3ـ یکدین، یکدرفش، یکزبان:
شادروان کسروی پراکندگی میان
توده را مایه بدبختی ایران و سراسر شرق میشناسد و برآنست که سرفرازی و نیرومندی
ایران، بسته به یگانگی آرمانها و همدستی توده میباشد و آشکار است که چنین یگانگی
و همدستی با بودن این کیشهای پراکنده و زبانها و نیمزبانهای گوناگون بدست
نیاید.
وی برای زیانمندی پراکندگیهای
کیشی سه دلیل یاد میکند: نخست، این کیشهایی که در ایران رواج میدارد، هریک
دربردارنده بدآموزیها و گمراهیهایی میباشد که اندیشه مردم را پست گردانده و از
زندگی و سرفرازی بازمیدارد. دوم، این کیشها میان مردم پراکندگی و دشمنی و
چندتیرگی پدید آورده که ناچار از نیروی کشور کاهد و همیشه بیم آن هست که بیگانگان
بسودجویی از آن پردازند. سوم، چندرشته بدآموزیها چون بهم درآمیختند، مغز
را آشفته گردانده و خرد را از کار اندازد.
هر سه دلیلی که کسروی یادکرده،
ژرفبینانه و راست است. درباره دلیل نخست، چون در آموزاکهای کیشهایی که در ایران
رواج میدارد باریک شویم، ناسازگاری آنها را با زندگی و سرفرازی در این جهان بروشنی
خواهیم دید. مثلاً کیش انبوه ایرانیان، شیعیگری میباشد. این کیش از پیروان خود
میهنپرستی و آباد گرداندن میهن نمیخواهد. بلکه پیروان خود را بدعا خواندن و زیارت
رفتن و گورهایی در کشورهای بیگانه را ورجاوند شناختن و خمس دادن و سینهزنی و گریه
ماه محرم و کارهای بیهودهای مانند اینها وامیدارد. این آموزاکها گذشته از آنکه با
تاریخ و خرد و دانشها ناسازگار است، این هوده را هم میدهد که مردم را از زندگی و
اندیشه میهن و آبادی آن بازمیدارد. همچنین است پندار امام ناپیدا، خدا میداند این
کشور چه آسیبهایی از این پندار دیده. یک مرد شیادی هزار و دویست سال پیش، پیشکار
امام شیعیان بوده و پس از درگذشت آن امام برای اینکه پیروان نادان همچنان خمس و
زکاتهای خود را برای وی بفرستند، چنین دروغ رسوایی ساخته و امروز پس از سدهها آن
دروغ رسوا و پندار سرا پا زیان، مایه آسیب و بدبختی این کشور میباشد. آیا نباید با
این پندارها که با زندگی سرفرازانه و پیشرفت کشور ناسازگار است، نبردید و ناراستی
آن را با دلیل بازنمود و مردم را آگاه گردانید؟. آیا میتوان چشم داشت که هیچ چیز
در این کشور دیگر نگردد و همه چیز بهمان سان که بوده بازماند و درهمان حال، کشور
هم از این حال کنونی بیرون آید و براه پیشرفت افتد؟. آیا سلامتیان و مانندگان او
هنوز از رویدادهای ایران پس از شورش 1357 و پیدایش جمهوری اسلامی، عبرت نگرفتهاند
و بخامی و نافهمی خود پی نبردهاند؟!
