پرچم باهماد آزادگان

96 ـ گواهي پاكدلانه ـ 2

(نامة يكي از خوانندگان)

به نام پاک آفرندة جهان

بسيار شادمانم که مي بينم در اين روزگار کساني نام شادروان کسروي را مي برند و از انديشه هاي بلند او هواداري مي نمايند. من هم اين نامه را براي شما مي نويسم تا بدانيد تنها نيستيد. بدانيد من هم که تازه چهار دهه پس از کشتن راهنما زاده ام ، از اين راه دور خامة حق گوي او چندان در من هناييده که همواره آرزو مي کنم کاشکي آن شادروان را مي ديدم و در يک يکم آذري دست پاکش را مي فشردم و پيمان مي بستم.

دربارة چگونگي آشنايي خود با انديشه هاي راهنما بايد بگويم که نخستين بار نام او را

95 ـ خرده گيري و پاسخ آن

پايگاه : از خوانندگان مي خواهيم پيش از خواندن اين گفتار ، دربارة يگانگي (اتحاد) و اينكه در يك توده يگانگي چيست و از كجا برمي خيزد اندكي بينديشند. از خود بپرسند :

ـ ايرانيان به چه دسته ها و تيره هايي بخش شده اند؟

ـ آيا اين پراكندگيها زيانمند است يا نه؟

ـ آيا راهي براي درآمدن از آنها مي شناسند؟

آري پيش از خواندن اين گفتار اندكي به حال ايرانيان و علتهاي بدبختي ايشان بينديشند.

آقاي كسروي هرچند كه نوشته هاي شما عين صدق و صواب و اشعار بعضي از شعراء پوچ و بي معني است ولي متأسفيم از آنكه در اين روزگار كه مردم ايران از گرسنگي ميميرند

94 ـ باز هم دربارة آذربايجان


يكي از ياران ميگويد : با چند تن از جوانان آذربايجاني گفتگو ميكرديم خشنودي از كوششهاي شما مينمودند. ميگفتند : « ولي يك عيب دارد و آن اينكه هواداري از فارسي ميكند. و ميخواهد آنرا در آذربايجان رواج دهيم و تركي را از ميان بريم». گفتم : اين چه عيبيست؟!. گفتند : « زبان ما تركيست و ما با فارسها هنگامي يكي خواهيم شد كه زبان ما را محترم شمارند ...» من بسيار كوشيدم كه قانعشان گردانم نتيجه نداد. آيا شما نميخواهيد خواهش آنها را بپذيريم؟!. چون جوانان كوشايي هستند من ميخواهم با ما باشند.

93 ـ پاسخ يك بهايي

حضور محترم آقاي مدير روزنامة پرچم

عرض ميشود چندي قبل دو روزنامة پرچم بدست حقير افتاد كه در آن راجع به بهائيت چيزهائي نوشته شده بود كه عيناً بحرفهاي عوام الناس بي معلومات شباهت داشت.

بنده البته قطع بدانيد نميخواهم جواب راجع بآن بيانات اباطيل و پوچ و بكلي عاري از حقيقت بدهم اولاً اگر جواب دادني باشد مركز طهران ميدهد و درثاني خود سركار بهتر ميدانيد قلم دست دشمن است (با اين آزادي قلم) كه در ايران موجود است البته شما هم چاپ نخواهيد كرد و اجازه هم نخواهند داد و الا بخداوند يگانه قسم كه جواب آن ترهات را نه فقط يك نفر بهائي و نه جوان بهائي بلكه يك بچه بهائي فوري ميدهد ولي افسوس صد افسوس كه در اين دورة آزادي فقط براي يكطرف اجازه هست و براي طرف دوم نيست.

