پرچم باهماد آزادگان

95 ـ خرده گيري و پاسخ آن

پايگاه : از خوانندگان مي خواهيم پيش از خواندن اين گفتار ، دربارة يگانگي (اتحاد) و اينكه در يك توده يگانگي چيست و از كجا برمي خيزد اندكي بينديشند. از خود بپرسند :

ـ ايرانيان به چه دسته ها و تيره هايي بخش شده اند؟

ـ آيا اين پراكندگيها زيانمند است يا نه؟

ـ آيا راهي براي درآمدن از آنها مي شناسند؟

آري پيش از خواندن اين گفتار اندكي به حال ايرانيان و علتهاي بدبختي ايشان بينديشند.

آقاي كسروي هرچند كه نوشته هاي شما عين صدق و صواب و اشعار بعضي از شعراء پوچ و بي معني است ولي متأسفيم از آنكه در اين روزگار كه مردم ايران از گرسنگي ميميرند
مقاله زير عنوان داوري توده منتشر نموده ايد و جمعيت ايران را بدين وسيله بجان همديگر انداخته تا خود را با قلم خوار و بيمقدار جلوه دهند و بواسطة همين مقاله نفاق بين مردم ايران ايجاد كرده اند در صورتيكه در چنين موقع باريك و تاريك بر شما و امثال شما است كه مردم را باتحاد و يگانگي دعوت نمائيد ولي افسوس نتيجة معكوس بخشيده وجداناً خودتان انصاف دهيد كه اين قسمت روزنامة شما ميان مردم ايران چه عداوت و نفاقي افكنده است.

چون گروهي هوادار شعراء و طايفة مخالف همديگر را نكوهش و بدنام مينمايند همة ايرانيان چشم اميد بسوي شما دارند. حال استدعاي عاجزانه مينمايم كه اين قسمت از روزنامة مباركتان را صرف اتحاد و يگانگي مردم ايران نموده تا از اين راه دل هم وطنان خود را كه جريحه دار و طاقت نمك پاشيدن بعوض مرهم را ندارد شاد و خرم فرمائيد. درخاتمه اميد ميرود كه از اين نامه كدورتي في مابين توليد نشود. دوستار شما و نامه هاي شما.
خرمشهر ـ كاظم حقيقي

پرچم : بنويسندة خرده گير سپاس ميگزاريم. ولي بهتر است ايشان بدانند كه اين گرسنگي و بدبختي امروزي ايران نتيجة همان شعرها و مانندهاي آنهاست. وگرنه ايرانيان چه چيزشان از ديگران كمتر است؟!. چرا بيست مليون مردم چنان خوار و پستند كه خواروبارشان را ديگران ميخورند و خودشان گرسنه ميمانند؟!.. آيا آقاي حقيقي انگيزة اين را ميداند؟!. آيا تاكنون در اين انديشه بوده است كه انگيزة بدبختي و درماندگي ايرانيان را بداند؟!.. اگر نبوده است و انگيزة اين بدبختي را نميداند ما بوده ايم و ميدانيم و بارها با دليل نوشته ايم كه ماية اين بدبختي آن بدآموزيهاست كه از هزار سال پيش در اين سرزمين پراكنده شده و ريشه دوانيده و يكرشتة مهمي از آنها را شاعران نافهم برشتة نظم كشيده و اثرش را بيشتر گردانيده اند. اينست ما باين كوشش برخاسته ايم كه بهر بهايي بسرآيد آن بدآموزيها را براندازيم. اينكه ايرانيان از گرسنگي ميميرند دليل آن نخواهد بود كه ما از كوششهاي خود دست برداريم. مگر ما اينها را ننويسيم آنها از گرسنگي نخواهند مرد؟! مگر امروز بايد از هر كوششي دست برداشت؟! مثلاً بايد امروز پزشكها دست از كار خود بردارند؟! مثلاً بايد هيچ كس خانه نسازد؟! هيچ كس رختي ندوزد؟! هيچ كس بگرمابه نرود و چرك از تن خود دور نگرداند؟!. شهرداريها تعطيل كنند و در پي پاكيزگي شهرها نباشند؟!.. شهربانيها دست از كار كشيده بدزدان و قماربازان نپردازند؟!.. ديگر هيچ پدري در پي تربيت فرزندان خود نباشد؟!.. شگفت بهانه اي در برابر ما پيدا شده. چون نميخواهند حقايق را بپذيرند اين بهانه را پيش ميكشند.

