1ـ
بيبيسي بتازگي برنامهاي پيرامون احمدکسروي
داشت که فرجسرکوهي و احمدسلامتيان و طوبيذکيپور و حميدرضاظريفينيا در آن
همباز بودند.
اين برنامه براي بررسي انديشههاي يک انديشمند
بزرگ ايراني بود اما آنچه که ديده شد سخنان بيمايه و سطحينگرانه بود. اگر کسي اين
برنامه را ميديد گمان ميکرد که چند آخوند در بيبيسي نشستهاند و دارند به کسروي
ميتازند. آري راستی را بيبيسي شیوهی آخوندی پیشه کرده بود.
پيش از
رسيدگي به اين برنامه بايد انديشيد و از خود پرسيد نقش اين تلويزيونها چيست؟ اينها
چه هدفي را دنبال ميکنند؟ آيا راستي را در راستاي آگاهانيدن مردم ايران و ايجاد
پيشرفت در ايران و نهادينه کردن دموکراسي ميکوشند؟ اگر نه پس پشتسر اين برنامهها
چه چيز ميتواند باشد؟ آيا ميتوان باور کرد اين تلويزيون که با بودجهي دولت
انگلستان گردانده ميشود در پي پيشبرد دموکراسي و حقوقبشر و بويژه آگاهي دادن و
بيدار کردن مردم ايران است؟
آنچه که ميدانيم اينها نميتواند باشد و اين
تلويزيونها در راستاي بود و سود و اجرا و پيشبرد سياستهاي دولتهاي خود ميکوشند؟
اين دولتها ميکوشند از طريق تاثير نهادن بر انديشههاي مردم و سمت و سو دادن به
افکار عمومي يک ملت ، دگرگونيهاي آيندهي يک کشوري را در راستاي سياستها و بود و
سود خود در کنترل گيرند. اينها دستگاههاي هوچيگريست با نمايي روشنفکرانه. اينها
ميکوشند تا بر مسير کوششهاي يک ملت تاثير منفي بگزارند و بر سر راه کوششهاي راستين يک ملت با ايجاد شک و
ترديد و ايجاد مانع و تاثيرگزاري منفي ايستاده و مانع از پيروزي و يا بهتر گوييم
شکلگيري يک جنبش رهاييبخشِ راستین گردند. آري همهي اين برنامهها همچون بيبيسي
و صداي آمريکا تنها و تنها در راستاي سياستهاي دولتهاي خود هستند و هيچگونه دلسوزي
نسبت به حال و روز مردم کشورهاي ديگر
ندارند. بنابراين بيننده وشنونده بايد هشيار به اين نکته باشد و همهي برنامههاي
اين تلويزيونها را با خردمندي بسنجد؟
اما چرا بيبيسي چنين برنامهاي ميگزارد؟ و
بناگهان از ميان گزينههاي بيشمار سياسي و اجتماعي به احمدکسروي ميپردازد؟
پاسخ اين پرسش در اين گفتهي احمدسلامتيان نهفته
است. او سخنان خود را به سه بخش ميکند و از حق کسروي و خط کسروي و پديدهي کسروي
سخن ميراند. در پديدهي کسروي ميگويد : « امروز بنابه دلايل مختلفي کسروي داره فضايي پيدا
ميکنه من ميگم خطري خطري که تهديد ميکنه با اون حالت مطلقگرايش در خود کسروي
هست که يک فرم ديگري به شکل ديگري اسطورهي ديگري و يک بت بوجود بياد که اين بت
امکان نقد با گفتگو و مباحثهي ديني را کم بکنه و برخورد دين دين بخصوص لانيسيته
يا سکولاريزم يا به نظر من خودمختار کردن سياست از دين و دين از سياست اين بحث را
بدل بهيک نوع جنگ مذهبي جديد بکنه.»
راستي را اين سخن پاسخ چرايي اين پرسش است که چرا
بيبيسي برنامهاي براي گفتگو دربارهي احمدکسروي ميگزارد.
بيبيسي يا بهتر گوييم کمپاني خيانت از
بوجود آمدن يک فضاي حتي کوچک در زمينهي انديشههاي کسروي به هراس افتاده. شگفتا اينان که بوجود آمدن يک
فضا در پيرامون انديشههاي کسروي را برنميتابند کسروي را مطلقگرا ميخوانند؟ خود
مطلقگرايند آنگاه نام خود بر ديگران مينهند؟
سلامتيان : « هم يک مشکل
ديگه داره کسروي ايدئوکراته معتقد به اصالت ايدهست و فکر ميکنه اگر انسانها
رو منطقي بشينه باهاشون بحث بکنيم مسايل جامعه حله .......» « کسروي خودش
يکنفر خودآموخته است کسروي دانش دانشگاهي و اسلوب دانشگاهي نداره!!!!!! خودش روحانيزاده
است متناسب با اين در نگاهش به تمام مسايلي که ميکنه اهل يقينه اهل سوال پرسش
ايجاد بحث و گفتگو نيست.........»
