در نامة پرچم اخيراً مقالة ( ارزش اسكناس با پشتوانه نيست ) را خواندم و در ضمن مقاله اينهم بود كه پول ( اهم از اسكناس و زر و سيم ثروت نيست ) چون مندرجات پرچم همواره منطقي و روي دليل است و پاسخ هاي منطقي را هم از نظر دور نميدارد اين است در اين قسمت كه اشتباهي بنظرم رسيد خواستم نظريات خود را عرض نمايم كه اگر اشتباه از طرف بنده باشد رفع شود.
بنده ميگويم ارزش اسكناس با پشتوانه است و اگر پشتوانه نباشد اسكناس ارزش ندارد و زر و سيم جزء ثروت است.
در موضوع اولي چنانكه در پرچم هم نوشته شده و مسلم است معاملات در دنيا برحسب احتياج روي مبادلة جنسي است و پول ( زر و سيم يا اسكناس ) از بابت يادداشت رد و بدل ميشود كه من امروزه ده من گندم بشخصي ميدهم كه بعد از يكماه دو من پنبه بمن بدهد يا در زمستان بيست من ذغال بكسي ميدهم كه در تابستان سي من جو بدهد براي اينكه اطمينان كامل حاصل آيد و گيرنده در سر وعده از زير بار تعهد و قرض خود در نرود پول را براي يادداشت ميگيرم و بهترين يادداشتها كه حالا در تمام دنيا قبول و مسلم شده زر و سيم است.(حالا چرا از زر و سيم مستقلاً براي يادداشت منظور شده و اين عموميت و لياقت را از كجا پيدا كرده مبحث و موقع جداگانه لازم دارد).
اكنون كه مبادلات و معامله ها زياد شده و محتاج است كه در معاملات بخروارها زر و سيم نقل و انتقال داده شود علماي اقتصادي براي آساني كار و راحتي مردم قرار گذاشته اند كه اين زر و سيم را در جايي جمع كرده و قبضهايي در مقابل آن بمردم بدهند كه در جريان داد و ستد بكار وادارند.
و اين محل را بانك و اين قبض را اسكناس ناميدند و هر وقت دارندة قبض رجوع ميكرد مقابل قبض زر و سيم باو ميپرداختند و ميپردازند و علت اين مراجعه و تبديل همان قبضها بزر و سيم ضرورت و احتياجي است كه دارندة قبض را وادار باين تبديل خواهد كرد. مثلاً من محتاج هستم كه دوا يا متاع ديگري از چين و هندوستان و آمريكا بياورم و جنس محصول خودم را صلاح و صرفه نيست كه بچين و هند ببرم يا اين متاع را در آنجا خريدار نيست اما اين را ميدانم كه زر و سيم را در تمام دنيا در مقابل متاع قبول دارند آنوقت آن قبض اسكناس را كه در مملكت خودم رواج است در خارج از كشور نمي شناسند بايد ببرم بصندوقداري ( بانك ) كه زر و سيم مرا گرفته و در عوض قبض عندالمطالبه داده مسترد داشته و زر و سيم را گرفته بهند و چين برده مايحتاج خود را خريداري نمايم.
عيناً مثلي كه خود در همان مقاله متذكر شده ايد كه در موقع مبادلة اجناس پارچه [=تكه] چوبي براي يادداشت بمردم داده شود كه هزار خاندان از مردم جدا شده و شهري بنياد گزارده اند و يادداشت معامله « پول » را ميان خودشان تكه چوب قرار داده اند و حال اينعمل بشهرهاي نزديك هم سرايت كرده و در مقابل همان تكه چوب در شهر و ديه هاي نزديك هم كفش و چيت و چيزهاي ديگر ميدهند. فرض نمائيم در شهر اولي يك مرد زيركي پيدا شده و ميگويد مردم اين تكه چوبها جيب و كيسه شما را پاره ميكند و در حمل و نقل سنگين و اسباب زحمت است بيائيد اين تكه چوبها را از روي شماره و حساب بمن دهيد و من در مقابل از كاغذ يا پوست كه علامت مخصوص روي آن زده ام بشما بدهم و شما در معامله بيكديگر بدهيد و هركس هروقت پيش من آورد و تكه چوبش را خواست فوري بدهم كه براي شما هم راحتتر است.