درباره دلیل دومی که کسروی یاد
میکند، از تاریخ ایران گواههای فراوان در دست هست. خود کسروی در این زمینه در یکجا
مینویسد: «تاریخ ایران را بخوانید: چون مغولان درآمدند، جهودان و ترسایان پیشکاران
ایشان بودند و آنچه توانستند از زیان و آزار بایرانیان بازنایستادند. چون افغانان
باسپهان تاختند زردشتیان در همه جا بیاوری آنان برخاستند. جنگهایی که میانه ایران
و عثمانی در زمان صفویان و پس از آن برخاست، کردان همواره پیشگامان سپاه عثمانی
میبودند. داستان شیخ عبیدالله و کشتارهای کردان را در میاندوآب و پیرامون ارومی از
چهل و اند سال پیش هر کسی شنیده. خونریزیهای آثوریان بانگیزش دکتر شید آمریکایی و
دیگران در بیست و اند سال پیش هنوز از یادها نرفته. از اینگونه سیاهکاریها بیشمار
است. آیا اینها از چه برخاسته؟!. آیا یک توده با اینهمه پراکندگی رستگار تواند
بود؟!. آیا یک کشور با این دشمنان خانگی در برابر همسایگان ایستادگی تواند
نمود؟!.» (کتاب راه رستگاری، گفتار هجدهم: یک دین و یک درفش)
همچنانکه آن پاکمرد گفته،
تاریخ ایران گواهست که این کشور از هزار سال باز، همیشه در آتش نادانی و پراکندهاندیشی
سوخته. داستانهای تلخ دشمنی حیدری و نعمتی یا شیخی و متشرع یا شیعی و سنی و مانند
اینها و خونریزیهایی که در میانه رخ میداده، باید مایه عبرت باشد. بویژه دستههای
کوچک همیشه آمادگی داشتهاند که افزار دست بیگانگان گردند. تاریخ ایران از روزگار
قاجار باینسو، سرشار است از سودجویی همین دولت انگلیس از این پراکندگیهای
ایرانیان. [7] از این رو میتوان پی برد که پشتیبانی بیگانگان از این پراکندگیها و
تلاششان برای ماندگاری این چندتیرگیها و دشمنیها نیز از همین راه میباشد. کسروی
زیان پراکندگیهای زبانی و کیشی را با ژرفنگری خود دریافت و برنامهای پیش نهاد که
ایرانیان اگر بدان کار بندند، نیرومند گردیده و تا سدهها از آسیب دخالتهای
بیگانگان دور باشند. بوارونه آن خودفروختگان یا فریبخوردگانی که با این برنامه
او دشمنی میکنند، راهی را جلو پای ایرانیان مینهند که تاکنون پیموده شده و همیشه
ایرانی را گرفتار سیاستبازیهای بیگانگان خواسته. آن پاکمرد، نیکخواه نه تنها همه
ایرانیان بلکه همه شرقیان بود و رستگاری ایشان را همیخواستی و در این راه دریافته
بود که نیرو از همدستی و یگانگی آرمانها برخیزد و تا این کیشهای پراکنده و
گمراهیهای رنگارنگ در شرق رواج میدارد، شرقیان نخواهند توانست دست چیرگی غرب را از
سرزمین خود بازگردانند.
درباره راستی دلیل سوم نیز،
همین بس که ما ایرانیان نگاهی بحال و رفتار خود بیاندازیم. این گیجی و سرگردانی که
در زمینه شناخت جهان و آیین زندگی و دین از ایرانیان دیده میشود، نتیجه شوم بهم
آمیختن گمراهیهای گوناگون صوفیگری و خراباتیگری و شیعیگری و زردشتیگری و باطنیگری
و مادیگری و جز اینها میباشد. نتیجه همین درآمیختگی و گیجیست که میبینید فلان ملا
اندر ستایش حافظ و مولوی سخنرانی میکند و ناسازگاری که میان شعرهای حافظ و مولوی
با اسلام و دین میباشد را نمیفهمد.
کوتاهسخن اینکه، ما تاکنون
نمیدانستیم که دولتهایی همچون انگلیس و آمریکا، در برابر نبرد ما با این بدآموزیها
و نجات کشور خود، چه سیاستی در پیش خواهند گرفت. ولی آنچه از صدای آمریکا و بیبیسی
درباره کسروی نمایش داده شد، نشان داد که در این راه با سیاست دولتهای زورورز غربی
برخورد پیدا خواهیم کرد و از این رو باید آماده باشیم گذشته از دشمنان خانگی، با دشمنان
بیگانه و کارکنان ایرانی آنها نیز که فیروزی و سرفرازی ایران را بزیان خود
میشناسند، درافتیم.
درباره زبانهای گوناگون نیز
همچنینست. زبان ایران، فارسی است. برخی نیمزبانهای ایرانی همچون کردی و برخی
زبانهای دیگر همچون ارمنی، عربی و ترکی نیز در این کشور هست که مایه جدایی و
پراکندگی ایرانیان میباشد. برای دانستن زیان این زبانهای گوناگون نیاز نیست که از
گذشته های دور گواه آوریم. در همین روزگار
ما روشن گردیده که داستان آذربایجان و مهاباد در سال 1324 که ایران را تا
لبه نابودی و از هم پاشیدن کشانده بود، بانگیزش بیگانگان (دولت شوروی) و دستاویز
آن نیز همین داستان زبان بود. هواداری کسروی، این فرزند آذربایجان، از رواج دوباره
زبان فارسی در سراسر ایران نیز، بهترین نمونه است از اندازه آزادگی، آزرم [8] و
پاکدلی این مرد بزرگ.