92 ـ گواهي پاكدلانه

به نام پاک آفرنده‌ی جهان
گواهی پاکدلانه
خدايش بيامرزد در ميان خويشاوندان ما مرد بسيار دانشمند و تاريخداني بود. هنگامي که به خانهی ما مي‌آمد شبها (سراسر) تا بامداد با پدرم بگفتگو ميپرداخت و من در کنار اينها مي‌نشستم و سراسر شب را تا بامداد به گفتگوهايشان گوش ميدادم. پدرم هواداری از انقلاب و اسلام ميکرد اما او در نکوهش انقلاب و اسلام (بيشتر از رفتارهاي آخوندها) سخن ميراند.
این خویشاوند ما در سالهاي جواني در حوزه‌ي علميه درس خوانده بود اما پس از چندي از آن کناره گرفته و رخت آخوندی از تن درآورده بود. این کار او واکنشي در ميان خويشاوندان برانگيخته بود و مايه‌ي شگفتي هر کسي شده بود. من نخستین درس پاکخویی در زندگی را از او یاد گرفتم و اندیشههایم با راهنماییهای او روشنی گرفت. سپس که بزرگتر شدم به پيش او بيشتر ميرفتم و بسيار با او گفتگو ميکردم. با اينکه ديپلم انساني نگرفته بودم دلبستگي من به تاريخ شُوند اين شد که رشته‌ی آموزشیام را دیگر گردانیدم و يکسالي دوره‌ي پيش‌دانشگاهي دانش انساني را گذراندم و سپس به آزمایش دانشگاه رفتم و در يکي از رشته‌هاي دانش انساني پذيرفته شدم. من در آن سالها هيچ چيزي درباره‌ي راهنما (احمد کسروی) نشنيده بودم سرگرمي من در آن دوران جستن واژه‌هاي پارسي سره و تاريخ باستان بود. ميتوانم بگويم که يک باستانگراي بس پافشاری بودم. آن هنگام با اينکه چيزهايي درباره‌ي زرتشت شنيده بودم اما از بس که از دين متنفر بودم هيچگاه نخواستم که آن را جستجو کنم تا اينکه کم‌کم از سال دوم دانشگاه با انديشه‌هاي زردشتيگري آشنا شدم و کم‌کم نيز به آن گرايش پيدا کردم و پس از چندي به دين زرتشت پيوسته و خود را در ميان دوستانم زرتشتي مي‌شناساندم.
به پیروی از آن خویشاوندمان دلبستگي فراواني به واژگان پارسي داشتم در هر کجا که کتابي و يا دفتري در آنباره ميديدم ميگرفتم و ميخواندم و هميشه ميکوشيدم واژگان پارسي را جانشين واژگان بيگانه در زبان خود کنم. روزي در سر کلاس درس ، گفتگو از سياست پيش آمد استاد ما از زَندهای (تعاریف) گوناگون سياست سخن ميراند و در ميان سخنانش زندی هم از راهنما از کتاب در راه سياست او به ميان آورد و از انديشه‌هايش و کوششهايش به کوتاهی سخن راند. همین اندازه گفت که او بنيانگزار پاکديني و پاکزباني و پاکخويي و از هواداران انقلاب مشروطه بود. پيدا بود که ميخواهد از او بیشتر سخن راند و بیشتر او را بما بشناساند اما به هر روي در سر کلاسهاي درس هميشه مزدوران سخنچین (خبرچین) رژیم میبودند و اين استاد ما نيز از ترس آنها ، به سخن گفتن بيش از اين درباره‌ي راهنما نمي‌ياريد. اين نخستين‌بار بود که درباره‌ي راهنما مي‌شنيدم. با اينکه بسيار کوتاه درباره‌ي او شنیدم اما دانستم که کوششهاي بيشتري بايستي داشته باشد و شخصيت ویژهای نيز بايد بوده باشد. جستجو درباره‌ي واژگان پارسي سره مرا کم‌کم با راهنما آشنا گرداند و مرا به جستجوي کتابهاي او کشاند. هنگامي که درباره‌ي کتابهاي او جستجو کردم دانستم که کتابهاي او از شمار کتابهاي ممنوعه است همه‌جا مي‌شنيدم که کتابي دارد به نام شيعیگري که در آن به کیش شيعه تاخته است اما کتابهاي او را نتوانستم پيدا کنم. اينهم نميدانستم که سايتي هست و کتابهاي او را ميتوان از آنجا دانلود کرد. تا کم‌کم برخي از کتابهاي راهنما همچون در پيرامون‌ خرد ، راه رستگاري ، در پيرامون ادبيات ، تاريخ مشروطه و تاريخ هجده ساله‌ي آذربايجان  و در راه سياست او در دورهای که دولت اصلاحاتش میخواندند چاپ شد. من آنها را يک به يک ميخريدم و با خواندن هر کدام توفانی در من برانگيخته ميشد. کتاب در پيرامون ادبيات راهنما که تازه چاپ شده بود را خريدم و به خواندن پرداختم هيچگاه نمي‌پنداشتم که حافظ ، خیام ، سعدي و مولوي را به اين آساني بتوان رد کرد البته هيچگاه هم در بند اين شاعران نبودم اما سخنان راهنما برايم بسيار تازگي داشت در اين ميان گهگاه تلفني با آن خويشاوندم از کتابهاي راهنما گفتگو ميکردم او نيز مرا به خواندن آنها برمي‌انگيخت. ميتوانم بگويم که خود را در برابر انديشه‌ي بس شگفتي ميديدم بويژه هنگامي که کتاب در پيرامون خرد و در راه سياست راهنما را خواندم و سپس نيز با خواندن کتاب راه رستگاري به يکباره به‌ انديشه‌هاي راهنما دلبسته شدم و جستجوي خود را درباره‌ي او بيشتر گردانيدم. تا