پرچم باهماد آزادگان

257ـ بي‌بي‌سي آخوند شد؟ (2)

زردشت نخست کسيست که در تاريخ بنام برانگيختگي شناخته شده. در زمان اين پاک‌مرد ايراني جهانيان گرفتار بت‌پرستي ميبودند. بت‌پرستي چيست؟ بت‌پرستي تنها آن نميبوده که تنديسه‌هايي را از چوب يا از سنگ يا از فلز بسازند و در برابر آن به نيانش پردازند. بت‌پرستي همچون ماديگري يک گمراهي ريشه‌دار و شاخه‌داري ميبوده و زيان آن در همه‌ي بخش‌هاي زندگاني نمايان ميشده. بت‌پرستي از اينجا برميخاست که مردمان کارهاي سپهر را با يکديگر ناسازگار ميديدند ـ زيرا باران را ميديدند که ميبارد و کشتها را ميپروراند و از آنسوي تگرگ آن را کوبيده از ميان ميبرد. بچه را ميديدند که بهستي مي‌آيد و روز بروز بزرگتر ميشود ، و از آنسوي يک بيماري او را از پا انداخته بنيستي ميرساند ، و بادي را ميديدند که  در دريا کشتيها را راه ميبرد و بکشتيبانان ياوري ميکند ، و از آنسوي باد ديگري آن را پيچانيده بزير آب ميفرستد ـ اينها را چون آخشيج هم ميديدند باور نميکردند که جهان يکدستگاه باشد. بلکه آنرا چند دستگاه دانسته چند دستي را در آن کارگر ميشماردند. از اينرو خدايان بسياري از پندار خود پديد آورده به هريکي تنديسه‌هايي ميتراشيدند يا ميساختند ، و در بتخانه‌ها گزارده در جلوش بنيايش ميفهليدند[ = مشغول میشدند]. از آنسوي اينان خدايان را همچون آدميان داراي سهشها و خيمهاي جانورانه ـ از رشگ و خشم و کينه و آز و کامجويي و مانند اينها ـ ميشماردند ، و از اينرو هميشه از آنان در ترس ميبودند و براي جلوگيري از گزند و آسيب آنها قربانيها ـ از گوسفند و گندم و جو و ميوه و ديگر چيزها ـ ببتخانه‌ها ميبردند. بگمان ايشان اگر کسي توانگر بودي خدايان به او رشگ بردندي و ميبايست بهر جلوگيري اندي از داراک خود را بنام خدايان جدا گرداند ، يک سرداري که در جنگ فيروز درآمدي ميبايست رسدي از تاراج بخدايان دهد ، کسي که چند دختر يا پسر ميداشت ميبايست يکي از آنان را بهر پرستش در بتخانه فرستد. گاهي نادانيشان تا بآنجا ميکشيد که سر پسر يا دختر خود را در زير پاي بت ميبريدند ، يا دو تيره که خدايانشان جدا ميبوده با يکديگر بجنگ برخاسته خونها از همديگر ميريختند. ناداني مردمان در آنزمان تا بجايي رسيده بود که ميبينيم در يونان با همه‌ي پيشرفت در راه شهريگري ، با خدايان پنداري خود آن رفتارها را ميکرده‌اند و آنهمه گرفتار آنها ميبوده‌اند.