آقاي سلامتيان شما در جايي ميگوييد کسروي اهل بحث
و گفتگو نيست و در اينجا ميگوييد کسروي فکر ميکنه اگر انسانها رو منطقي بشينه
باهاشون بحث بکنيم مسايل جامعه حله؟ شما نخست اين را روشن کنيد آيا کسروي اهل
گفتگو بوده يا نبوده؟ راستي را خوب گفتهاند دروغگو کم حافظهست.
البته که کسروي اهل گفتگو کردن بود ميتوان نمونههاي
بسيار از کتابها و گفتارهاي روزنامهي پرچم و پيمان مثال آورد که کسروي به ايرادها
و پرسشهاي بسياري پاسخ مينوشت. براي دانستن ميتوانيد به نشاني پايگاه ما برويد و
بخوانيد تا بدانيد که آيا کسروي اهل گفتگو و پرسش و پاسخ بود يا نه؟
به اين پايگاه سري بزنيد گفتارها خواهيد ديد که در
آن کسروي به پاسخ برخاسته. از پاسخ دادن به بهاييان گرفته تا ديگران. گاه نامهي
آنان را بطور کامل در روزنامهي پرچم بچاپ رسانده و در زير بدان پاسخ نويسيده. من
در اينجا بشما نمونههايي از سخنان کسروي براي مثال ميآورم : کسروي در پيرامون
روان مينويسد : « سخنان ما دربارهي روان که انتشار يافته برخي درس خواندگان به
ايرادهايي برخاستهاند. از جمله يکي از جوانان در پايان نشست گذشته بسخناني
پرداخت که من پاسخش را به اين نشست واگزاردم......» « در اين هفته يکي از
جوانان درسخوانده که دلبستگي بفلسفهي مادي ميدارد و در گفتگوهاي ما در نشستهاي
گذشته بوده است ، نامهاي بمن فرستاده که ميخواهم آن را برايتان بخوانم ( بيآنکه
نام نويسندهاش را ببرم ) و در پيرامونش سخناني رانم. اينست نامه : .......»
کسروي نه تنها از اين نامه ناراحت نميشود آنرا مايهي خشنودي ميداند و از
آن خرسند است : « ........ تا اينجاست نامه. مايهي خشنوديست که جوانان درسخوانده
انديشههاي خود را با اين آزادي بما مينويسند. من از اينکار خرسندم.
ايرادهايي که در نشست گذشته به اين جوانان ميگرفتم ، به آن پافشاري و ايستادگيست
که در برابر دليلها نشان ميدهند. اينسخنان بايد گفته شود و دليلها بميان آيد و
آميغها[=حقايق] روشن باشد......». « اينهاست آنچه ميخواستم دربارهي اين نامه
بگويم. در اين هفته نامهاي نيز از خراسان رسيده که يکي از جوانان که کتابهاي
ما را خوانده به يکرشته پرسشهايي برخاسته و چون يکي از آنها در پيرامون روانست
برايتان ميخوانم که دربارهي آن نيز سخن رانيم.....»
« ما
نخواهيم رنجيد از اينكه كساني بنوشتههاي ما ايراد گيرند و با زبان ساده آنرا
بنويسند. اگر اينان ايراد خود را بنزد ما فرستند در پرچم بچاپ ميرسانيم. اين
ايرادها بسود ما خواهد بود. زيرا همانها وسيله خواهد بود كه پاسخها نويسيم و مطلب
خود را روشنتر گردانيم. » (پرچم روزانه شمارهی
104 سال يكم ، دوشنبه 4 خرداد ماه 1321)
کسروي به کساني که خواستشان بحثکردنهاي بيهوده
بود پاسخ نميداد. آقاي سلامتيان کسروي اهل بحث و مجادله نبود اما اهل گفتگو و پرسش
و پاسخ بود. فرق است ميان گفتگو کردن با بحث کردن.