مردم هم اگر اطمينان كردند و امتحان نمودند كه هركس مراجعه بآن مؤمن زيرك ميكند تكه چوبش را بدون معطلي ميدهد باطمينانشان افزوده و با طيب خاطر تكه چوبها را برده در مقابل كاغذ يا پوست را (اسكناس) ميگيرد و شايد از آن شخص هم ممنون باشند.
حالا يك نفر از اين شهر ميخواهد بشهر ديگري برود كه در آنجا تكه چوب رواج است ولي اين كاغذ يا پوست را نمي شناسند اين شخص كاغذها را مجبور است كه ببرد پيش آنمرد و در مقابل تكه چوب خودش را گرفته و بشهر ديگر براي خريدن جنس ضروري برود.
و اگر احياناً آنمرد در دادن پارچه چوبها اندك تعلل و تسامح نمايد فوراً قبضهاي آنمرد در بازار از اعتبار ساقط شده و مردم براي گرفتن تكه چوبهاي خود و بدادن قبضهاي پوستي و كاغذي هجوم خواهند آورد و شايد بالمآل منجر به ورشكستگي آنمرد بشود و ديگر كسي متاع خود را در مقابل قبض پوستي نخواهد داد و از مشتري تكه چوب معمولي و رواج خودشانرا خواهد خواست.
پس پارچه چوب بمنزلة زر و سيم و آن قبض عين اسكناس است. و اسكناس بي پشتوانه ارزش ندارد و پيدايش اسكناس هم روي اين اصل و اساس بوده است.
حالا اگر قائل شويم كه اسكناسها غالباً اين پشتوانه را ندارند و در كشورهاي خارج هم زر و سيم در مقابل نميدهند اعتبار رواجي آنها از جاي ديگر است كه دارندة اسكناس مطمئن است.
قبل از تشكيل ادارة بانك شاهي در يزد عين همين كار شده بود كه چهار نفر از تجار معروف و معتبر يزد قبضهايي بمبلغ هاي مختلف چاپ نموده و هر چهار نفر امضاء و مهر و بوجه پولي آن ضمانت كرده بودند و روي آن نوشته شده بود كه دارندة اين قبض فلان مبلغ (مقدار مبلغي كه روي قبض نوشته شده بود) پول قران (پولهاي نقرة شاهي) از هريك از اين چهار نفر صاحب امضاء بخواهد دريافت خواهد كرد.
چون هركس مراجعه ميكرد فوري پول نقرة معمولي آنزمان را باو ميدادند كمتر مراجعه ميشد و مدتي در داد و ستد معمول بود. شنيدم اگر پاره يا فرسوده ميشد ميبردند در عوض كاغذ سالم و درست ميگرفتند تا اينكه بعداً بانك شاهي اعتراض نموده و گفت : انتشار اين قبضها مثل اسكناس است و امتياز اسكناس با بانك است و نشر اين سكته باسكناس بانك[1] دارد و با دست مأمورين دولت موقوف و قدغن گرديد. البته اين قبضها باعتبار دارايي و تمول آن چهار نفر صاحب امضا كه مردم از اعتبارشان خاطرجمع و مطمئن بودند رواج يافته بود و دارايي و اعتبار همان چهار نفر پشتوانة اين قبضها بود و مردم اطمينان داشتند كه هروقت اين قبضها را ببرند آن تكه چوبهاي مرسومي و معمولي خودشان را پس خواهند گرفت.[2]
حالا از شرح اجناس كه فوق العاده در ظاهر بالا ميرود آنچه بنظر بنده ميرسد عرض نمايم.
اين مسئله مسلم است كه هر كالا كه كمتر شد گران و هرچه كه بسيار و فراوان است ارزان ميباشد. آب با اين فراواني و ارزاني كه هست اگر در جايي كمتر پيدا شد بسيار گرانبها و ارجدار خواهد بود. از شخص موثقي شنيدم كه در يكي از منزلهاي راه مكه يك مشك كوچك آب را به چهار ليرة طلا خريده بود البته از اين خيلي بالاتر هم ممكن است (مسئوليت و سزاوار مجازات بودن محتكرين هم از اين سبب است كه مايحتاج مردم را جمع آوري و حبس كرده باعث كمي و گراني ميشود).
اكنون كه وضع روزگار و تجارت بجهت جنگ غيرعادي است و بعضي از كالاها كه از خارج وارد ميشد و نميشود و كم و گران شده كه بالطبع اينطور ميبايست بشود بركنار بگزاريم.