سلامتیان و همکاران وی پیاپی
دراین باره هند را مثل میزنند، آنچنانکه بتازگی برخی از گردانندگان جمهوری اسلامی
نیز فریب این قیاس بیجا و غلط را خوردهاند. دراین زمینه و در پاسخ اینان، آقای
دکتر کامروز خسرویجاوید، بتازگی گفتار ارجداری در یکی از روزنامههای کشور بچاپ
رسانده که بجا میدانم همان را دراینجا بیاورم:
«در
رد يک پيشنهاد وارداتي پيرامون مديريت اقوام؛
|
ما
ايراني هستيم، آنها هندی!
|
نويسنده
: دکتر کامروز خسرویجاويد
|
چندي
است که با ايجاد معاونتي در حوزه اقوام و مذاهب در دفتر رياست جمهوري و پيش
کشيدن بحثهاي قومي و نيز آموزش زبانهای محلي در مدارس تب و تابي در محافل
سياسي و فرهنگي و نيز فعالان قومي واگرا درگرفته است، در همين روزها يکي از مسؤولان
مسائل قومي و مذهبي در مصاحبهای با يکي از روزنامهها اشارهاي به الگوي
هندوستان کرد و آنرا بزرگترين دموکراسي جهان دانست که مايه فخر و مباهات شرقيان
به غربيان است و تأييد کرد که ما در مورد مسائل قومي خود ميبايست به نمونه
هندوستان نظر داشته باشيم و ازآن تقلید کنیم.
اين مباحث نگارنده را به اين انديشه کشاند که
آيا آقايان شناخت درستي از وضعيت اجتماعي هندوستان و يا تاريخ آن دارند که
اينگونه به الگوبرداری از آن دعوت ميکنند يا خير. در اين گفتار کوشش ميشود به
اختصار برخي ويژگيهاي اجتماعي و تاريخي هندوستان و تفاوت آن با کشور خودمان
اشاره نماییم.
1ـ هند جديد پديد آمده و آفريده بريتانياست.
هندوستان هرگز در طول تاريخ خود به اين شکل يکپارچه نبوده، در هر گوشه و کناری
از آن راجه و مهاراجهای بساط حکمرانی داشته است حتي در اوج قدرت پادشاهان
تيموري جنوب هند از دسترس آنان بيرون بود، اما بريتانيا در راستای منافع
استعماري خود کل شبه قاره را متحد کرد و حتي بخشهايي از خاک ايران را نيز به آن
افزود. از اين لحاظ پس از استقلال هند امکان وجود زباني مشترک و سراسری حاصل
نبود و اين نه از سر کينهتوزی اقوام گوناگون آن ديار با يکديگر بلکه بر اساس
واقعيتی ميدانی پديد آمده بود. درحالی که ايران به عنوان واحد سياسی يکپارچه و
متحد قرنها پيشينه دارد و همواره نيز زبان فارسی به عنوان زبان ملی، دولتی و ديوانی
و فرهنگی ملّت ايران شناخته و پذيرفته بوده است.
2ـ
هرچند شبه قاره پس از استقلال دچار تجزيه شد، اما عامل اين تجزيه نه عوامل قوميتی
بلکه دينی بود، در واقع مناطق مسلمان نشين پاکستان شرقی و غربی و نيز سرزمينهايي
که دين غالب مردم آن بودايی بود مانند سریلانکا يا بوتان و نپال از هند جدا
شدند، اما مردمي که پيرو دين هندو بودند فارغ از هرگونه تفاوت نژادی يا زبانی
سخت يکپارچه و متحد باقی ماندند، دين هندو که نهاد اجتماعی و فرهنگی عظيمی است
به مثابه ساروجی محکم هنديان را بهم پيوند داده است. دين هندو دين ملی هنديان
است. آدمی هندو به دنيا ميآيد و کسی نمیتواند به دين هندو بگرود، چه به لحاظ
وجود نظام کاستی نمیتوان براي اين افراد نوکيش جايگاهی در ميان کاستهای مختلف
پيدا کرد، از اين رو هندوها که فقط در هندوستان يافت میشوند به هر زبان و گويشی
که سخن بگويند از يکديگر قابل گسست نيستند، سرزمين هند نيز براي هنديان سرزمين
مقدس و به مثابه مادر (به معنای واقعی کلمه) انگاشته میشود، کوه و جنگل و
رودخانههای هند نيز نزد هندوها مقدسند، رود گنگ جريان آبی است که بر سر شيوا
جاری است و به دروازههای بهشت منتهی ميشود، فقط در سرزمين مادر هند است که
هندو میتواند به موکشا (نجات روح) برسد. اين کيفيت موجب شده است که هند از لحاظ
واگرايی منطقهای در امان باشد، فعاليتهای جدايیطلبانه هم محدود به سرزمينهای
مسلمان جامو و کشمير است و بس. پس وجود آيين هندو ضمانت بسنده برای حفظ وحدت و
يکپارچگی ملی هند فراهم میکند.