کسروي درکتاب در پاسخ بدخواهان مينويسد : « ما را
نشايد به نوشتههاي آنان پاسخي دهيم. پاسخ را به کسي دهند که در پي راستيها باشد ،
به کسي دهند که بروي سخن خود بايستد. کسانيکه ما ميدانيم در پي راستيها
نميباشند و اين پس از شنيدن راستيهاست که به اين نوشتهها برخاستهاند ، و آنگاه
بروي سخن نخواهند ايستاد و از اينراه که پاسخ شنيدند و درماندند از راه ديگري
خواهند آمد و به چنين کساني چه جاي پاسخ دادنست.»
با اينهمه کسروي به درخواست برخي ياران اين کتاب
را در پاسخ به نوشته هاي گروهي از ملايان تبريز که نام خود را نهان ميداشتند نوشت.
کسروي گفتگو را از براي نتيجه ميکرد. « باين معني پيش از زبان گشادن اين ميانديشد كه نتيجهي گفتارش
چه خواهد بود. اگر مرد خداشناسيست اين ميداند كه هر كاري از نيك و بد كيفر يا
پاداشي خواهد داشت و خود را بهر گفتاري آزاد نمي شناسد.» بسياري بودند که
ميخواستند او را به چخشهاي[=بحث و مجادله] بيهوده کشانند و با تهمتزدن و آشوب
برپاکردن در نابودي او کوشند. او به چنين کساني که هيچ چيز براي گفتن نداشتند و در
پي هوچيگري بودند نميپرداخت. پاسخ کسروي به اينان اين بود که بجاي گفتگو نخست
به ايرادي که بر بيپايگي باورهاشان گرفته است پاسخ گويند.
آقاي سلامتيان شما کدام گروه کدام نويسنده را
ميشناسيد که در زمان کسروي کتابي در رد گفتههاي کسروي نوشته باشد؟ يکي را نام
بريد؟ کسروي را رديهنويس خوانديد : «کسروی پرسشگر
نیست کسروی ردیهنویسه » خواستتان را از رديهنويس خواندن کسروي
درنمييابيم. اگر به اين معني است که با نوشتن گفتارهايي بيپايي ماديگري يا
صوفيگري يا بهاييگري را بفهماند ، آري رديه نويس بوده. ولي مگر کار ساده ايست؟ مگر
از عهدهي هر کسي برميآيد؟ مگر عيب است؟ مگر مارکس رديه نويس بر سرمايه داري
نبود؟ مگر پيغمبر اسلام رديه گو بر يهوديگري و مسيحيگري نبود؟...
کسروي ميگفت کساني که ما بدانان ايراد گرفتيم بهتر
است نخست پاسخ ايرادهايی که ما بر بيپايگي باورهاشان گرفتهايم را بدهند؟ آقاي
سلامتيان آيا هواداران شيعيگری و بهاييگری و صوفيگری و ....... تا امروز توانستهاند
پاسخي به دفاع از خود و پاسخ به ايرادهايي که کسروي بدانان گرفته است بدهند؟ گيرم
که کسروي حاضر به بحث با آنان نميشد گيرم به گفتهي شما اهل بحث و پرسش نبود گيرم
به گفتهي شما عصبيمزاج بود و گيرم که به گفتهي شما مطلقگرا بود ، آيا هواداران
شيعهگري و بهاييگري و صوفيگري و دوستداران ادبيات اين نميتوانستند که همچون او
با نوشتن کتابي به پاسخ برخيزند؟
سلامتيان : « هم يک مشکل
ديگه داره کسروي ايدئوکراته معتقد به اصالت ايدهست و فکر ميکنه اگر انسانها
رو منطقي بشينه باهاشون بحث بکنيم مسايل جامعه حله .......»