اينكه مينويسيد : « اين قسمت از روزنامة شما چه عداوت و نفاقي انداخته ...» پاسخش آنست مردميكه بر سر شاعران ياوه گو عداوت و نفاق ميكنند چه بهتر كه بميرند و نابود شوند. شگفت داستانيست در روزگار مغول كه زمان پستي انديشه و زبوني خويها بوده يكدسته ياوه گوياني برخاسته و تنها بهوس قافيه پردازي هرچه بدآموزي كرده اند ، برشتة شعر كشيده اند و سپس شرقشناسان كه در واقع افزارهاي سياستند اين شعرها را بهترين وسيله براي جلوگيري از تكان و جنبش شرقيان دانسته با هياهوي ادبيات رواج آنها را چند برابر گردانيده و ما كه از اين حقايق آگاهيم هيچي نگوييم و زبان بسته خاموش بنشينيم چرا كه ماية عداوت و نفاق خواهد بود.

خوب آقاي حقيقي ، ما دربارة شاعران چه گفته ايم كه ماية عداوت باشد؟!.. ما شعرهاي آنها را كه دربارة جبريگري ، باده خواري و مستي ، و ناپاكي و ساده بازي و مانند اينها سروده اند نقل كرده گفته ايم اينها بدآموزيست. آيا چنين سخني ماية عداوت و نفاق ميباشد؟!.. مگر ميخواستند اينها را هم نگوئيم؟!.

آن كسانيكه در برابر سخنان ما عداوت ميكنند مقصود خود را آشكار گردانند بگويند : آيا جبريگري « اعتقاد اينكه ما اختياري نداريم و نبايد بكوشيم» راستست؟!.. آيا باده خواري و مستي شبانه روزي خوبست؟! آيا ساده بازي بد نيست؟! سخن خود را آشكار بگويند. ديگر چرا عداوت ميكنند؟!. ديگر چرا بهايهوي ميپردازند؟!.. خود شما در جاييكه ميگوييد گفته هاي ما راست است بايد با ما همدست گرديد و بآنها پاسخ دهيد ، نه اينكه بخواهيد ما دست برداريم. اين سخن كه ما بميان ايرانيان عداوت و نفاق مي اندازيم بسيار شبيه بآنست كه كسي در لجنزار ناپاكي فرو رفته و از سرتا پا با ناپاكيها خيس و آلوده شده بود و چون ميگفتند : بيا با اين آب و صابون خود را بشور و پاك گردان ميگفت ميترسم تر شوم. ايرانيان كه در توي پراكندگيهاي ناپاك و غيرت كش دست و پا ميزنند ميترسند كه ما بميانشان نفاق بيندازيم. در اينجاست كه بايد گفت : اي بيچارگان! اي بيچارگان!

اينكه ميگوييد مردم را به اتحاد و يگانگي دعوت كنيم درست مانند آن است كه يك بيماري داروهايي را كه پزشك ميدهد نخورد و چنين بگويد : « شما كاري كنيد كه من تندرست شوم اين داروهاي تلخ چيست كه ميدهيد؟!..» شما نيز دلتان يگانگي ميخواهد ولي ميگوييد بهيچ چيز ما دست نزنيد يك سخني كه بدلخواه ما نباشد نگوييد.

يگانگي چيست آقاي حقيقي؟!.. اگر ديگران تنها نام آنرا ياد گرفته اند ما معنايش را هم ميدانيم ، و راهش را نيز پيدا كرده ايم. بكوشش نيز پرداخته ايم. يگانگي از بزرگترين آرزوهاي ماست و اين كوششها نيز در آن راهست. در اين كشور شما شمرده ايم چهارده كيش هست ، چند مسلك هست ، چند نژاد و زبان هست كه تا باينها چاره نشود يگانگي بدست نخواهد آمد.