3ـ
پس از استقلال هند در قانون اساسی مصوب 1947 از 22 زبان نام برده شده است. زبانهای
هندی و انگليسی در قانون اساسی به عنوان زبانهای رسمی شناخته شدهاند. در هند
زبانها و گويشهای متعددی وجود دارند که اغلب آنها متعلق به شاخه آريايی هستند،
در جنوب هند زبانهايی از منشاء دراويدی مانند تاميلی وجود دارد. دولت مرکزی هند
از زمان استقلال کوشش فراواني کرده است که زبان هندی را به عنوان تنها زبان ملّی
هند تبديل نمايد. و در اين راه موفقيتهای چشمگيری هم داشته است، امروزه تعداد
افرادی که به اين زبان سخن میگويند از 16 درصد سال 1947 به نزديک 45 درصد رسيده
و شمار آنها به 422 ميليون نفر (بنابر سرشماری سال 2001) بالغ گشته است. اين
زبان امروزه به عنوان زبان دوم در مدارس ديگر نقاط هند آموخته میشود، و در محيطهای
کاری در سراسر هند سخت رواج دارد. از آن مهمتر زبان رسمی ارتش نيز زبان هندی
است چرا که ارتش میبايست نماد وحدت ملّی باشد و لاجرم جز کاربست يک زبان گزيری
ندارد. اما در اين ميان صنعت فيلم سازی هندوستان که از لحاظ کميت توليد با بيش
از دو هزار فيلم در سال مرتبه اول جهاني را داراست به کمک دولتمردان و
سياستگذاران هندی آمده است، اغلب اين فيلمها واجد صحنههای رقص و آواز هم هستند
که از مشخصههای فيلمهای هندي است. از آنجا که پايه زبان اين فيلمها زبان هندی
است و باتوجه به شدت علاقه مردم سراسر هندوستان به سينما، صنعت فيلم سازی باليوود
به يکي از بهترين ابزارهای گسترش زبان هندی در ميان اقوام ديگر هند که زبان مادریشان
غيرهندی است، مبدل شده است. هيچ يک از اين فيلمها نيز دوبله نمیشود و تماماً
به زبان اصلی (هندی) است. بدين رو شاهد هستيم که دولت هندوستان با ظرافت و هشياری
فراوان امر گسترش يک زبان واحد ملّي را با موفقيت پيش میبرد و در چند سال آينده
به يقين مردم مناطق مختلف هندوستان همگی با زبان هندی مأنوس و آشنا خواهند بود. در
همين راستا به گونه روزافزون قدرت دولت مرکزی افزايش میيابد، چه هنديان به خوبی
واقفند در عرصه اقتصادی و سياسی امروز جهان که رقابتهايی ويرانگر ميان ملتهای
بزرگ در جريان است زماني براي غفلت و پريشانی نيست و انسجام داخلي از اهمّ امور
است. ... ايران زمين سرزمينی است که به لحاظ تاريخی قرنهاست يکپارچه بوده و
روند تشکيل ملّت واحد در آن سده هاست که تکوين نهايی يافته است، اين مردم به
اختيار خود و در نهايت هشياری زبان فارسي را به عنوان زبان فرهنگی و قومی و ملّی
خود برگزيدهاند و سدههاست که در هر کجای ايران که بزيند و يا به هر زبان و
گويش ديگری که سخن بگويند به بالندگي و غنای اين زبان ياری رساندهاند، حال کوشش
دولتمردان در جهت تضعيف اين زبان ملّی به بهانه حمايت از زبانها و گويشهای
محلّي حرکتی است قهقهرايی و واپس گرايانه که يکپارچگی و انسجام ملّی ملت ايران
را آماج خود قرار داده است و به فرجام نيز به گسست و واگرايی منجر خواهد شد،
بهتر است مسؤولان امور دوباره در اين موضوع نيک بينديشند و تأمل کنند و از مشورت
اهل خبرت دلسوز خود را بينياز نبينند.» (روزنامه ابتکار، شماره 4/2/1393، دکتر
کامروز خسرویجاوید)
در
زمینه زبان، بجاست روش و سیاست خود کشورهای آزاد اروپایی را نیز بدانیم تا پی
ببریم که آیا پشتیبانی ایشان از چندزبانی و تجزیهطلبان در ایران، بانگیزه
آزادیخواهی و حقوق بشر میباشد، یا چیز دیگر. در این باره نیز آقای کامروز خسرویجاوید،
شرحی خواندنی از سیاست دولت فرانسه در یکی از روزنامهها نوشته که بجا میدانم آن
را نیز در اینجا بیاورم:
«...دولت
فرانسه چه در زمان رياست جمهوری ژاک شيراک و چه در زمان رياست جمهوری سارکوزي از
امضاء قانون زبانهای محلی و قومی اتحاديه اروپا خودداری کرد و رسماً اعلام نمود
که اين دستورالعمل را نمیپذيرد. در بازبينی قانون اساسی فرانسه در ژوئيه
2008 نمايندگان مجلس، ماده ای را جهت درج در قانون اساسی فرانسه پيشنهاد دادند.