آقاي
سلامتيان کسروي باورمند به يک کوشش سترگ و پيگير بود. او بر اين باور بود که همهي
جنبشهاي بزرگ از انديشه آغاز شده است و هر آدمي را انديشههايش راه ميبرد. کسروي
در راه سياست مينويسد : « تا اينجا سخن از آلودگيها رانديم. ده آلودگي شمرده بودم
از چارهي هريکي جداگانه سخن راندم. کساني خواهند گفت : « راه کار چيست؟.... از
کجا بايد آغاز گردد؟... ». من پاسخ اين پرسش را در ميان سخنان خود دادم. چندبار تکرار
کردم که سرچشمهي همه آلودگيها ، گمراهيها و نادانيهاست ، تيرگي مغزهاست. راه
کار نيز همينست که ما بروشن گردانيدن آميغها [=حقايق ] پردازيم و مغزها را از
تيرگي بيرون آوريم. اين نکته در ايران نادانسته مانده که گرداننده و راه
برندهي آدمي دانستهها و فهميدههاي اوست. اين چيزيست که روانشناسي هم خواهد
پذيرفت. امروز شما از راه دور برخاسته باينجا آمدهايد. چه چيز شما را آورده
است؟... چيزي که شما را از جايتان برانگيزانيده و روهاتان باينسو گردانيده و
پاهاتان بتکان آورده تا باينجا رسانيده چه بوده؟.... جز انديشههايي بوده که در
مغز داشتهايد؟.... جز اين بوده که ميدانستيد در اينجا نشستي برپا خواهد شد و اين
نشست را سودمند ميدانستيد و همين چيزها شما را باينجا رسانيده؟... چنين انگاريم که اين انديشهها در شما نبوده آيا باز
توانستيدي آمد؟!.. آري اين نکته نادانسته مانده است. بارها ديدهام کسي ميآيد و
چنين ميگويد : « اينها که شما مينويسيد همه سخنست ، کار بايد کرد». بلکه اين بهانهاي
در دست دشمنان ما بوده که ريشخند کنند و نيشهايي زنند. فلان مرد خيرهرو ميآيد و
چنين ميگويد : « شما در اين چند سال چه کردهايد؟!.. شما همهاش حرف ميزنيد.
ببينيد لنين و استالين چه کردند؟!... اينها نميدانند که هرجنبشي آغازش سخنست.
اسلام که آن تکان را بجهان داد آغازش جز سخن نميبود. همان کمونيستي که کشور
بزرگ روس را زير و رو گردانيده ، سالهاي دراز جز سخن نميبوده............ ما
ميدانيم که همهي جنبشهاي جهان از سخن پديد آمده. سخناني رانده شده ، آميغهايي
[=حقايقي] روشن گرديده ، آهنگهايي ( عزمهايي ) در دلها پديد آمده ، راه کوشش
شناخته شده ، يکدسته همانديشه و همآهنگ دست بهم داده به پيشرفت پرداختهاند.
اينست راه کار و جز اين نيست. شما چنين انگاريد که امروز در ايران هزار تن از
مردان برجسته ، از وزيران ، از پيشوايان احزاب ، از روزنامهنويسان ، از دانشمندان
، از ملايان ، از سوي توده براي چاره بآلودگيها برگزيده شوند و آنان نشستها برپا
گردانند. آيا خواهند توانست کاري بانجام رسانند؟.. بيگمان نخواهند توانست. زيرا در
بيشتر آنان آهنگي نيست و از تهي دل چيزي نميخواهند. آنگاه راه روشني در پيش
نميدارند ، نه آلودگيها را ميشناسند و نه چارهي آنها را. اگر بخواهند با گفتگو
راه را روشن گردانند اين گفتگو آنها را از هم خواهد پراکند. ولي چون از پيش سخناني
بميان آيد و آميغهايي روشن گردد و راه روشن گردد و راه کوشش گشاده شود ، بگفتگويي
نياز نخواهد بود و باهَمادي[=حزبي] که از اينراه پديد ميآيد همان که بکار آغاز کرد
، بيهيچ درنگي پيش خواهد رفت. اينها را که ميگوييم خواستم دو چيز است : يکي
آنکه در چارهجويي بآلودگيها ، راه کار روشن گردانيدن آميغها و تکان دادن بانديشههاست.
کوشش بايد از اينجا آغاز يابد. ديگري اينکه ما بآن راه پا گزاردهايم و گامهايي
نيز پيش رفتهايم».
آقاي سلامتيان راه کوشش جنبش پاکديني و باهَماد
آزادگان چنين است : « روشن گردانيدن آميغها و تکان دادن بانديشههاست. کوشش
بايد از اينجا آغاز يابد.» اين شماييد که نفهميده با سطحينگري چنين سخن
ميرانيد : « و فکر ميکنه اگر انسانها رو منطقي بشينه باهاشون بحث بکنيم مسايل جامعه
حله.......». کسروي با نوشتن کتابهاي بسيار روشنگري که حاصل آن بيش از هفتاد کتاب
ارزشمند و گفتارهاي فراوان بود کوشيد تا علت بدبختيها و عقبماندگي ايرانيان را
بشناساند. او با نشان دادن گمراهيها در کتابهاي شيعیگري ، بهاييگري و صوفيگري و
در پيرامون ادبيات و غيره به ريشههاي عقبماندگي ايران پرداخت و علل بدبختي و سيهروزي
ايرانيان را نشان داد و با نوشتن کتابهاي در راه سياست و در پيرامون خرد و دين و
جهان و راه رستگاري و ورجاوندبنياد .....