در مصر که يکي از کانونهاي شهريگري باستان شمرده شده مردم گاوي را با نشانه‌هايي برگزيده‌ بخدايي برميداشته‌اند ، و چون يکي ميمرده در ديه‌ها گرديده ديگري را با همان نشان ميجسته‌اند ، و چون مييافته‌اند برايش پرستشگاه ميساخته‌اند و بپرستشش کاهنان ميگمارده‌اند. در ايران تنديسه‌هايي نميبوده ، ولي در اينجا نيز خدايانِ پنداري بسيار : از مهر و شهريور و ناهيد و مانند اينها ميداشته‌اند و گرفتار آنها ميبوده‌اند. در چنين زمان تاريکي جهان ، زردشت برخاسته و با بت‌پرستي نبرديدن آغاز کرده و چنين گفته : « اينها خدا نيستند و نتوانند بود. اين جهان همه يک دستگاهست. خدا نيز يکيست و او بيرون از اين جهان ميباشد». آنچه از تاريخ برميآيد تا زمان زردشت مردمان کمتر ميدانسته‌اند که در جهان ( همچنين در کالبد خود آدمي ) نيکيها با بديها توأم ميباشد ، و آدمي بايد خواهاي نيکيها باشد و از بديها بپرهيزد. اينکه امروز بنام «فرهنگ» شناخته ميشود تا آنروز پايه‌اي در جهان نميداشته است. کنون شما بينديشيد که آن پاکمرد بجهان با چه ديده‌ي بازي مينگريسته و آنچه را که مليونها مردمان درنيافته‌اند ، درمييافته ، و از آنسوي در راه تکان دادن بخردها و فهمها ، و آموختن آميغها و برانداختن گمراهيها ، چه آسيبها و رنجها بخود هموار ميگردانيده ـ آيا چنين کاري نشان برگزيدگي او نيست؟!. دليل بهمبستگي ميانه‌ي او با خدا نميباشد؟!. اگر دانستنست پس چرا از صدمليونها مرمان تنها او دانسته؟!. اگر کوشيدنيست ، چرا تنها او کوشيده؟!. داستان برانگيختگي يکي از رازهاي شگفت سپهر است ، و ميتوان آنرا دليل روشن ديگري بهستي آفريدگار شماريد............... »
در همين کتاب در  بند هشت کسروي ميگويد : « جهان دستگاهيست درچيده ، بخود ميگردد و از روي ساماني پيش ميرود. ولي گاهي در آن دست آفريدگار نمايانست. جهان دستگاهيست خودکار : شب و روزش از خودش ، زمستان و تابستانش از خودش ، مرگ و زندگي از خودش ، تگرگ و باران از خودش ، پيشرفت از خودش ، افزودن بگوناگوني آفريدگان از خودش. اينها همه از روي ساماني رخ ميدهد و پياپي ميشود. ولي گاهي نيز کارهاي نابيوسيده ـ يا بهتر گويم : جهشهايي ـ در آن پيش آيد ، که بايد گفت : دست آفريدگار در ميان کارها نمايانست. دانشمندان از چگونگي پيدايش آفتاب و زمين و ديگر کره‌ها ، و از پيدايش گياهان و درختان و جانوران و آدميان بر روي زمين سخن ميرانند ، ما اگر گفته‌ها ـ يا بهتر گويم : انگاشته‌هاي ـ آنان را براست داريم چنين ميگويند : روزي بوده که آفتاب و زمين و ديگر ستارگان نميبوده و بجاي همه‌ي اينها يک توده بخاري در فضا مي‌ايستاده. اين توده بخار بناگهان بگرد خود چرخيدن گرفته است ، و در ميان اين چرخيدن ، تکه‌هايي از آن جدا گرديده و بفضا پرتاب شده و هرکدام در يک دوري ديگري ، هم بگرد خود و هم بگرد توده‌ي مادر ، چرخيدن آغاز کرده ، که زمين ما و ديگر کره‌ها و ماه‌ها از آن پديد آمده. در اين کره‌ي زمين ، تا يک زمان بسيار درازي که آن را کسي نميداند ، از گياه و درخت و جانور و آدمي نشاني نميبوده ، تا هنگامي رسيده که روياها ( از گياه و درخت ) سربرآورده. سپس هزاره‌هايي گذشته تا زندگي پيدا شده و جانوران پديد آمده ، سپس نيز هزاره‌هايي گذشته تا آدمي نمايان گرديده. اينها چيزهاييست که دانشها ميگويند ، و شما چون نيک ببينيد هريکي کار