1ـ
سخناني را كه در گفتارهاي گذشتة پرچم دربارة شعر يا در پيرامون پراكنده انديشي ها نوشتيم برخي روزنامه هاي كوچك آنها را عنوان نموده بسخنان خنك برخاسته اند ، و كساني از ياران ميگويند : " چرا بآنها پاسخ نمي نويسيد؟!.." ميگويم : شگفت از شماست كه ميخواهيد بآنها پاسخي نويسيم. چه پاسخي بآنها خواهيم نوشت؟.. آنها اگر منطق ـ فهم و دليل پذير بودند آن نوشته هاي ما سراپا منطق است و بهر سخني دليلهاي روشن ياد كرده ايم. در جاييكه منطق نمي فهمند چه جاي گفتگو با ايشانست؟!..
نافهمي نگريد : ما مي نويسيم « شعر بخشي از سخنست و سخن بايد تابع نياز باشد». آنان هايهوي برمي انگيزند كه بشعرا توهين شده. ما ميگوييم : يكي از علل درماندگي هاي ايرانيان عقيده بجبريگريست و شعرهايي را كه شعراي نافهم در جبريگري سروده اند يادآوري ميكنيم آنان يخه ميدرند كه بافتخارات ايران توهين كرده اند. با چنين كسان بي بهره ـ از ـ خرد ما چه گفتگو توانيم داشت؟!..
آن شنيده ايد كه هنگاميكه در ايران تازه گفتگوي مشروطه مي رفت و يكدسته در آنراه مي كوشيدند يكروز در دربار هم گفتگو [ي] آن ميرفته و اميربهادر بهايهوي برخاست كه اگر سخن از مشروطه بگوييد من شكم خود را خواهم دريد. شما ميخواهيد اختيارات پادشاه مرا از دستش بگيريد. اين داستان اگر از اميربهادر ساختگي باشد اينها آنرا راست گردانيدند. يكدسته دهان دريده ميگويند : شما همينكه نام شاعر برديد ما دست از خود برداشته هايهوي و بي ادبي دريغ نخواهيم گفت. بچنين كساني بپاسخ چه نيازي هست؟!..
اما اينكه سخنان بي ادبانه مي نويسند و از سبكسري مرا همآورد خود پنداشته خطابها ميكنند اين هم از نافهمي و درماندگي ايشانست. بايد بجاي خشم و دلتنگي بحالشان رحم آورد. بايد افسوس خورد كه در ناداني تا باين دركة پستي افتاده اند. بايد اندوهناك گرديد كه در يك توده چنين كساني بفراواني پيدا ميشوند.
هرچه هست آيا مي توانستيم از ترس اين بي ادبيها مقصد خود را دنبال نكنيم؟!.. آيا كنون ميتوانيم اين نادانيها را سنگ راه خود شناخته باز پس گرديم؟!.. مگر ما از پيش نميدانستيم در اين تودة بدبخت همه گونه آلودگي هست و ما با زشتيهاي بسياري روبرو خواهيم گرديد.
از آنسوي مگر تنها داستان شعراست؟!.. شما امروز بهر گروهي از بدكرداران ايراد گيريد با همين نادانيها و بدزبانيها روبرو خواهيد گرديد. همان اشرار كرد و آسوري كه در رضاييه آن پستيها را ميكنند و ما در روزنامه بدكرداريهاي آنان را مينويسيم كنون اگر روزنامه بدست آنان بيفتد و بخوانند مگر بي ادبي و زباندرازي نخواهند نمود؟!.. مگر به بدكرداريهاي خود اذعان خواهند كرد يا با منطق پاسخ خواهند داد؟!..
مگر فراموش گرديده كه چند ماه پيش از اين يكدسته از هوسبازان پستنهاد در تبريز زبان تركي را بهانه ساخته مي كوشيدند كه جدايي ميانة آذربايجان و ايران بيندازند و بيباكانه بيك چنين خيانتي برخاسته بودند و ما چون ديديم كسي پاسخ نميدهد بپاسخگويي برخاستيم و در شماره هاي نخست پرچم گفتارها نوشتيم و از آنسوي بدكرداران چون پاسخي نداشتند از در بي ادبي و پستي درآمدند و سخنان بيمعني بسيار نوشتند؟!.. ما گفتيم داستان زبان در آذربايجان تاريخچه اي دارد. اين خود آذربايجانيان بودند كه بارها گفتگو بميان آورده تصميم گرفتند كه برواج فارسي كوشند و تركي را هرچه كمتر گردانند و پرسيديم پس چرا شما در آن گفتگوها عقيدة خود را بميان نياورديد و امروز در اينهنگام گرفتاري ايران بچنان موضوعي برخاسته ايد؟ در برابر اين سخنان بيكرشته بي ادبيهايي پرداختند و سخنان خنك بسيار نوشتند.