مي بينيم كه كالا گران نشده بلكه اسكناس بي پشتوانه فراوان شده و ميشود كه ارزان است. مثلاً چون بنا بمبادلة جنس است قند سابق مني دو تومان و فلفل هم دو تومان بود حالا قند ده تومان و فلفل هم ده تومان شده كه اگر در مبادله يكمن قند بدهيم باز يكمن فلفل بي كم و زياد ميتوانيم بگيريم و يكعدل شكر سابقاً يكصد و پنجاه تومان و يكعدل نخ سيصد تومان بود كه در مقابل دو عدل شكر يكعدل نخ ميدادند اكنون دو عدل شكر سيصد تومان و يكعدل نخ ششصد تومان شده باز در مقابل دو عدل شكر يك عدل نخ مثل سابق ميدهند و همچنين ساير اجناس و اگر در ترقي و تنزل ، بعضي كالاها تناسب را از دست داده اند بعلت و سببهاي خارجي است كه علت آنها را از چيزهاي ديگري بايد جست.
دليل ديگر اينست كه پول نقره سابقي كه ده قران را يك تومان ميگفتيم و چند سال پيش در بازار با اين اسكناس برابر خرج ميشد حالا پنج شش برابر علاوه شده كه اگر ده قران سابقي را بدهيد پنجاه يا شصت ريال اسكناس بشما ميدهند پس اگر كاغذي كه براي روزنامه ميخريد و پوطي[3] 400 ريال مثلاً ميدهيد اگر پول نقرة سابقي را بدهيد بهفت تومان (70 ريال) ميخريد زارع دهاتي پيش از جنگ يكمن گندم ميداد دو ذرع چيت يا يك چارك قند ميخريد حالا هم ميخرد.
پس معلوم شد كه اجناس چندان ترقي نكرده ( باز ميگويم كه بعضي كالاها از قبيل دوا و اجناس خارجي ديگر را از اين كليات بايد استثنا كرده و جداگانه منظور نمود) بلكه اسكناس فراوان شده يا احتمال فراواني زياد را ميدهند و اگر دولت جلو اسكناس بي پشتوانه را نگيرد و مهمانان عزيز اصرار در زيادي اسكناس براي مصرف خودشان بنمايند اعتبار اسكناس بكلي از بين رفته و دارندة هركالا مجبور خواهد شد و حق خواهد داشت كه جنس خود را معامله با تبادل جنس ديگر بكند نه با اسكناس زيرا كه اسكناس نيقولاي روسيه و مارك آلمان و قبضهاي بي پشتوانة ساير دولتها را در جنگ گذشته ديدند.
و دولت حال ميتواند كه ديگر نشر جديد اسكناس را تا چندي موقوف نموده و اسكناسهاي موجود را بوسيلة ماليات و استقراضها داخلي جمع آوري نمايد كه ورقه هاي قرضة پنجساله با فرع معيني چاپ كرده و با تشويقهاي گوناگون و بل بالاجبار متمولين را وادار بخريداري آن بنمايد و در هرسال يك خمس آنرا بابت ماليات و گمرك و غيره قبول نمايد كه باينطريق اسكناس جمع آوري شده و كمتر گردد و اعتبار خود را بدست بياورد. و اينكه پول آيا ثروت است يا نه ، پول اگر مقصود طلا و نقره است و كاغذي كه در مقابل طلا و نقره دارد چرا جزء ثروت نباشد؟
بديهي است هر كالايي كه خريدار دارد و در مقابل آن دارندة آن كالا بهرچه احتياج دارد ميدهند و تبديل مينمايد ثروت است و تمام محصولات زميني هم اينحال را دارد اگر محصول يكنفر پنبه باشد و كسي پيدا نشود كه مازاد از احتياج او را بخرد و در مقابل گندم يا شكر باو بدهد آنوقت اين پنبه هم ثروت نيست.
ثانياً زر و سيم از فلزات است و در ضمن ساير فلزات جزء ثروت است مگر مس و قلع و آهن و جيوه جزء ثروت نيست؟ زر و سيم هم يكي از آنها است چون فلزات بعلت كمي و فراواني در مقابل يكديگر ارزان و گران هستند و زر و سيم هم كه از تمامي آنها بسيار كمتر بدست ميآيد گران و مرغوبتر است اگر از معادن قرچه داغ خروارها آهن تهيه كنيم در عين حال كه جزء ثروت است بروسيه كه نزديكتر است برده و در مقابل قند و چيت روسي بخواهيم شايد در روسيه نخرند زيرا خودش آهن دارد و احتياج هم ندارد اما اگر از معدن ديگر طلا استخراج شود آنرا با امتنان در روسيه و در تمام جهان قبول كرده و در مقابل بهر كالا كه دارندة طلا احتياج دارد ميدهند پس آنهم در جزء ثروت و براي رفع احتياج ضروري تر ميباشد ، اگر باندازة فراواني مس در روي زمين بود و مردم طشت و ديگ خود را از طلا ميساختند و از شر سم و مخارج سفيدگري خلاص ميشدند ميگفتيم كه طلا هم جزء ثروت است و طرف احتياج ، حالا كه كم شده محل مصرف را نوع ديگر پيدا كرده.