نابيوسيده‌اي (غيرمنتظره‌اي ) بوده و در اينجاهاست که ما ميگوييم : دست آفريدگار نمايانست: توده‌ي بخار که در فضا ايستاده بود ، از چه و چگونه چرخيدن گرفته؟!. تکه‌هايي که از آن جدا گرديده از چه راه و با چه شُوندي ( علتي ) بگرد خود و بگرد توده‌ي مادر چرخيدن آغاز کرده؟!. چشده که هر يکي در يک دوري ويژه‌اي افتاده؟!. چشده که چنان ساماني پديد آمده؟!. در روي زمين که گياه و درخت نميبوده چگونه پيدا شده؟!. زندگي در اين از کجا و از چه راه پديد آمده؟! پس از همه‌ي اينها ، آدمي با گوهر ويژه‌ي روان ، چگونه پيدا شده؟!. اگر از بوزينه برخاسته اين جدايي در گوهر چگونه رخ داده؟!. نه آنست که در هريکي از اينها جهش پيش آمده؟!. نه آنست که خواست آفريدگار در ميان بوده؟!. پيدايش برانگيختگان نيز از اينگونه است. در آن نيز خواست آفريدگار درميان ، و دست او نمايانست.يکمردي از ميان ديگران سر برميفرازد ، و راه زندگي مينمايد ، و جز آميغها نميگويد ، و جز بسود جهانيان نميکوشد ، با همه‌ي گمراهيها نبردد........ چنين کسي جز برانگيخته‌ی خدا نتواند بود ، و جز بخواست خدا نتواند برخاست. از همينجاست که ميگوييم : پيدايش برانگيختگان ، خود نشاني از هستي آفريدگار است ، در همينجاست که ميگويیم : خدا جهان را بخود نگزارد. کساني ميگويند : اين در خود سپهر هست که گاهي کسي با نيروي ويژه‌اي برخيزد و مردمان را بآميغها آشنا گرداند. ميگويم: همان سپهر کارخانه‌ي خداست و ما نيز از آن سخن ميرانيم. بودن در سپهر بآخشيج [= به ضد] گفته‌ي ما نخواهد بود......... »
آقاي سرکوهي اينها را بخوانيد و بما بگوييد کجايش نقد دين است؟ کسروي کجا خدا را از زندگي بيرون برده؟ کجا رابطه‌ي خدا و انسان بريده شده؟ اينها همه معناي راستين دين و برانگيختگي و وحي ميباشد اينها سخناني است که هم دلايل خردپذير دارد و هم بر پايه دلايل تاریخي بيان شده است. کجايش ايراد دارد با دليل به ما پاسخ دهيد؟
آقاي سلامتيان شما گفتيد : « راجع به چهارده فرقه‌ي مذهبي گفتين دوتا کشور رو براتون مثال ميزنم يکيشون بيش از ده برابر جمعيت ايران جمعيت داره هند يکيشون کمتر از ده برابر ايران جمعيت داره سوئيس. از جهت تفرق زباني تفرق مذهبي چين[هند] پيچيده‌ترين کشورهاند اما توانسته‌اند فرايند دموکراسي رو به جايي ببرند که امروز چين[هند] از لحاظ تراکم جمعيت بالاترين دموکراسي دنيا [است]»
اين چه بسا سخن خوشنماي فريبنده‌ي شما بود؟  آقاي سلامتيان نخست اينکه هند سالهاي بسيار زير دست انگلستان بود و بسياري از سازوکارهاي دموکراتيک چون مجلس و اداره‌هاي حکومتي نوين و حزب و مطبوعات را در خود داشت و هنگامي که از زير دستي انگلستان بيرون آمد همه‌ي اين ساختارها را به ارث برد و از سوي ديگر يک باهماد بنام باهماد کنگره هنايش بسياري بر اين کشور نهاده است. هرچند بنيانگذار اين کنگره يک انگليسي به نام آلن ( در دوران استعمار و فرمانروايي کمپاني هند شرقي ) بود ، ولي اين باهماد با ديگرگوني راهبرد خود ، بعنوان يک باهماد ضد‌استعماري توانست نقش برتري در استقلال هند بازي کند. اما نقش اصلي باهماد کنگره ، پس از استقلال آغاز شد. اين باهماد تا 4 دهه پس از استقلال هند يگانه باهمادي بود که حکومت را در دست داشت و از 1947 تا 1977 يعني به مدت 30 سال تنها باهماد مسلط در صحنه‌ي سياسي هند ، بشمار مي‌رفت.......