اين خود شيوة بدكردارانست و در هركاري رفتارشان اينست. ما بايد بدانيم كه در اين تودة بدبخت صدگونه آلودگي هست و يكي از آنها نيز بدزباني و بي ادبيشانست. هم بايد بدانيم كه از ترس اين بدزبانيها از راه باز نخواهيم ماند و باين نادانيها كمترين پروايي نخواهيم داشت. ما [به] رها گردانيدن مليونها و صد مليونها مردان و زنان و بچگان بيگناه ميكوشيم و در چنان راهي و با چنان مقصودي به بيهوده گوييها كمترين ارزشي نخواهيم داد.
امروز در جهان سخت ترين نبردها ميرود و توده ها در راه پيشرفت مقصدهاي خود مليونها كشته ميدهند و رو برنميگردانند و شما با چند سخن پستي ميخواهيد سستي نماييد و رو برگردانيد. آنانكه باين سخنان ميپردازند از دو حال بيرون نيستند : يا كسانيند كه هنوز بهره اي از فهم و خرد دارند كه بيگمان پشيمان گرديده از در توبه خواهند درآمد ، و يا كساني كه بيكبار فهم و خرد را از دست داده اند و براي اينان يكروز بازخواستي در پيش است.
2ـ
آنان هيچ نميدانند كه در اين جهان زندگاني نيكها هست و بدها هست ، و خدا بآدميان يك نيرويي داده كه بوسيلة آن نيكها را از بدها جدا گرداند ، و آن نيرو نامش خرد است. نمي دانند كه يك سخني كه مي شنوند بايد بينديشند و بفهمند و بداوري خرد سپارند ، و اگر آن را راست يافتند بپذيرند و پيروي كنند.
اينها چيزهاييست كه شايد هيچ نشنيده اند و اگر برخي از ايشان شنيده اند نفهميده اند. زيرا از روزيكه سر بر آورده اند در توي سخنان بيهوده و پوچي بوده اند و اينست مغزهاشان بيكاره گرديده و يا بيكبار تيره شده. شما اگر بيكي از آنان همين سخنان را بگوييد آشكاره خواهيد ديد نمي فهمند ، وسيلة فهمش را ندارند.
دوباره تكرار ميكنم : ما گفتگو از گرفتاريهاي ايرانيان مي كنيم و سخن از چارة درد بيست مليون مردان و زنان داريم ، و از جمله مي گوييم : يكي از علل بدبختيهاي ايرانيان عقيده بجبريگريست. اين عقيده كه يكچيز بسيار شوميست درميان ايرانيان رواج دارد و كتابها پر از آن ميباشد. آنگاه شعرهايي را كه شعراي نافهم دربارة جبريگري سروده و آشكاره مردم را به تنبلي و سستي دعوت كرده اند براي مثل مي آورم ، مي بينيم : ناگهان كساني يخه ميدرند كه بافتخارات ايران توهين شده. اينان گويا توقع دارند ، كه ما هيچ ايرادي به بدآموزيها نگيريم و گفتارهاي آنان را كه سراپا زهر است بمردم يادآوري نكنيم. توقع دارند كه يك تودة بيست مليوني را فداي ياوه بافيهاي زمان مغول گردانيم.
درست داستان گفتگوي مشروطه است و شكم دريدن اميربهادر. چيزيكه هست اميربهادر باز نجابت داشته كه شكم خود را ميدريده. اينان آنرا هم ندارند و بزشتگويي و پستي برميخيزند.