ماده (1 ـ 75) که در مورد زبان مردم فرانسه میگويد: «زبان
رسمی جمهوری زبان فرانسه است. زبانهای محلی ميراث فرهنگی فرانسه به شمار میآيند».
اما همين قانون پيشنهادی نيز از سوی مجلس سنا به دليل ترويج مطالبات واگرايانه و
جماعتگرايی وتو شد. وزير فرهنگ وقت فرانسه خانم آلبانل
نيز اعلام کرد که دولت فرانسه به هيچ وجه قانون موردنظر اتحاديه اروپا را امضاء
نخواهد کرد. اريک بسون وزير هويت ملي (خودِ وجود اين پُست در حد وزارت جالب توجه
است) فرانسه نيز اشاره کرد که قانونی در فرانسه درباره زبانهای قومی و محلی
تصويب نخواهد شد. به هرحال مشاور عالي در امور زبانها در دولت فرانسه، ساويه
نورث در مصاحبه اي با مجله اکسپرس در 5 فوريه2010 گفت: «نمی توان ملتی يکدست و
يکپارچه مانند فرانسويان را با کشورهايی که بسختي دستخوش عدم تمرکز اند و
تقريباً فدراتيو هستند مانند اسپانيا، بريتانيا يا آلمان مقايسه کرد». در واقع
اين سياست دولتی است که ششمين اقتصاد دنيا و عضو دائم شورای امنيت، مسلح به سلاحهای
اتمی است و زبان آنها نيز به هيچ وجه در معرض تهديد نيست و بلکه زبان دوم تمدن
مغرب زمين است و علاوه بر اروپا نيمی از مردم قاره آفريقا به آن زبان سخن میگويند.
اين رويکرد سخت و غير قابل انعطاف، رفتار دولتی است که بنيانگذار حقوق بشر و
دموکراسی است». (روزنامه ابتکار، شماره 25/1/1393، گفتار وحدت ملی، دستیاری
اقوام و تجربه فرانسه، دکتر کامروز خسرویجاوید)
کوتاه
سخن اینکه، با نگرش بتاریخ ایران و نیز شیوه دولتهای غربی در درون کشورهای خود
در این زمینه، درمییابیم که چندزبانی و پراکندهکیشی در ایران، همیشه افزاری
در دست سیاستگران اروپایی و آمریکایی
بوده است که آن را بسود خود و برای ناتوان نگاهداشتن ما بکار میبرند و راز
تاختن بیبیسی بکسروی و توتالیتر و دشمن آزادی خواندن وی نیز در همینست.
|
4ـ کجفهمی های فرج سرکوهی درباره راه کسروی:
گویا فرج سرکوهی در نمایش بیبیسی
رُل هوادار کسروی را بازی میکند ولی وی کسروی را بکیش خود میپندارد و پیداست که
راه کسروی را نشناخته و در این باره دچار کجفهمی میباشد. وی بارها کسروی را با
نویسندگان سده هجدهم اروپا میسنجد و پیاپی میگوید که کسروی ریشه دین و وحی را زده.