سخن بر سر اين است که پس از اينکه هندوستان از زير دستي  انگلستان بيرون آمد يک باهماد يا درستر گوييم يک دسته از مردان بافهم که از سوي مردم هندوستان پذيرفته شده بودند کشور را راه بردند. در کشوري که تنوع زباني و مذهبي بسيار است  بايد دسته‌اي باشند که رشته‌ي کارهاي توده را بدست گيرند. اين را کسروي در کتاب در راه سياست چنين ميگويد : « در اين کشور [ایران] نخست بايد دسته‌اي باشند که رشته‌ي کارهاي توده را بدست گيرند و از روي پروگرامي آنرا راه برند. در يک کشور يا بايد خود توده براه زندگاني بينا باشند و با همسايگان از روي فهم و بينش راه روند ، و يا دسته‌اي بينا و بافهم پيش افتاده آنان را راه برند. در کشوري که نه خود توده بيناست و نه دسته بينايي رشته‌ي کارها را در دست ميدارد ، گفتگو از سياست بسيار بيهوده است.......... جاي هيچ گفتگو نيست که بايد در ايران يکي از سه کار باشد : يا دسته‌ي نيرومند شاينده‌اي با راهي روشن بروي کار آيد و سررشته‌ي کشور را بدست گيرد و خردمندانه و دورانديشانه آنرا راه برد ، و يا همچون زمان رضاشاه ديکتاتوري برخيزد و بادلخواه خود ـ نيک يا بد ـ کارهايي کند ، و يا کشور هميشه دچار آشفتگي باشد و روزبروز بدتر گردد»
اينکه در يک کشوري مانند هند يک باهماد براي چند دهه رشته‌ي کارها را دست داشته باشد هيچ ضديتي با دموکراسي ندارد و در دموکراسي از آن بعنوان « حزب مؤثر » ياد ميشود. يعني در شرايط برابر با ديگر حزبها و در يک فضاي باز سياسي و در آزادي و رقابت برابر با دیگر احزاب ، يک حزب چندين دهه از سوي مردم برگزيده ميشود و اين هيچ ضديتي با دموکراسي ندارد و کاملا با قوانين دموکراسي مطابق است. اين را نبايد با شرايط کشورهايي همچون آذربايجان و سوريه اشتباه گرفت. باهماد کنگره در سال 2004 نيز يکبار ديگر برنده‌ي انتخابات شده است و کماکان نقش هناينده‌اي بر کشور هند دارد. البته اين را هم بايد افزود که بسياري از انديشمندان هندي بر اين باورند که در گذر سده‌ها ، بخش بزرگي از ملت هند در سايه‌ي تبعيضات اجتماعي حاکم بر جامعه و وجود نظام کاستي و طبقاتي از حقوق اجتماعي خود بي‌بهره گذاشته شده‌اند. اين تبعيضات به اندازه‌اي بوده که در دوران کنوني نيز برخي آثار آن برجا مانده است ، به گونه‌اي که حتي انکار ميشود که صاحب حق هستند ، چه رسد به اينکه به دموکراسي پارلماني بينديشند و برپايه‌ي آن عمل کنند. به همين سبب است که مردم عادي نشسته‌اند تا کسي به جاي آنان بينديشد و تصميم بگيرد. راه کار در کشورهاي اين چنيني که از گونه‌گونگي زباني و مذهبي پاره پاره شده‌اند همين است اما بسنده نيست. ما بر اين باوريم که :
دسته‌هايي كه در دانش و صنعت پيش افتاده‌اند ، اين يك فيروزي بزرگيست كه بهره‌ي آنان گرديده. ولي اگر مي‌خواهند از اين فيروزي هوده‌اي (نتيجه) را كه شاينده است بدست آورند ، و از نيكنامي و سرفرازي بهره‌مند گردند ، بايد بديگر تيره‌هاي پس‌افتاده ياوري كنند، و از دانشها و پيشرفتهاي خود بآنان سودي رسانند ، و در راه پيشرفت ، آنان را نيز همراه گردانند.
اين رفتار را بنام آدميگري كنند، به پيروي از خرد كنند، بهرآسايش خودشان و ديگران كنند.