يگانگي يك توده آنست كه همگيشان داراي يكراه و يك آرمان باشند.[1] و اين يگانگي بايد بروي حقايق باشد ما نيز بهمان ميكوشيم. ما ميخواهيم ايرانيان حقايق زندگاني را دريافته در پيرامون آن يگانگي نمايند و در راه نشر آن حقايقست كه بشاعران برخورده بدآموزيهاي آنان را سنگ راه خود يافته خورد ميكنيم. ما ميگوييم : « هر مردمي بايد بآبادي كشور خود و نگهداري آن بكوشند». اين يكي از حقايقست كه ميخواهيم در دلها جا دهيم ولي شاعران همگي ضد اين را گفته اند. همگي آنها مردم را بجبريگري و بي پروايي و مستي شبانه روزي خوانده اند اينست ما ناگزير ميشويم آنها را براندازيم. همچنين بيكايك كيشها از بهائيگري و باطنيگري و صوفيگري و آنديگرها كه ماية پراكندگي و گمراهي است پرداخته ايرادهاي خود را مينويسيم. راه يگانگي اينست. زيرا آنچه مردمي را بيكراه تواند آورد حقايقست.

آري امروز در برابر اين كوششهاي ما يك هياهوهائي پيدا ميشود. ولي چندگاهه[= موقتي] است. نتيجة اين كوششهاي ما آنست كه همة كسانيكه فهم و خرد درست دارند و اغراض چشم آنها را نپوشانيده از هر دسته اي كه باشند بسوي ما گرايند و در پيرامون اين حقايق يگانگي نمايند و از آنسوي كسانيكه فهم و خردشان از كار افتاده كه بدليل گردن نمي توانند گزاشت يا اغراض و سودجويي جلوگيرشان ميباشد در برابر ما دسته اي پديد آورند و همچنان هياهوي و ايستادگي نمايند. آري همچنين دو تيرگي پديد آمده و روز بروز بزرگتر خواهد بود. ولي خدا ميانة ما و آنان داوري خواهد كرد و آن كسان سزاي گردنكشي خود را از دليل و منطق خواهند يافت و جز اين چاره نيست.

آيا شما مي پنداريد اگر ما يا ديگري آواز بلند كنيم : « اي ايرانيان متحد بشويد ، دست بهم بدهيد ..» نتيجه خواهد داد؟!... مگر ايرانيان با دلخواه و اختيار خود باين پراكندگي افتاده اند كه با دلخواه و اختيار خود نيز از آن دست بردارند؟!. چنان كاري مانند آنستكه شما يك بيماري را ببينيد و باو اندرز دهيد كه « تندرست شو! دست از بيماري بردار!» و شرحي از سودهاي تندرستي براي او بسراييد ، و چنين پنداريد كه نتيجه بدست خواهد آمد و اين ندانيد كه او با ميل و دلخواه خود بيمار نگرديده كه با ميل و دلخواه از آن باز گردد. اگر اينگونه آوازها سودي داشت پس چشده كه آنهمه گفتارها و داد و فريادها كه از آغاز مشروطه در روزنامه ها در همان زمينة يگانگي نوشته شده كمترين سودي ندارد؟!.

آقاي ارجمند در اين توده (اگر آزادگان را بكنار گزاريد) ده تن كه داراي يك انديشه باشند پيدا نميشود با اينحال «دعوت باتحاد» چه نتيجه تواند داد؟!. اگر ما راستي را در آرزوي يگانگي هستيم بكوشيم و انديشه ها را يكي گردانيم. يگانگي جز در نتيجة يكي بودن انديشه ها نتواند بود. در اينجاست كه ميگويم : شما نام يگانگي را شنيده ايد و ما معني آنرا ميدانيم و راهش را مي شناسيم و بهترين دليل آن يگانگي ايست كه امروز در ميان آزادگان پديدار است اينها كسانيند كه هرچند تني درجاي ديگري ميباشند و بيشترشان همديگر را نمي شناسند ولي همگي يك راه را دنبال ميكنند ـ چرا كه انديشه هاشان يكي ميباشد.