اينكه ناگهان آن خويشاوند ما درگذشت. نميدانيد هنگامي که اين آگهی به من رسيد تا چه ‌اندازه افسرده شدم من بيوسان اين بودم که هرچه زودتر دانشگاه خود را بپايان رسانم و بتوانم بيشتر او را ببينم و اينبار با آگاهيهاي بيشتري که بدست آورده بودم با او گفتگو کنم که بيکباره اين آگهي چندان مرا بهم ريخت که به هيچ زباني نميتوانم آن را بيان کنم. بيکباره‌ اندوه درگذشت او مرا از پرداختن به اندیشههای راهنما بازداشت. من دانشگاه بودم و از بستري شدن او آگاه نبودم و هنگامي که آگهی مرگ او به من رسید هيچ باورم نشد و تا بچشم خود نديدم باور نکردم. اين يکي از تلخترين دورانهاي زندگي من بوده و خواهد بود. به هر روي پس از چندگاهی که خود را بازيافتم با انديشه‌هاي راهنما خود را سرگرم مي‌ساختم. سپس يکي از دوستان يک سيدي از کتابهاي گوناگون به من داد که در ميان آنها بسياري از کتابهاي راهنما هم بود. همچون تشنه‌اي که پس از ديري به آب رسد نشستم و يک به يک کتابهاي او را خواندم ميتوانم بگويم هر يک از کتابهاي او را چند بار خواندم تاريخ هجده ساله‌ي آذربايجان و تاريخ مشروطه را هر کدام سه بار خواندم. بدينسان کمکم با انديشه‌هاي راهنما آشنا میشدم. نخست برخي از انديشه‌هاي راهنما را پذیرفتن نمیتوانستم اما پس از چندي همه‌ی آنها را راست دانستم و جاي هيچگونه چون و چرائي در آنها نديدم. همچون ديوار پوسيده‌اي که ديري در برابر يک فشار خوردکننده پايداري کند ولي سرانجام فروريزد باورهاي پوسيده‌ی من نيز در برابر فشار خوردکننده و بي‌امان انديشه‌هاي پاکدینی فرو ريخت. من کتابهاي بسياري ، از فلسفه‌ی سياسي غرب گرفته تا انديشه‌هاي جامعه‌شناسي و کتابهاي مارکسيستي را خوانده بودم اما تا آن زمان با کتابي و انديشه‌اي همچون کتابها و نوشته‌هاي راهنما برخورد نکرده بودم. دلبستگي من به راهنما به ‌اندازه‌اي بود که هنگامي که به سربازي ميرفتم چند کتاب از او هميشه با من ميبود. پس از آمدن از سربازي راه پاکديني را برگزيدم و دست از زردشتيگري برداشتم. تو گويي با زرتشتي ديگر آشنا شده بودم و براستي هم شده بودم. هنگامي که دوستانم از من انتقاد ميکردند که چرا از دين زرتشتي دست برداشته‌ام پاسخ ميدادم که خود زرتشت گفته است به سخنان کساني گوش فرادهيد که سخنانشان درمانگر دردهاي زندگي باشد (يسنا 31 ـ بند 19) از همين روي گروش من به ‌انديشه‌هاي راهنما خود گروشي خردمندانه و بر پايه‌ي راهنماييهاي خود زرتشت است. رفتارهايي از برخي ميديدم که سراسر نشان از ناداني داشت و من پي بردم که اينان تنها از روي واکنش در برابر آخوندها خود را زرتشتي و يا مسيحي مينامند (چه بسا من خود نيز همچون آنان از سر واکنش در برابر آخوندها زرتشتي شده بودم) من با چشم خود هوس ، ناداني ، خودنمايي و گمراهيهايي را که راهنما در کتابهاي خود نام ميبرد در رفتارهای بسیاری ميديدم و اینبود که دیگر جايي براي درنگ نديده و با آگاهيهايي که از پيش درباره‌ي انديشه‌هاي راهنما بدست آورده بودم و ديري بود که به پاکديني هم گرويده بودم در پيش خود سوگند خوردم که در راه پاکديني تا پاي مرگ بکوشم. پس از اين بود که بجستجوي ياران راهنما پرداختم اما نشاني نمييافتم تو گويي که در تاريخ ايران کسي بنام راهنما برنخاسته است. اينکه کسي ازو سخني نميراند و يا نشاني از ياران او پيدا نميکردم مرا اندوهگين ميگردانيد. تا اینکه با شما آشنا شدم و آشنايي با شما رخداد بزرگی در زندگي من بود و مرا به دنبال کردن اين راه دلگرمتر از پيش گردانيد. در پايان سخنانم را با تکه‌اي از سخنان راهنما به پايان میرسانم :
« كساني خواهند گفت : اينها درست است ليكن هرگاه من يك تن در بند راستي و درستي باشم و خوي خود را آراسته گردانم ، جهان به نيكي ميگرايد؟... ميگوييم فراموش نبايد كرد كه هركس يك تن بيشتر نيست و جهان از همين يك تن‌ها پديد می‌آيد و اينست هركسي بنام نيكي جهان ناگزير است در بند نيكي خود باشد. اگر اين پوزش را توان پذيرفت كيست آن را پيش نياورد؟! و آنگاه اگر اين بهانه درخور پذيرفتن است پس چگونه هنگامي كه از يكي ستمي ميبيني يا زياني ميكشي زبان به ناله و فرياد باز ميكني؟! نه اينكه آنكس يك تن است و در دل خود همين بهانه را پرورده است؟! سخن را به پایان میرسانیم ، اين بيگمان است كه بايد بنياد زندگاني آدمي راستي و درستي باشد.»
(کتاب پاکخویی سات 21)