بسيار نادانيست كه با دانش و پيش افتادگي ديگران را زيردست گردانند. بسيار نادانيست كه با نيرنگ و فريب تيره‌هايي را از پيشرفت بازدارند. (اقتباس از بند 11 ورجاوند بنياد بخش يکم)
 اين دسته بايد در بينا کردن مردم به حق و حقوق خودشان و نيز بينا کردن به حقايق زندگي و بيرون آوردن از گمراهيها نيز بکوشد. اين چه بسا در گام نخست بويژه در کشوري مانند هند پيش نرود اما بايد کم‌کم بدان آغازيد. تا آنجا که ميدانيم هند بطور کلي از درگيريهاي قومي و مذهبي برکنار نبوده.  از سال 1975 تا 1977 به مدت دو سال وقفه‌اي در روند دموکراسي در هند ايجاد شد. کار بجايي رسيد که نخست‌وزير وقت هند ايندير‌اگاندي اعلام حالت فوق‌العاده کرد تا پس از فروکش کردن آتش دشمني‌ها و درگيريهاي قومي ، بار ديگر دموکراسي به کشور هند بازگشت. بنابراين اين گونه‌گونگي زباني و مذهبي هميشه اين نيرو را در خود دارند که  شعله‌ور شوند و روند دموکراسي را به بيم اندازند.
 چند نکته‌ي ديگر : 1ـ تا زماني که حال بحراني پيش نيامده اين چند دستگيهاي قومي ، کاستي و زباني و کيشي آتش زير خاکسترند و هنگامي که باد دخالتهاي بيگانگان وزيدن گيرديا از درون شورانده شوند هميشه مايه‌ي آشوب و خونريزي و برادرکشي خواهند بود. 2 ـ در سال استقلال پاکستان که مسلمانان مهاجرت کردند و نسبت جمعيتي مسلمان به هندو در هندوستان کاهش يافت ، اين از دامنه‌ي کشاکشهاي خونين بسيار کاست. ما نمي گوييم اين راه درست يا نادرستي بوده. سخن ما اين نيست ولي اين اثر را داشته. 3ـ داستان جمعيت بسيار انبوه هندوستان بسياري از مسائل را بگونه‌اي حل ميکند که در ديگر کشورها شدني نيست. مثلاً اقتصاد هند هم از اين جمعيت سود برد و هم از ميراث انگليسي پيشرفتهاي دانشي در هندوستان. 4ـ اينکه ما دمکراسي را در هندوستان بالاترين دمکراسي در جهان بدانيم جاي سخن بسيار دارد. دست کم سخن ما اينست که در آن حال انتظار ما از دمکراسي را به کمترين کاهش ميدهد.5ـ کوششهاي گاندي را براي تغيير انديشه‌هاي هندويان (روزنامه‌ي ايندين اپينين و ديگر کوششها) نبايد ناديده گرفت. همينست نهرو و ديگر رهبران توده‌ي هندوستان. 6ـ ما توده‌ي خود را بهتر مي شناسيم تا توده‌ي هند را و ميدانيم که اين پراکندگيها در زبان و نژاد و کيش جز بزيان مردم و کشور بسر نيامده و اينست با بزک نمير بهار مي‌آيد نمي‌توانيم دلمان را خوش گردانيم و چشم بروي حقايق تاريخي ببنديم. ما خواستار آنيم که در سايه‌ي يک جنبش سترگ پاکديني ، بهايي و شيعي و مادي و شيخي و صوفي و خراباتي به بيپايي و زيانمندي کيشهاشان پي‌برند و به راه پاکديني گام نهند و خود خواستار پيراستن از آلودگيها گردند و با آنها که تا آنزمان بيگانگي مي‌نمودند دوستي کنند و دختر بدهند و دختر بگيرند و اين چنددستگي رفته‌رفته به يگانگي بينجامد.