شما اگر تاريخ خوانده ايد ، چه برانگيختگان خدا و چه ديگر پيشوايان هيچكدام اين نكرده كه چون برخاست به آواز بلند بگويد : « مردم يگانگي نماييد» يا ستايش از يگانگي سرايد ، يا از ايستادگي برخي از نادانان ترسيده از سخن خود باز ايستد ، بلكه همگي راهشان اين بوده كه با گمراهيها و نادانيها كه ماية پراكندگي و بي پروايي مردم بوده به نبرد پرداخته آنها را برانداخته و راستيها را در دلها جا داده اند و در نتيجه همين يكدسته بگفته هاي او گردن گزارده خواه ناخواه همدست و يگانه گرديده اند و آنان با دست همين دسته كار خود را پيش برده اند. پيغمبر اسلام چه كرد؟!. آيا آواز بلند كرد « اتحدوا ايها العرب» آيا بستايشهاي خشكي از « اتحاد» پرداخت آيا نه آنست كه با بت پرستي و ديگر گمراهيها نبرد آغازيد و از دشمني هاي بوجهل و بوسفيان و بولهب نترسيد؟!.[2]

آقاي ارجمند شما بسيار دوريد و بمن نيز اندرز مي نويسيد. در ايران تا كيشهاي شيعي و سني و شيخي و متشرع و كريمخاني و بهايي و مسيحي و زردشتي و صوفيگري و فلسفه و خراباتيگري و ماديگري [3] و مانند اينها هست يگانگي نشدنيست تا بهايي بهاييست و شيعي شيعي يگانگي در ميان آنها نخواهد بود. بهايي خواهد گفت : امام زمان آمده ، شيعي خواهد گفت نيامده. بهايي باين ريشخند خواهد نمود و شيعي بآن دشنام خواهد داد. بهايي نابودي اين را خواهد خواست و شيعي بآزار او خواهد كوشيد.[4] تنها اين دو تا نيست ديگران نيز چنينند.

و اينست بايد باين پراكندگيها چاره كرده شود و ما نيز بآن ميكوشيم. شما از اندك كشاكشي كه دربارة شاعران رخ داده و در نشستي ديده ايد دو تن با هم بمجادله پرداختند بترس افتاده اين نامه را مي نويسيد و نميدانيد كه كشاكشهاي بسيار بزرگتر ديگري در پي خواهد بود و ما تا همه را بيك راه نياوريم از پا نخواهيم نشست. ميدان كوششهاي ما تنها ايران نيست. ولي اين ناگزيريست كه نخست از ايران آغاز كنيم.

افسوس آورتر از همه آن جمله هاييست كه مينويسد : « از اين راه دل هموطنان خود را كه جريحه دار و طاقت نمك پاشيدن بعوض مرهم را ندارد شاد و خرم فرماييد» من نميدانم در برابر آن چه بنويسم. معناي اينسخن آنست كه ما با نكوهشي كه از شاعران ميكنيم نمك بزخم دلهاي ايرانيان مي پاشيم. دريغ و صد دريغ! ما در كجاييم و هم ميهنان ما در كجايند؟!.

خوب آقاي حقيقي يكدسته از شاعراني كه صدها شعر در جبريگري سروده و با صد اصرار بمردم ميگويند : « كوشش نتيجه ندارد» ، « اختيار در دست شما نيست» ، « باده بخوريد هميشه مست باشيد» ، « اين جهان هيچ و پوچست نكوشيد» اين زهرهاي كشنده [را] در لفافة شعرهاي شيواي خود در دلها جا ميدهند و خونها را از جوش مي اندازند و عزمها را ميكشند آيا ما ايراد نگيريم و نگوييم اين دسته شاعران خود مردان پست نهاد بوده اند كه باين بدآموزيها زبان گشاده اند ، چرا كه بكساني گران مي افتد و نمك بزخمشان پاشيده ميشود؟!. گويا شما ميخواهيد كه يك تودة بيست مليوني در نتيجة اين بدآموزيها و مانند آنها لگدمال گردند و نابود شوند تنها براي آنكه يكمشت هوادار آن شاعران تاب شنيدن بدگويي از آنها را ندارند؟!.