شاهراه آزادگي را به ايرانيان نشان داد. اين يک کار بزرگ و شگفت از سخنان پرمغز و
تکان دهنده بود. کسروي پس از ساختن يک دستگاه انديشهاي سترگ بر اين باور بود که
بايد باهمادي از مردان و زنان پاکدل پديد آيد تا يک جنبش بزرگ اجتماعي را در
راستاي ديگرگوني فرهنگي از راه گفتگو و نشر حقايق و بيدار نمودن مردم از گمراهيها
و دعوت بسوي راستيها و حقايق اجتماعي ، سياسي و زندگي راه نمايند. من پيشنهاد
ميکنم يک به يک کتابهاي کسروي را دوباره بخوانيد تا به ناداني خود پي بريد و اين
اندازه سطحينگرانه درباره يک انديشمند سخن نرانيد.
آقاي سرکوهي ميگويد : «
هرکسي بيايد بگويد خدا کاري به بشر ندارد خدايي هست عين جملهي کسروي اما ما
نميدانيم چه هست؟ يعني چي؟ يعني رابطهي وحي ، دين اينه دين چيه دين عبارت است از
اين است که خداوند از طريق کساني حالا با رويا يا با وحي يا مستقيم يا غيرمستقيم
با هر تعبيري حرفهايي زده براي انسان اين ميشه دين ديگه اگه کسي بياد اينو قطع
کنه بگه آقا يه خدايي هست کاري هم به ما نداره يا به قول ارسطو اصلا از وجود ما هم
اطلاعي نداره ما هستيم و عقل خودمان و ما تصميم ميگيريم اين اساس دين رو زده اين
نقد دينهيعني نقد دين با نقد خرافات ديني فرق داره نقد اساسي دين نقد وحيه
وقتي شما رابطهي بين خدا و انسان وجود نداشته باشه دين رفته ديگه دين چي هست مگه
و کسروي همين جا ميرسه بينش ديني فرهنگ ديني فرهنگي است که ميگويد بخشي از زندگي
آدمي بخشي از جهانشناسي آدمي بايد نشأت گرفته باشه از آنچه خداوند از طريق وحي
رويا خوابگزاري هرچي که گفته اگر کسي بياد بگه که آقا ما اين رو نداريم اين اين
اين نيست من من هستم و عقلم البته اونوقت اين سوال وحشتناک داستايوفسکي مطرح ميشه
که پس همه چيز مجاز است اونوقت کسروي مياد ميره سراغ اخلاق و عقل ميکنه روسو هم
اينکارو ميکنه اين نقد دينه........... اين نکته بسيار مهم است که شما وقتي
مياي ميگي که من خدا را ميخوام خارج کنم از زندگي و متن قرآن را خارج کنم
اونوقت يکچيزي بايد بگزاري کسروي مياد عقل و اخلاق رو ميزاره اين درست همون کاري
هست که مشابهان او در اروپا کردند بنابراين اين مسايل رو بنظر من تفکيک بايد کرد.
»
آقاي سرکوهي نخست اينکه شما هنوز معني دين
را نميدانيد. کسروی در بازنمودن معنی دین میگوید : « دين شناختن آميغها
و زيستن از راه خرد است.
«امروز معني دين دانسته نيست و اين خود يک گرفتاري
براي جهان گرديده. برخي دستگاههايي ـ از زردشتيگري و جهوديگري و مسيحيگري و اسلام
ـ در ميانست و هر يکي از مسيحيگري و اسلام شاخههاي بسياري پيدا کرده و از هر کدام
کيشهاي بسيار پديد آمده. اينها پر از گمراهي و ناداني ، هر يکي ارجي همسنگ بت
پرستيهاي چينيان و ژاپونيان و هندويان ميباشد. مردمان « دين » اينها را ميشناسند و
اينست به دو دسته ميباشند : يکدسته پيروان اينها که در نادانيها و گمراهيها فرو
رفتهاند ، و بسيار پست انديشهاند ، و يکدسته آنان که از اينها رميده بيکبار از
دين روگردان و گريزان ميباشند. بايد گفت : دين اينها نيست . زردشت و موسي و عيسي و
پيغمبر اسلام برانگيختگاني بودهاند ، و هر يکي در زمان خود ديني بنياد نهادهاند.