و اين موضوع شرح مفصلتر از اين لازم دارد كه قلم بنده آن توانايي را ندارد.
تبريز م. ن.
پرچم : ما دوست ميداريم از اين گونه گفتارها بيشتر نوشته شود. دربارة اينكه زر و سيم ثروت است يا نه باز سخن خواهيم راند.
(پرچم روزانه شمارة 243 چهارشنبه چهارم آذرماه 1321)
[1] : اينجا يك بار ديگر واژة سكته تكرار شده كه فزوني مي نمايد.
[2] : بجاي تكه چوبها درست آنبود كه بنويسد قرانها ، زيرا بالاتر در اين مثال به سكه هاي نقره يا قران اشاره كرده بود.
[3] : يك پوط (پود ، واحد وزن روسي) برابر 4/16 كيلوگرم است.(دائرة المعارف مصاحب)
ارزش سيم و زر چيست؟.
1ـ
در شمارة 243 پرچم گفتاري بعنوان « آيا سيم و زر ثروت نيست؟!..» بخامة آقاي م. ن. كه از بازرگانان آزموده و بنام آذربايجانست بچاپ رسانيديم. ما چون در گفتارهاي پيش تر خود نوشته بوديم « زر و سيم ثروت نيست» آقاي م. ن. بآن ايراد گرفته و آن گفتار را فرستاده اند و ما اينك خواست خود را روشن تر ميگردانيم :
نخست بايد دانست كه زر و سيم از فلزهاست و ميتوان آنها را همچون ديگر فلزها بكار برد و افزارهايي براي زندگاني ساخت. مثلاً از زر يا سيم ميتوان پياله يا كاسه يا لگن يا هر چيزي ديگري ساخت. ميتوان گردنبند و انگشتر و بازوبند براي زنها درست گردانيد. اينسود آنها و ارزشي كه از اين راه پيدا ميكنند درخور گفتگو و نپذيرفتن نيست. گفتگو در بهاييست كه امروز بآنها مي گزارند و بسيار بي اندازه است.
بايد دانست ارزش هرچيزي از روي نيازيست كه مردم در زندگاني بآن ميدارند. مثلاً ما در زندگي بجو و گندم و ديگر خوراكيها نيازمنديم و بآنها ارج ميگزاريم و ارزش ميدهيم. همچنين ديگر چيزها كه نيازمند ميداريم. اينست دربارة زر و سيم مي پرسيم : چه نيازي بآنها هست كه به برنز و مس و آهن نيست؟!.. چرا بهاي آنها صدها برابر اينهاست؟!.. آري همه فلزها يكسان نيست و شايد زر و سيم از حيث درخشاني يا از راه ديگر برتري به برنز و مس و آهن دارد. ولي اين برتري تا چه اندازه است؟!.
بهاي امروز زر و سيم از روي بنيادي نيست. اين بها جز نتيجة همچشمي توانگران نبوده. چنين انگاريد در يكزمان باستاني چند تن پولداري باهم نشسته بوده اند و يكي از آنان انگشتر زريني بانگشت داشته و بديگران نشان داده. ديگران گفته اند ما هم داريم و انگشترهاي برنزي يا مسين خود را نشان داده اند. ولي آنكس بخود باليده و چنين گفته : « اين كجا و آن كجا؟! اين از زر است ، زر بسيار كميابست و دست هركس بآن نميرسد» همين بخود باليدن او و گفتن اينكه زر بسيار كميابست آنديگران را واداشته كه بنام همچشمي از هر راهي كه باشد و بهر بهايي كه بدست آيد انگشتر زريني بخرد و در انگشت كند و او نيز در نشست ها بخود بالد. بهاي كنوني زر و سيم از همان جاست. امروز هم زر و سيم بيش از همه در راه خودنماييها بكار ميرود و بدرد پولداران ميخورد. مثلاً فلانكس قنددان و جا استكانيش از سيم است ديگر آشنايان و همچشمان او نيز ميكوشند كه قنددان و جا استكاني سيمين داشته باشند و از اينجا سيم ارزش بيش از اندازه پيدا ميكند. ولي اگر كساني از همچشمي درگذرند و بگويند : « چه فرقي ميانة سيم و ورشو يا برنز است و قنددان و جا استكاني ورشوين و برنزين بكار برند پيداست كه سيم از آن ارزش بي اندازه خواهد افتاد.