آيا اين سخن بخردانه است؟!..

پس چرا شما دلتان بآن بچه هاي بيگناه كه امروز گرسنگي ميكشند نميسوزد؟!.. پس چرا بآن زنان ناآگاه كه با دلهاي پردرد زندگي بسر ميبرند رحم نمي آوريد؟!. پس چرا بآن روستائيان كه دستة رنجبر و كوشندة اين كشورند و هميشه با بدبختي و تيره روزي روبرو ميباشند دريغ نميگوييد؟!..

ميدانم خواهيد گفت : آنها چه ربطي باين موضوع دارد؟!.. ميگويم : بسيار ربط دارد!! ـ اگر ميخواهيد ربطش را بدانيد يكشب و دو شب چند ساعتي با خود نشسته بينديشيد كه ماية بدبختي اين توده چيست؟!. آيا خدا اين مردم را براي بدبختي آفريده؟!.. آيا ساختمان تني يا مغزي ايرانيان با اروپاييان و ديگران تفاوت دارد؟!.. آيا زمينهاي ايران بارده نيست؟!.. آيا در ايران باران و آب باندازة كفايت نيست؟!.. بالاخره چه علتي درميانست كه ايرانيان با داشتن يك سرزميني باين باردهي كه حساب كرده ايم بايد دست كم بدوازده برابر مردم كنوني ايران نان بدهد گرسنه و بي نان ميباشند؟!..

چه علتي درميانست كه ايرانيان از هر حادثه اي شكست خورده و سرافكنده بيرون آمده اند؟!.. يكشب و دو شبي اينها را بينديشيد كه اگر علتش را پيدا كرديد و جز آنست كه ميگوييم بما نيز آگاهي دهيد.

ديگر چيزها بماند. شما اين را بينديشيد كه براي چه در ايران جنبش مشروطه ناانجام ماند؟!. براي چه مشروطه باين صورت ننگيني افتاد؟!.. ما علت آنرا پيدا كرده ايم و اينك باختصار [5] براي شما مينويسم :

1) مشروطه يا حكومت دموكراسي با كيش ايرانيان مخالفست. زيرا مشروطه ميگويد حكومت حق توده است و آنها بايد نمايندگاني از ميان خود برگزينند و سررشتة كارها را بدست آنها سپارند ولي كيش شان ميگويد : حكومت حق ملايان است و مردم بايد اختيار بدست آنها سپارند و هر كس ديگري يا هر مجلسي كه بحكومت برخاست جائر است ، نخستين مانع مشروطه اينست. مردم مانده اند دو دل ، از يكسو مي شنوند كه بايد ميهن خود را دوست داشت ، بقانون اساسي وفادار بود ، بدولت و مجلس فرمانبرداري كرد و از يكسو كيش شان ميگويد ميهن پرستي كفر است ، قانون اساسي برخلاف شريعت ميباشد ، ماليات دادن حرامست ، بسربازي رفتن گناه است.

2) دسته هايي در ايران كه اگر نامهاشان ببريم دشمن خواهند گرديد هر يكي براي خود آرمان و سياست ديگري دارند كه نه تنها در پيشرفت ايران هم انديشه نمي باشند سود خود را در بدبختي ايرانيان و نابودي آنها مي بينند و اينها هميشه مانع كارند. مثلاً همان كردهاي رضائيه هميشه منتظرند كه دولت گرفتار گردد و آنها بميان افتند و تاراج كنند و پستان ببرند و دم از استقلال زنند ، مثلاً بهائيها آشكاره ميگويند : « ليس الفخر لمن يحب الوطن لمن يحب العالم» و هميشه خود را از ايرانيان كنار ميگيرند. ديگران را خودتان ميدانيد.