يكزماني بدسته بازيهاي محرم ، اين عنوان را داده بودند كه كسي نميتوانست سخن گويد. شما اگر در مجلسي سخن از زنجيرزن ، يا از قمه زن ، يا تخته زن ، يا از شمر و يزيد درست كردن ، بميان مي آوردي در حال از چند جا جلوت را ميگرفتند و نهيب ميزدند كه بدستگاه امام حسين توهين نكن. فراموش نميكنم آنروزهايي را كه چون گفتاري در يكي از روزنامه هاي تبريز دربارة قمه زنان نوشته بودم يك هايهويي درميان مردم نادان پديد آمده بود.
از آنسو من مي گويم : شما چرا اين دو سه تن را بديده ميگيريد تا دلتنگ شويد ، آنمردان پاكنهاد و جوانان نيك سرشت را ببينيد كه از دور و نزديك اين حقايق را پذيرفته اند و هر يكي در جاييكه هست در راه رواج نوشته ها در راه رواج نوشته ها و كتابهاي ما كوششهاي بهادار ميكنند.
اكنون كه اين گفتار را مي نويسيم بيش از چهل نامه در كيف منست كه از همان نيكمردان رسيده و من فرصت پاسخ نويسي پيدا نكرده ام و با اينحال آنان نرنجيده همچنان ميكوشند و نامه ها مينويسند.
همين اكنون يك نامه اي در جلوم باز است كه جواني از قهفرخ فرستاده و در آن شرح ميدهد كه چگونه با دو تن ملا در مجلسي بوده و گفتگو از پيمان بميان آورده و سپس كتاب راه رستگاري را بيكي از ايشان داده كه بخواند و اگر توانست ايرادي بگيرد. همين جوان در جايي همچون قهفرخ و شهركرد كسان بسياري را با پيمان آشنا گردانيده. يك جوان ديگري در همان شهركرد سالهاست در راه اين حقايق ميكوشد و امسال در محرم بهنگاميكه چند هزار روستاييان در پيرامون يك امامزاده اي گرد بوده اند فرصت جست و بمنبر رفته بآنان از مطالب پيمان سخن رانده و با آنكه يك جوان دانشوريست و رخت ملايي ندارد براي پيشرفت مقصود خود از چنان كاري باز نايستاده.
در تابستان گذشته جواني از تهران با يكي ديگر بنزد من آمده دانسته شد اين نيز آشنا با حقايق گرديده و از يك كيش سراپا گمراهي بيزاري جسته. سپس اين جوان بآمل رفت و از روزيكه رسيد پاكدلانه بكوشش برخاست و كنون نامه هايي از آن در نزد منست كه نمونة نيكي از تأثير حقايق در دلهاي پاكست.
از اين داستانها اگر بشماريم بايد چند صفحه را پر گردانيم. در شمارة هفتم پيمان كه چند روز پيش درآمد نامه اي را چاپ كرديم كه آقاي آگاه از لار نوشته و چنين پيشنهاد كرده كه ماهانه صد ريال بدفتر پيمان بفرستد و ما در برابر آن مجله را بچهل كس از شاگردان دبيرستانها و آموزگاران ببهاي ارزانتري فرستيم. مانند همين پيشنهاد را از همان لار آقاي نبوي دربارة پرچم كرده. ايشان هم خواسته اند پولي بفرستند كه ما پرچم را ببهاي ارزاني بكساني بفرستيم.
اينها هر يكي دليل ديگر است بآنكه تأثير حقايق در دلهاي پاك ناگزيريست ، و اگر كساني آلوده اند و نمي توانند آنها را بپذيرند درخور اهميت نيست. اين كسان اگر بسيار هم باشند كمند و در برابر پيشرفت حقايق در عقب خواهند ماند و سرانجام لگدمال و نابود خواهند گرديد.
در همان زمينة شعر ما صدها كس را توانيم شمرد ، كه در نتيجة خواندن گفتارهاي پيمان و پرچم از شاعري پشيمان شده آنرا ترك گفته اند و آنچه سروده بودند از ميان برده اند.
شيراز كه مركز شعر دوستي ايرانست ما كسان بسياري را داريم كه با گفته هاي پيمان همداستان ميباشند چنانكه در چند روز پيش پاسخي را كه آقاي غياثي بيك گفتار نويس تهراني داده بود در پرچم بچاپ رسانيديم.