ميدانم كساني خواهند گفت : هرچيزيكه كم باشد ناگزير گرانتر ميشود. زر و سيم نيز چون كمست بايد گرانتر باشد. زر و سيم بپاي برنز و ورشو و مس و آهن نتوان برد. ميگويم : نخست بايد دانست كه گراني چيز ديگري و ارزش چيز ديگر است. چنانكه گفتم ما ارزش هرچيزي را از نيازي كه بآن ميباشد اندازه ميگيريم نه از گراني يا ارزاني. مثلاً آب در ايران بسيار فراوانست و با پول فروخته نميشود. ولي چون در زندگاني نياز سختي بآن هست ما بآن ارزش بسيار ميگزاريم. دوم در گراني نيز يكچيزي هنگامي از كميابي گرانبها ميگردد كه جانشينش نباشد ، و اگر جانشيني داشت جهتي براي گراني نيست. مثلاً تا بيست سال پيش در ايران ماهوت فراوان بود و از آن رختها مي پوشيدند ولي رفته رفته كم گرديد و امروز بسيار كميابست. با اينحال اگر از جايي بدست آيد و بخواهند بفروشند كسي آنرا بنام كميابي بدو برابر قيمت عادي نخواهد خريد. زيرا فاستوني يا پارچه هاي ديگر جانشين آن مي باشد و نيازي نيست.
دربارة زر و سيم نيز چنينست و آنها جانشين دارند. دوباره مي گويم : از زر و سيم چه كاري برمي آيد كه از برنز و نيكل و ورشو و مس و آهن برنيآيد؟!..
آنكه امروز به زر و سيم ارزش بي اندازه ميگزارند و آنرا ثروتي مي دانند و بارها ديده ميشود در روزنامه ها گفتگو از « ذخيرة طلاي ايران» ميكنند و پشتوانة اسكناس را زر و سيم اندوخته در بانك ميدانند و بگفتة آقاي م. ن. امروز يك تومان از پول نقرة پيشين را با شش يا هفت برابر بالاتر از اسكناس گرفته يك تومان را با شصت يا هفتاد ريال مبادله ميكنند ، اينها ناشي از پندار است. چون از نخست نام زر و سيم را با بزرگي شنيده اند و هميشه زر يا سيم داده هرچه خواسته اند گرفته اند ، اينست از حقيقت درمانده چنين پنداشته اند كه راستي زر و سيم ثروتست. چنين دانسته اند كه با زر و سيم هركاري توان كرد و هرچيزي توان خريد ، و تا آن اندازه از حقايق بدور افتاده اند كه غم از دست دادن كشور را نميخورند و غم زر و سيم و جواهرات خود را ميخورند.
2ـ
آنچه موضوع زر و سيم ، و پنداري بودن ارزش آنها را روشن ميگرداند داستان «جواهرات» يا گوهرهاست. سنگهاي درخشان و خوشرنگي هستند كه در زندگاني بهيچ كاري برنمي آيند و جز بدرد خودنمايي و همچشمي نمي خورند و با اينحال به بهاي بسيار گراني فروخته ميشوند. فرض كنيد بهاي فلان ياقوت يا زمرد يك مليون ريالست. يك مليون ريال در اين سال گراني بهاي[صد] هزار[1] كيلو گندمست كه نان يكسالة صد خاندان را تأمين ميكند و آنها را از مرگ رها ميگرداند ، آيا اين بها را بآن سنگ چرا داده اند؟!. نه آنست كه چون پادشاهي يا توانگر ديگري يكي از آنها را داشته و مينازيده و بخود مي باليده ديگران هم در جستجو بوده اند و هركجا يافته و بهر بهايي بوده خريده اند؟!.