3) همان يادگارهاي زمان مغول كه شما هواداري از آنها مي نماييد از هرباره با انديشة دموكراسي مخالفست. زيرا از يكسو بناي همة آنها بشاه پرستي و زيردستي و زبونيست. همان گلستان سعدي ، همان بوستانش براي دورة دموكراسي زهر است ، همان خمسة نظامي با انديشة مشروطه مخالفست ، همان پندها و اندرزها كه آنان سروده اند براي اين دوره بسيار زيان آور است :

پادشاهان از براي مصلحت صد خون كنند ، صلاح مملكت خويش خسروان دانند ،
رخنه گر ملك سرافكنده به

پادشه سايه خدا باشد

هر عيب كه سلطان بپسندد هنر است.

پيش خرد شاهي و پيغمبري      چون دو نگينند بيك انگشتري

اينها سخنان نيك آنزمانست ولي براي اين زمان سراپا زيان ميباشد و بودن اينها ناگزير است كه جلوي پيشرفت انديشة دموكراسي را بگيرد. از يكسو هم مبناي مشروطه بآنست كه مردم كشور را خانة خود بدانند و در راه آبادي آن از هيچ كوششي باز نايستند و براي نگهداريش از سر و جان بگذرند. در حاليكه سراپاي گفته هاي آنشاعران بر اينست كه كوشش سودي ندارد : « بودنيها بوده است».

بخت و دولت بكارداني نيست      جز بتأييد آسماني نيست

خون خوري گر طلب روزي ننهاده كني

جهان و هرچه درو هست هيچ در هيچست.

اگر روزي بدانش در فزودي        ز نادان تنگ روزي تر نديدي

خوش باش نداني ز كجا آمده اي    مي خور كه نداني بكجا خواهي رفت

فلك بمردم نادان دهد زمام مراد

صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند

اينها و صد مانند اينها كه فلسفة بي غيرتي و تنبلي است ديوانهاي شاعران را پر كرده است و شما مي بينيد كه پياپي آنها را بچاپ رسانيده بدست جوانان ميدهند و بدينسان انديشة كوشش و ميهن پرستي را در دلهاي آنان سست ميگردانند. [6]

4) در ايران پس از مشروطه بيكبار هياهوي ماديگري رواج سختي گرفت : « زندگاني مبارزه است» ، « آدم بايد زيرك باشد و پول در بياورد» ، « ميهن چيست؟!. غيرت چيست؟!. كه گفت دزدي بد است؟!..» اينها چندان بشتاب در ميان جوانان پراكنده گرديد كه جاي حيرت بود.

اينهاست علت ناانجام ماندن مشروطه. در نتيجة اين آلودگيهاست كه جنبش مشروطه نه تنها ايران را پيش نبرد آنرا در صف دولتهاي دموكراسي آبرومند جهان قرار ندارد بلكه هرچه نابسامانتر و بدبخت تر گردانيد و اين بيچارگي امروزي ايرانيان ، و اينكه بچه هاي بيگناه گرسنه ميمانند ، و زنان ناآگاه با درد و غم روبرويند ، روستايي در زير پا لگدمال ميشود باعث همة آنها اينهاست. اينست رابطة آن گرفتاريها با شعرهاي شاعران.

اين چيزيست كه ما بدست آورده ايم و ميدانيم. اكنون شما و همة آنكساني كه دل ريش دارند و نكوهشهاي ما از شاعران نمك بزخم آنها شمرده ميشود بنشينند و بينديشيد اگر مطلب را جز اين يافتيد بما نيز آگاهي دهيد.

بسخن بيش از اين دامنه نميدهم. اين را نوشتم تا شما بدانيد كه هوس در كار ما نيست ، بدانيد كه ما اين راه را بخواست خداي بزرگ و براي رستگاري ايرانيان و جهانيان آغاز كرده ايم و با كسي دشمني نداريم. اكنون شما و ديگران نيز بينديشيد و بما يك پاسخي دهيد و اميدمنديم از اين گفتارهاي ما نرنجيد.