ولي به هر يکي از دينهاي آنها صد گمراهي و ناداني درآميخته ، در هر يکي کيشهاي
بيپاي فراوان پديد آمده. هر يکي پس از روزگاري گوهر خود را از دست داده. گذشته از
آنکه زمان پيش رفته و زمينه ديگر گرديده ، که خود داستان جداييست. هر چه هست
کيشهايي که امروز در جهانست و بنام « دين » خوانده ميشود ، نه دين ، بلکه
بيدينيست. دين بهر آنست که مردمان بچنين نادانيها نيفتند ، و چنين از هم
نپراکنند. اينها مردمان را از آميغها دور ميکنند ، پراکندگي بميان ايشان مياندازند.
نام خدا را خوار ميگردانند. خدا از آنها بيزار است. دين يک معناي ارجمند و بزرگي
ميدارد و خود دستگاه خداييست. دين آنست که مردمان ، جهان و آيين آنرا نيک
شناسند ، و آميغهاي ( حقايق) زندگي را دريابند ، و گوهر آدميگري را بدانند ، و
زندگي از راه خرد کنند. جهان يکدستگاه آراسته و بساماني است ، و يک خواستي از
آن در ميان ميباشد ، و از روي يک آيين استواري ميگردد. يکرشته آميغهايي در زندگاني
کارگر است . آدمي برگزيده آفريدگان و اين زمين سپرده بدست اوست . خدا خرد بآدميان
داده که شناسنده نيک و بد ، و راست و کج ميباشد. دين آنست که مردمان اينها را
شناسند و در زندگي خرد را راهنما گيرند. آنست که هر چيزي را ـ از پيشه و داد و ستد
و بازرگاني و کشاورزي و افزارسازي و زناشويي و زيست تودهاي و سررشتهداري و مانند
اينها ـ بمعني راستش بکار بندند. اينها کارهاي زندگاني ، و هر يکي راهي بهر راه
افتادن چرخ زندگاني است. ليکن مردمان معناي راست اينها را کمتر ميدانند ، و در هر
يکي ، از هوسها و نادانيهاي خود را بميان ميآورند. دين آنست که هر يکي از اينها
را بمعني راستش شناسند و در معني راستش بکار بندند. آنست که بآراستن جهان کوشند و
تا توانند از بديها بپيرايند. خدا اين زمين را آفريده و بدست آدميان سپارده تا
آبادش گردانند. دين آنست که آدميان اين باياي خود را دريابند و بآراستن جهان کوشند
و تا بتوانند آن را از بديها بپيرايند. آنست که روانها نيرومند ، و جانها در زير
دست آنها ، و زندگي از روي روان و خواهاکهاي آن باشد.....(ورجاوند بنیاد بخش
دوم بند یکم)
دو ديگر اينکه کسروي در همان گفت و شنيد
که ما در چهار بخش در پايگاهي به نشاني زير :
گزارديم به وحي هم اشاره دارد. ولي ميگويد دربارهي
اينها مردم پندارهايي از فرشته و رعد و برق و معجزات (بيسوادي که ناگهان خواندن
توانست) در سر دارند و اينست نميتوانند دريابند که اينهم چيزي از طبيعت است که
خدا مردمان را فراموش نکرده و درماندگي و بدبختي ايشان را نميخواهد و هر چند قرن
يکبار کسي را برميانگيزد که با آلودگيها
بنبردد و در اين راه پردهي ناآگاهي را از پيش چشمانش برميدارد. (آگاهش ميگرداند)
... پس اين نيست که رابطهي آسمان و زمين را بريده و دين را کنار نهاده. راستي را
کسروي همانگونه که معني راست دين را بازنمود معني راست برانگيختگي و وحی را نيز
بازنمود. از نوشتههاي کسروي برايتان مثال ميآورم تا بدانيد.