يك گواه ديگر داستان عتيقه هاست. كاسه هاي شكسته كه از زير خاك بيرون مي آيد يا زريِ پوسيده كه از فلان خاندان كهن بدست مي آيد داراي چه سودي است كه با بهاي بسيار گراني خريد و فروش ميكنند؟. نه آنست كه در ميان توانگران اروپا يكي از همچشميها داشتن آنهاست و بهر بهايي باشد ميخرند؟!. بويژه اگر عقيقه اي مانندش پيدا نشود كه چون براي همچشمي و نازش و بالش بهترين چيزي ميباشد و فلان مليونر تواند گفت اين را تنها من دارم اينست بهر بهايي آنرا توان فروخت. عتيقه ها در تاريخ ارزشي دارند. ولي نه باين اندازه كه ديده ميشود. آنگاه توانگران كمتر يكي با تاريخ ارتباط دارند و بآن قصد خريداري ميكنند.
روشنتر از اينها داستان كسانيست كه كلكسيون تمبر پست گرد مي آورند. آيا آن جز هوسبازي بچه كار مي آيد و اين براي چيست كه بيك تمبري كه تمغاي [= مهر] غلط خورده بهاي بيشتر ميدهند؟ زيرا يكي بيشتر نيست و دارنده اش ميتواند سري فرازد و بگويد من دارم و ديگران ندارند.
داستان زر و سيم نيز از اينگونه است و ارزشي كه بآنها داده ميشود جز از روي پندار نيست و پاية آن جز همچشمي توانگران و پولداران نبوده است. ولي چون ما درپي حقايق هستيم بايد بآنها جز باندازة سوديكه در زندگاني دارند ارزش ندهيم. زر و سيم اندك بهتري از ورشو و برنز دارند و اندك گرانتر از آنها توانند بود. نه اينكه صد برابر و هزار برابر بالاتر باشند. نه اينكه ما آنها را داراك (ثروت) شناسيم و دلبستگي بي اندازه نشان دهيم.
ايرانيان اين حقايق را نميدانند و همچون كودكان از سود و زيان ناآگاهند. چنانكه بارها گفته ايم بيكرشته زر و سيم و جواهرات كه در بانك است دلبستگي بي اندازه نشان ميدهند ولي بزمينهايي كه خدا بايشان داده و سرچشمة زندگاني خودشان و فرزندانشان ميباشد همه گونه بي پروايي مينمايند. بلكه ناداني و بيخرديشان بآنجا رسيده كه اين بي پروايي را بزبان مي آورند. آن پيشوايان دينيشان هستند كه چون از ميهن پرستان و علاقه مندان باستقلال و آزادي ايران رنجيدگي دارند به پيروان خود چنين مي آموزند : « بشما چه مملكت ميرود. بگزار برود شما در فكر آخرت خود باشيد» يا ميگويند : « فلان بيگانه بهتر از اين لامذهبها هستند». اين هم جوانان درسخوانده شان ميباشند كه براي هوس و تنها بنام آنكه پيشوا باشند بسود ديگران حزب ميسازند. يك توده اي كه در ناداني فرورفته و معني زندگاني را نمي داند بهتر از اين نتواند بود.
دربارة اسكناس نيز دوباره ميگويم پشتوانة آنها نه زر و سيم بانك بلكه كالاهاي كشور است. اين اسكناس از آنجا قيمت پيدا كرده كه بهر كجا ببري در برابرش كالا ميدهند. چشم دوختن بزر و سيم از عاميگريست. اينكه آقاي م. ن. مثل زده اند كه اگر كشوري كالاي ما را لازم ندارد و نميخرد ما بايد با زر و سيم با او داد و ستد كنيم ما گمان نميكنيم امروز يك كشوري باعتبار زر و سيم داد و ستدي كند و اگر كرد آن نيز مبتني باين ارزش پنداري زر و سيم ميباشد.
مقصود از اين گفتگوها آنست كه ايرانيان فريب پندار را نخورند و دل به زر و سيم نبندند ، بلكه معني درست ثروت را كه در گام نخست زمين و آب و هوا و آفتاب تابان اين كشور و در گام دوم كالاهاست بشناسند ، و اينست از يكسو ارج كشور خود را بدانند و بنگهداري و آبادي آن بيشتر كوشند و از يكسو به پديد آوردن كالاها دلبستگي فزونتر يافته و دربارة آنها تلاش بيشتر گردانند.
پرچم روزانه شماره هاي 246 و 247 يكشنبه هشتم و دوشنبه نهم آذرماه 1321)
[1] : همين جمله در كتاب كار و پيشه و پول آمده و آنجا درستش كه صدهزار است نوشته شده.