91 ـ در ناداني فرو رفته اند و خود را دانا مي شمارند

ديروز كسي مرا در اتوبوس ديده و بسخن پرداخته با يك تندي مي گويد : « عجب عالميست رفته ام لامپ بخرم يكي نه تومان ميگويند».

من پاسخي نداده بياد آوردم كه اينمرد از كسانيست كه سالها با من آشنايند و تاكنون نزديك نيآمده و در كوششها همراهي ننموده اند بلكه همين مرد يكبار هم با من بسخن پرداخته و چنين گفته : « اين كوششها فايده ندارد. اينمردم شدني نيستند». كسانيكه خودشان نميخواهند گفته هاي ما را بپذيرند اين يكي از بهانه ها ايشانست. بدينسان ميخواهند كمترين تكاني بخود ندهند و از اين آلودگيهاي گوناگون بيرون نيايند ، و تنها هنگامي تكان ميخورند كه يك زياني بخودشان برسد و در آنهنگام نيز تنها بگله و بدگويي و ناله و فرياد بس ميكنند.

چون اينها را بياد آوردم با يك آزردگي خاموش ايستادم ولي مردك كه از گراني لامپ دل پراندوهي داشت و ميخواست با گله و بدگويي دل تهي گرداند و آسوده شود و پي بيغيرتيش برود

90 ـ آيا زر و سيم ثروت نيست؟!..

در نامة پرچم اخيراً مقالة ( ارزش اسكناس با پشتوانه نيست ) را خواندم و در ضمن مقاله اينهم بود كه پول ( اهم از اسكناس و زر و سيم ثروت نيست ) چون مندرجات پرچم همواره منطقي و روي دليل است و پاسخ هاي منطقي را هم از نظر دور نميدارد اين است در اين قسمت كه اشتباهي بنظرم رسيد خواستم نظريات خود را عرض نمايم كه اگر اشتباه از طرف بنده باشد رفع شود.

بنده ميگويم ارزش اسكناس با پشتوانه است و اگر پشتوانه نباشد اسكناس ارزش ندارد و زر و سيم جزء ثروت است.

89 ـ يك نشست فراموش نشدني

چنانكه آگاهي داده بوديم روز يكشنبه يكم آذر نشستي در خانة دارندة پرچم برپا گرديد. نخست سخناني از عيد رفت و دارندة پرچم شرح داد كه عيدهاي هر توده اي آنروزهاييست كه با يك پيشامد تاريخي مصادف بوده و اينست هرساله آنرا عيد ميگيرند و بجشن و شادي مي پردازند كه هم قدرداني از كوششها و رنجهاي گذشتگان كرده و هم كنونيان را به برخاستن بمانندة آنكارهاي تاريخي برانگيزند ، اينكار خردمندانه ايست و بايد باشد. ولي افسوس كه عيدهاي ايران كمتر يكي مبناي تاريخي دارد. بهرحال ما امروز را يكي از عيدها مي شماريم