کسروي در کتاب « راه رستگاري » گفتار
يازدهم مينويسد : « اما نشان راستگويي يک فرستاده : دراين باره
هم سخنان گوناگون رانده شده و متکلمان و انبوه دينداران برآن بودهاند که بايد
فرستادگان بکارهاي نيارستني[= معجزه] ، از زنده گردانيدن مردگان ، و آگهي دادن از
ناديده و نيامده ، و سخن گفتن با جانوران زبان بسته ، و مانند اينها برخيزند تا
راستي ايشان شناخته گردد. ولي اين بيراهي ديگري ميباشد و از آنجا پيش آمده که
کساني همهي ارج را بخود فرستادگان داده و چنين پنداشتهاند يک فرستاده چون برخاست
، سخناني بيدليل راند ، و مردم ناگزير باشند گفتههاي او را نافهميده بپذيرند ،
از اينرو نياز ديدهاند که فرستاده بکارهاي نيارستني برخيزد و از راه آنها بر
مردمان چيره درآيد ، ولي داستان نچنانست. دوباره ميگويم : اينان را ميبايست بجاي
آنکه بنشينند و از پيش خود بگمان و گزافه پردازند ، سرگذشت و تاريخ يکي از
فرستادگان را بخوانند و بينديشند تا راستي را دريابند. در فرستادگان ارج بيشتر
، گفتار و کردار آنانراست. يک فرستاده چه ميگويد و چه ميکند تا نيازش به
نيارستنيها باشد؟!.. يک کسيکه برخاسته و همه بنيکي جهان ميکوشد ، و همه راستي از
خود مينمايد ، گواه راستگويي او خردهاست. پيغمبري يا فرستادگي از خدا نچيزيست
دروغ بردارد. پيغمبري خوش خوردن و خوش خفتن و يا بگوشهاي خزيدن و سخنان رنگين
سرودن نيست تا راست و دروغش پوشيده ماند. يک فرستاده بايد گمراهيها را براندازد و
راستترين و نزديکترين راه را بسوي خدا نشان دهد ، آيين زندگي بنياد گزارد ،
خويهاي پاک ياد دهد ، در نکوهش و ستايش راه گزافه نسپرد ، از بهر کسي و چيزي از
راه برنگردد ، هرزمان گفتار ديگرگون نسازد ، در دين جايگاهي براي خود باز نکند
، پاداش از بهر خويش نخواهد ، يک کلمه بگويم : در زمان خود بيمانند باشد.
اينست يک فرستادهي خدا. چنين کسي چگونه شناخته نگردد؟!.. يک پزشک اگر دروغين بود
، در پرده نماند و بِاندک زماني رسوا گردد. چه رسد بمردي که نام فرستادگي از خدا
دارد و بايد برستگاري جهانيان کوشد ، چگونه تواند دروغين باشد و رسوا نگردد؟!..
تاريخ گواه است هرکه بدروغ اين دعوي را کرده رسوا شده. آن يکي از سنگيني بار بستوه
آمده و در نيمهي راه از دوش انداخته. اين يکي پنداشته يک فرستاده هرچه خواست
تواند گفت و بيخردانه خود را خدا ناميده. آن ديگري بکارهاي بيهودهاي از مناجاتبافي
و مانند آن پرداخته است. آنانکه پس از اسلام برخاستهاند ، همگي از ناداني نشان
راستي يک پيغمبر را سخن پنداشتهاند و از گام نخست به پيروي از قرآن بآيهسازي
پرداختهاند. بدتر از همه آنکه برخي از ميان فارسيزبانان برخاسته و سخن بتازي
سرودهاند. اينها همه نشان ساختگي کار ايشان بوده. کسيکه از راه دروغ بکاري برخاست
، راه آنرا نشناسد و آنچه از ديگري بوده ، بجا و بيجا پيروي نمايد و رسوا گردد. از
اينجاست ميگوييم : فرستادگي از خدا دروغبردار نيست. ميگوييم گواه راستي يک
برانگيخته هم خود او و کارهاي اوست. راست است هميشه خردها آزاد نيست ، و ما
چنانکه گفتيم يکمرد خدا بهنگامي برخيزد که گمراهيها فراوان و خردها سست و مردمان
تيرهدرون فزون باشند و خود ناگزير است که کسان انبوهي از ناداني يا از ناپاکي او
را نپذيرند و گمراهان با وي از در دشمني باشند ، و در اينجاست که کار بسختي
انجامد. ولي اين سختي هم دير نپايد. زيرا جهان هيچگاه از مردان بخرد پاکدل تهي
نباشد ، و چنانکه گفتيم چون يک مرد خدايي بکوشش برخاست ، اينان ـ اين بخردان و
پاکدلان ـ باو گروند و مردانه بياريش کوشند ، و چون اينان پيش افتادند ، دستههاي
انبوه ديگري پيروي نمايند ، و يکدسته بدنهاد که بازمانند و همچنان ايستادگي نمايند
، پس از ديري آنان نيز ناگزير شده گردن نهند ، و يا سزاي خود يافته نابود شوند.
اين يکراه طبيعي است. خدا آدميان را يکسان نيافريده و هرکسي پاکدرون نيست.