میگوید: «هرکسی بیاید بگوید خدا کاری به بشر ندارد. خدایی هست عین جمله کسروی،
اما ما نمیدانیم چه هست؟ یعنی چی؟ یعنی رابطه وحی. دین اینه. دین چیه؟ دین عبارت
است از اینکه خداوند از طریق کسانی حالا با رویا یا با وحی یا مستقیم یا غیرمستقیم
با هر تعبیری حرفهایی زده برای انسان این میشه دین دیگه. اگه کسی بیاد اینو قطع
کنه بگه آقا یه خدایی هست کاری هم به ما نداره یا به قول ارسطو اصلا از وجود ما هم
اطلاعی نداره. ما هستیم و عقل خودمان و ما تصمیم میگیریم این اساس دین رو زده. این
نقد دینه. یعنی نقد دین با نقد خرافات دینی فرق داره. نقد اساسی دین، نقد وحیه.
وقتی شما رابطه بین خدا و انسان وجود نداشته باشه دین رفته دیگه. دین چی هست مگه.
و کسروی همین جا میرسه. بینش دینی، فرهنگ دینی، فرهنگی است که میگوید بخشی از
زندگی آدمی بخشی از جهانشناسی آدمی باید نشأت گرفته باشه از آنچه خداوند از طریق
وحی رویا خوابگزاری هرچی که گفته اگر کسی بیاد بگه که آقا ما این رو نداریم این
این این نیست من من هستم و عقلم البته اونوقت این سوال وحشتناک داستایوفسکی مطرح
میشه که پس همه چیز مجاز است اونوقت کسروی میاد میره سراغ اخلاق و عقل میکنه. روسو
هم اینکارو میکنه. این نقد دینه.» و باز درجای دیگر میگوید: «کسروی عقلگراست
راسیونالیسته. یعنی عقل رو مطلق میگیره. مثل کانت. مثل دکارت. درست است که بعداً
فروید، مارکس، نیچه آمدند و این عقل را تحلیل کردند و نشون دادند عقل مطلق نیست ما
داریم از یک آدم عقلگرایی صحبت میکنیم و در برابر خدا این نکته بسیار مهم است که
شما وقتی میای میگی که من خدا را میخوام خارج کنم از زندگی و متن قرآن را خارج کنم
اونوقت یک چیزی باید بگزاری. کسروی میاد عقل و اخلاق رو میزاره. این درست همون
کاری هست که مشابهان او در اروپا کردند...».
باید گفت همه اینها نادرست و
جز پندارهای خود سرکوهی نیستند. همچنانکه گفتیم سرکوهی، کسروی را بکیش خود
میپندارد. کسروی مشابهی در اروپا ندارد. زیرا همچنانکه خود کسروی گفته،
نویسندگان سده روشنگری در اروپا که در برابر خود، کشیشان و دستگاه کلیسا را میدیدند،
با دروغ نبردیده اند ولی براستیها نرسیده اند. بدین معنی که آنها در برابر
پندارها و زورگوییهای کلیسا، باین نتیجه رسیدند که دین چیز بیهودهایست و باید
آنرا کنار نهاد. ولی کسروی درفشدار دین و خداشناسی است و آن را برای زندگی دربایست
میشناسد. کسروی دین را بمعنی راست آن بازگردانیده و نبرد وی با کیشها بمعنی بیهوده
دانستن و بکنار نهادن دین نیست. هرکسی که چند کتاب از کسروی خوانده باشد، باین
معنی پی میبرد.
یک سرچشمه این کج فهمی سرکوهی
و مانندگانش نیز دچار بودن ایشان به بیماری اروپاییگری است، اینها نمیتوانند
بفهمند و بپذیرند که یک ایرانی سخنانی والاتر و ارجدارتر از اروپاییان گفته و
شاهراه رستگاری بروی جهانیان گشاده باشد. بلکه همیشه چاره دردها و بدبختی خود را
از بیرون ایران میدانند. همواره یا چشم بیاری دولت انگلیس و ارتش آمریکا داشته یا
درمان دردهای ایران و کشورهای شرقی را در نوشته های این اروپایی یا آن آمریکایی میجویند.
دیگر گفتههای سرکوهی و
سلامتیان درباره ادبیات چندان بیمایه میباشد که پاسخی را نمیشاید.
پایان
خداداد ـ ایران
7- یک نمونه
آن داستان آشوب آقاخان محلاتی بانگیزش انگلیسهاست که از آن در داستان هرات، برای
فشار آوردن بدولت ایران و محمدشاه قاجار سودجویی کردند.
8- آزرم بمعنی شرف