آن آقاي آگاه كه نامش را برديم يكي از شاعران بوده اند و با اينحال بتازگي نامه اي فرستادند كه از دوستان خود در تهران ( آقاي محمد كريم فرهنگ) نوشته و از شاعري بيزاري نموده و براي آنكه خوانندگان چگونگي را بدانند كه اثر حقايق چيست و كساني از روي چه بينش و آگاهي با اين گفته ها همراهي مي نمايند بهتر مي دانيم آن نامه را در همين شماره بچاپ [رسانيم]. همين پاسخ نيكي بآن سخنان زشت و پوچيست كه برخي نافهمان مي نويسند.
نامة آقاي آگاه
دوست گرامي آقاي فرهنگ
مي خواهم نامه را بگله از شما بيآغازم ، خواهيد گفت چرا چه كرده ام كه جاي گله باز باشد؟ ميگويم گله ام اينست كه شما از هشت سال باز با نوشته هاي آقاي كسروي سر و كار داشته و مرا بي بهره گذارده اي در صورتيكه مي توانستيد با فرستادن يكدوره از نوشته هاي ايشان از اين شاهراه آگاهم نمائي كه زودتر از اين دام پندار و انگارهاي شاعري آسوده شده باشم. راستي راستي وقتي كه آدم كلاه را قاضي ميكند و وضع پيش از ديدن نوشته هاي پيمان با وضع پس از ديدن آن [را] مقايسه ميكند مي بيند كه زير بار خرافات نزديك بهلاكت بود[ه] و اكنون كه رها گرديده خود را آسوده و سبكبار مي بينم. شايد بفرماييد چرا در وهلة اول كه مهنامه را خواندي اين اعتراف را نكردي. ميگويم نميخواستم نسنجيده اعترافي كنم كه بعد پشيمان شوم و راهي نداشته باشم. باور بفرمائيد كه [كتاب] « راه رستگاري» را بيش از سه بار آنهم بدقت و شماره هاي پرچم را برخي دو بار و برخي را بيشتر از آغاز تا انجام خواندم و در نوشته هاي آن باريك شدم و ديدم راهي جز قبول كردن گفتار اين پاكمرد نيست و بايد با كمال خوشرويي و با پيشاني باز بگفته هايش گردن گزاريم چنانكه همين كار را كردم و چند روز پيش دفتر اشعار خود را كه گمان ميكردم بهترين سرماية دنيوي و اخروي من خواهد بود جلو گزاردم و كلية اشعاري كه از سبوي پندار و انگار تراويده بود قلم بركشيدم و يكي از آشنايان از اين كارم ملامت نمود باو گفتم دلائلي خردپذير مرا وادار باينكار كرده اگر برهان نيرومندي داري كه مرا از اين اراده باز دارد بگو تا بدانم. در پاسخ من پرت و پلاهاي زيادي گفت كه ارزش نوشتن ندارد و براي نمونه يكي از آنها را با جوابي كه باو دادم مينويسم و آن اين بود كه گفت اقلاً يك يادبودي هست كه از آدمي ميماند گفتم هر يادبودي كه خوب نيست از آدمي باز ماند يادبودي كه باعث گمراهي مردم است نماندنش اولي است و اين بآن ميماند در رهگذر مردم چاهي حفر كند و با آثاري كه نشانة زشتي اخلاق و پستي كردارش است بجاي گزارد. بسيار بيخرديست افعالي را كه اگر هم خدا نكرده از آدمي سرزند بايد پنهان ماند و از تكرارش دوري كند و توبه نمايد بدون اينكه مرتكب شده باشد بخود بندد و بصورت شعر درآورد و بيادگار گزارد. مثل اينست كه كسي دزدي نكرده باشد و با نظم يا نثر دزديهائي كه در مخيله درست ميكند برشتة نوشتن بياورد و چون درست نگاه كنيم اعمال و افعالي كه بعضي از شعرا بخود نسبت داده اند[چنين] باشد و نسبت دزدي بخود بدهد و اقرار نمايد و الا نميتوان گفت همة شعرا شاهدباز و باده خوار بوده اند بلكه براي پيدا كردن مضمون خود را باين خواريها انداخته اند و چون سخنم باينجا رسيد از من خواست كه راه رستگاري كه داشتم باو بخشيدم.
(پرچم روزانه شماره هاي100 و 101 سال يكم ، چهارشنبه30 و پنجشنبه31 ارديبهشت ماه 1321)