شما اگر
در بيابان بر سر راهي ايستيد و راهرواني را
ببينيد که راه کج کردهاند و شما آواز برداشته بگوييد : « اي برادران راه
را گم کردهايد ، باينسو برگرديد!..» ، خواهيد ديد اين گفته شما را همگي يکسان
نخواهند شنود. اگر ده تن باشند سهچهار تن بيداردلانه نگاهي بشما و نگاهي براه
انداخته و راستي شما را دريافته براه باز خواهند گشت ، و سه چهار تن خواه و ناخواه
پيروي از ايشان خواهند کرد. ولي ديگران ستيزگي خواهند نمود و تا چند گامي در آن
بيراهه بر ندارند ، براه بازنخواهند گشت. همواره در جهان پاکان و ناپاکان باهم
باشند ، و اين بهنگام يک جنبش خداييست که از هم جدا گردند. علي و پسر قحافه و زادهي
خطاب ، و بوجهل و بولهب و بوسفيان هميشه در جهان باشند ، و اين در زمان پيدايش يک
پاکمرد است نيک شناخته شوند. تاريخ گواهست پيشرفت کار هر فرستادهاي بيارييکدسته
از پاکدلان بوده. اينان پيشگامان راه رستگاريند. اينان دستهاي خدا ميان مردمانند.
بايد گفت : گواه راستييکمرد خدا ـ پس از خود او و گفتار و کردارش ـ ياري و
پشتيباني اين خجسته مردان ميباشد ، و آن نيارستني که وي را بايد ، تکان دادن اين
دلهاي پاکست.»
کسروی در کتاب ورجاوند بنیاد بند هفتم بخش
دوم دربارهی وحی مينويسد
: « يکي از نادانيها که کيشها بميان مردمان انداختهاند معناييست که بفرهش
[= وحي] ميدهند. بگمان آنان برانگيختگاني که بودهاند فرشته از آسمان بنزد آنان
ميآمده و از خدا پيام ميآورده ، و ميانهي خدا با برانگيخته پرده برميخاسته که او
از خدا هرچه ميخواسته ميپرسيده ، و پيغمبر اسلام بديدن خدا رفته است. از اينگونه
پندارها بسيار رواج دادهاند ، و اينها هودهاش آن شده که انبوهي از دانشمندان
دربارهي فرهش بدگمان شده ، بلکه آنرا از ريشه دروغ دانسته گاهي نيز زبان بريشخند
باز کردهاند. از اينرو کساني بپرسش برخاسته ميگويند : شما دربارهي فرهش چه
ميگوييد؟. آيا چنان کاري تواند بود؟!. ميگويم : فرهش چيست و شما آن را بچه معني
ميدانيد؟. اگر آنست که فرشته از آسمان بيايد و پيام از خدا بياورد ، و ميانهي خدا
با کسي پرده برخيزد و او هرچه خواست بپرسد و گاهي با خدا ديدار کند ، اين بيکبار
دروغست و نبايد پذيرفت.
در اين ، چند ناداني رويهم آمده : خدا مگر در
آسمانست؟!. آنگاه آسمان کجاست؟!. خدا که تواند آنچه خواهد و به هر که خواهد
يکسره فرهد (بدل او اندازد ) چه نياز بفرستادن فرشته بوده؟!. بدتر از همه ،
بآسمان رفتن پيغمبر اسلامست. اينان خدا را چه ميپندارند که چنين گستاخيها
مينمايند؟!. نام « پيغمبر» که همانا نخست «پيغامور» و «پيغامآور» ميبوده از همان
معناست. بگمان آنان برانگيخته با خدا بسخن ميپرداخته و پيغام ازو ميآورده. اينست
ما ميگوييم : اين نام غلطست و معناي راستي را در بر نميدارد. فرهش بمعني راست خود
آنست که خدا هرزماني که خواهد کسي را برگزيند و او را بآميغهاي زندگاني ، به
اندازهي نياز زمان ، دانا گرداند ، و او را براي تکان دادن بفهمها و خردها و
نبرديدن با گمراهيها و نادانيها و گشادن يک شاهراه بخردانه برانگيزد ، چنين چيزي
چه شگفتي دارد و چرا نتواند بود؟!. اين چيزيست که بارها رخداده و بوده است و
همگي ميدانند. بنيادگزاران دين هريکي در زمان خود ، در زمينهي شناختن معني جهان و
زندگاني ، بيمانند ميبوده و هريکي آميغهاي بسيار ارجداري را ميان مردمان رواج داده
، و هريکي جهانيان را چندگامي پيش برده است. من بيک مثلي بس ميکنم :
(دنبالهی این
نوشتار را در پست آینده بخوانید)