يك نكته اي را كه بايد در پايان سخن بيفزايم آنست كه ما خرسندي نداريم كسي از ياران ما به چخش (مجادله) برخيزد و در اين نشست و آن نشست بهياهو پردازد. خرسندي نداريم كار بلعن و نفرين شاعران يا ديگران بكشد. ما باين شاعران بديم و خواهيم كوشيد ديوانهاي آنها را نابود گردانيم. ولي اين راهش فحش و هياهو نيست. من بآزادگان مينويسم : شما در پي كساني باشيد كه در پي فهميدن و دانستن مي باشند و بآن كسانست كه در صدد باز نمودن حقايق باشيد. هر كس را ديديد كه در صدد مجادله است رها كنيد و بخودش وا گزاريد. با هر كه بگفتگو مي پردازيد نخست شرط كنيد كه گفتگو از روي دليل و فهم باشد و پاي هياهو بميان نيايد. در نشستها اگر از كسي ايراد شنيديد پاسخ دهيد ، و اگر ديديد مقصودش چخيدن است بگوييد ايرادش را بنويسد. بهرحال چنانكه بارها گفته ايم سخن را بمجادله و دشمني نكشانيد كه خود زيانست.
كسروي
(پرچم روزانه شماره هاي 251 و 252 جمعه سيزدهم و يكشنبه پانزدهم آذرماه 1321)

[1] : پس از برافتادن محمدرضاشاه و روي كار آمدن كابينه هاي تازه ، هر دسته اي كه بر سر كار مي آمد دستة مخالف را از اداره هاي دولتي دور مي گرداند.

در آخرهاي دهة هفتاد برجستگان توده در يك كشاكش سياسي با دستة مخالف كه پستهاي دولتي را از ايشان دريغ كرده بودند هياهويي براه انداخته و سخن از سودهاي « چند صدايي» و « تكثر گرايي» در كشور بميان آوردند. خواست ايشان از بكار بردن اين اصطلاحات ، مخالفت با خودكامگي دستة همچشم بود و مي خواستند بفهمانند كه در اداره هاي دولتي نبايد تنها يك دسته همه كاره گردد (« تك صدايي»‌باشد) بلكه بايد به دسته هاي ديگر نيز فرصت و ميدان داد. گفته ميشد آن دستة خودكامه هر كه را جز ايشان مي انديشد كنار مي گزارد. از اينجا اصطلاح « دگر انديش» نيز ساخته شد و بزبانها افتاد.

چون دربارة اين اصطلاحات گفتگوي دامنه داري در نگرفت و آنها بروشني نيامد ، اين يك بدفهمي در ميان پيش افتادگان توده پديد آورد. زيرا ديده شد كه كساني چند صدايي را نه تنها در دولت بلكه در ميان مردم نيز سودمند مي پندارند و گمان دارند آنچه يك توده را از بدبختيها نجات مي دهد گوناگوني انديشه ها و آرمانهاست و بايد به آن كوشيد كه يك انديشه و يك آرمان در توده چيرگي نيابد.

بدينسان هواداران اين باور كه از بيم افتادن به دامن خودكامگي از اينسوي بام ، اين هياهو را برپا كرده بودند آنچنان عقب رفتند كه از آنسو افتادند. زيرا اين از بزرگترين بدفهمي هاست كه ما بنام جلوگيري از خودكامگي ، از خرد نيز دست شسته اگر يك راه خردپذيري در ميانست و نيروي آن دارد كه بر گمراهيها چيره گردد به اين عنوان كه به « تك صدايي» خواهد انجاميد هوادارش نباشيم.

خوب بود هواداران آن باور پاسخ مي دادند براستي اگر « چند صدايي» چارة دردهاست با اين پراكندگيها كه در توده هست آيا ما به آن دچاريم يا از آن محروم؟!

اين نتيجة همة واژه هايي است كه معني آنها روشن نيست و هر كسي از خود برداشتي از آنها مي كند و بدينسان به گمراهي دچار مي گردند.

در كتاب « دور از آزادگي» به اين جستار پرداخته و آن را روشن ساخته ايم. آنچه اينجا مي توان گفت آنكه شما مي بينيد ما نه تنها دچار « تك صدايي» نيستيم بلكه از « تكثر» باور و كيش و مسلك و تيرة بسياري نيز برخورداريم و اگر تكثرگرايي چارة دردها بوده مي بايست ما اكنون در شاهراه پيشرفت مي بوديم زيرا كمتر توده اي مي توان يافت كه اين اندازه دچار پراكندگي باشد.
[2] : در سالهاي اخير نيز گواهي براي اين هست : سالها شعار « وحدت كلمه را حفظ كنيد» بگوش دسته هاي مسلمان كه در دولت جا گرفته بودند خوانده شد ولي آيا تنها با يك همچون شعاري وحدت بدست آمد؟! همه از فرجام دو دستگيهاشان آگاهيم و آينده شان نيز بهتر نخواهد بود.
[3] : يك مردمي بايد بكوشند تا مي توان از پراكندگيها رها گردند. زير بيرق هر يك از اين مسلكها ، تيره ها و زبانها يك آرمان جدا خوابيده. توده اي با دهها آرمان ، راه بكجا تواند برد؟!

اينكه كساني زبانهاي گوناگون و تيره ها و مسلك هاي رنگارنگ در ايران را از برتريهاي اين مردم مي دانند نشان پرت بودن ايشان از حقايق است. اينكه شنيده ايد : « فلاني يك چيزي هم بستانكار شده» داستان ايشان است. از بس اين نادانيها را برخشان نكشيده اند نشسته براي آن فلسفه هم تراشيده اند. گويا اين چند دستگيها هيچ زياني ندارد و تاكنون از رهگذر آن مردم هرگز نامهرباني بهم نكرده اند و رشتة برادري نگسسته اند وخوني بزمين نريخته و بيگناهاني بخاك نغلتيده اند و كشور در ساية اين « تكثرگرايي» پله هاي پيشرفت را يكايك پيموده و خواهد پيمود.
[4] : از همان برخاستن سيد عليمحمد باب در زمان محمدشاه ، اين دو دستگي به پيشامدهاي خونريزانه اي راه گشوده. در آغاز جنبش مشروطه نيز اين خونريزيها همچنان بوده. با گوشه نشيني ملايان در حكومت رضاشاه ما گزارشي از بهايي كشي در آن دوره نمي بينيم. ليكن ملايان كه پس از شهريور20 ميدان يافته به جست و خيزهايي مي پرداختند در 1323 ، دو سال پس از اين گفتار ، پيشامد ننگين شاهرود را كه در آن بهايياني كشته شدند پيش آوردند. بهايي كشي و بآتش كشيدن خانة بهايي ها سپس در تهران ، يزد ، اراك ، كاشان و ديگر شهرها همچنان ادامه داشته كه شناخته شده ترين آنها در سالهاي 1334 ، 1343 و نيز در آستانة شورش مردم در سال 1357 بوده.
[5] : در كتاب دور از آزادگي اين جستار كمي گشاده تر بازنموده شده.
[6] : اكنون پس از آنكه مردم ايران « انقلابي» پر آوازه براه انداخته شاهنشاهي (نه خودكامگي) را زير خاك كرده اند ، اگر ببينيم همين كتابها با بوق و كرنا چاپ شده و آوازش را به شرق و غرب مي رسانند ، ببينيم شاعران چندين صد ساله را گرامي داشته برايشان هفتصدمين سال و هزاره مي گيرند ، بر سر خاكشان رفته جشنواره برپا مي كنند ، مسابقات شعرخواني را در برنامه هاي تلويزيون مي گنجانند ، از چهارگوشة جهان فلان « پرفسور» و بهمان « استاد دانشكدة ادبيات» را به كشور خوانده مهمان مي كنند تا چند جمله اي در ستايش فلان شاعر بدآموز و بهمان فيلسوف آشفته مغز بسرايد ، اينها را كه مي بينيم ناگزيريم بگوييم استادان زبردستي نيك دانسته اند كه چه بايد كنند تا مردم به آرمانهاي دموكراسي يك گام نيز نزديك نيايند. نيك ياد گرفته اند آن ترانه هاي خواب آور را و نيكو نيز مي سرايند آنها را.