آيا در اينکه يک دسته‌اي باشند که کشور را راه برند و در کنار آن دورانديشانه مردم خويش را به حقايق زندگي و دموکراسي بينا گردانند و از گمراهی بیرون آورند چه جاي ايراد ميتواند باشد؟
 کسروي چندان از هند ناآگاه نمیبود این گفتارها را میتوانید در نشانی پایگاه ما بخوانید :
تکه‌هایی را از سخنان کسروی می‌آوریم : « خوانندگان از داستان هندوستان آگاهند. در هفته‌هاي گذشته اين سرزمين تاريخي بار ديگر جنبشي نشان داد و در اين گرماگرم جنگ نظر جهانيان را بخود جلب نموده. مهاتما گاندي ، آن پيشواي بنام هند ، بهمراهي حزب كنگره كه پديد آورده‌ي خود اوست   [1] ، بار ديگر بكوششـهايي در راه استقلال هندوستان برخاستند ، و با يك زبان آشكاري از انگليسيان در خواست كردند كه هندوستان را بخود گزارند و از آنجا بيرون روند تاكنون درخواستي باين آشكاري از هندويان سر نزده بود. پيداست كه انگليسيان آنرا نپذيرفتند و آنها نيز پاسخ يكرويه‌ي [= قطعی] آشكاري دادند ، و چون گاندي و پيروانش ، بشيوه‌ي خاص خود ، آماده‌ي شورشهاي ناخونريزانه [= نافرماني مدني ، مقاومت منفي] شدند حكومت هندوستان [حكومت دست نشانده‌ي انگليسي هند] فرصت نداده گاندي و ديگر پيشروان را دستگير ساختند و ببند انداختند و كنون هندوستان يك حال سر بسته‌اي پيدا كرده و همگي چشم بسوي آن دارند كه چه نتيجه پديد خواهد آمد. اينست فشرده‌ي پيشآمدهاي هندوستان در هفته هاي گذشته.
در اينمدت كساني مي‌پرسند : شما چرا درباره‌ي هندوستان چيزي نمي‌نويسيد؟.. ما ميخواهيم انديشه‌ي شما را درباره‌ي آنجا بدانيم. اينك در پاسخ آنكسان استكه باين رشته گفتارها مي‌پردازيم :
بايد دانست ما نخواهيم توانست از اين راه دور ، درباره‌ي آن جنبش و كوشش و نتيجه‌هايي كه از آن تواند برخاست قضاوت كنيم و انديشه‌اي از خود بازنماييم. ما هميشه بديگران ايراد ميگيريم كه نادانسته و نافهميده ، و تنها از روي گمان و پندار ، درباره‌ي قضايا داوري مي‌نمايند. پس چگونه ميتوانيم خودمان بچنان كاري برخيزيم؟.. خبرهاييكه از هندوستان بما ميرسد ، چه از آژانسها و چه از راديوها ، بيطرفانه نيست و اينست درخور اعتماد نمي‌باشد.
ما همين اندازه توانيم گفت كه اين جنبش و نمايش از هندوها ـ چون از روي يك پرگرامي است و سالهاست كه رشته‌ي كوششهايي را دنبال ميكنند ـ نشان زنده بودن ايشان است. ما نيز جز تحسين نمي‌گوييم و جز خرسندي نشان نمي‌دهيم......... »
(پرچم روزانه شماره‌ی 170 دوشنبه 26 مرداد ماه 1321)
نکته :
[1] : اين سخن كامل نيست. حزب كنگره در 1885 بنياد گذاشته شد و به بيداري حس ميهن پرستي در هندويان مي‌كوشيد. آشنايي گاندي با حزب در 1901 بود ولي همكاري تنگاتنگ او با حزب از حدود سال 1920 پديدار گرديد و پس از آن بود كه با كاردانيها و شيوه‌هاي ويژه‌اي كه در راهبري حزب از خود نشان داد جان نوي به آن داد. گاندي سالهاي درازي از عمرش را بر سر آموزش « ساتياگراها» (= نيروي حقيقت) به مردم هند گذاشت. اين همان آموزاكهاييست كه پايه‌ي جنبش ناخونريزانه گرديد. گاندي در 1934 از رهبري حزب كناره گرفت ولي تا پايان زندگاني (1948) از كارگردانان پشت صحنه‌ي آن بود.
گفتار ديگري از کسروي درباره‌ي هند : « من گاهي مي‌بينم كساني گفتگو از مهاتما گاندي ميكنند و بكارهاي او و پيروانش با ديده‌ي خرده گيري مي‌نگرند. ميگويند : گاندي منكر ماشينست...... با اينحال من گاندي را يك مرد بزرگي مي شمارم. زيرا آن جنبشي كه در هندوستان پديد آورده خود كار بزرگي مي باشد و از هر كسي ساخته نتوانستي بود. در سرزميني همچون هندوستان كه مردمش دويست سالست زيردست ديگران بوده و بخواري و زبوني خو گرفته‌اند تكاني پديد آوردن كار آساني نميباشد. در سرزميني كه مردم صد گونه آلودگي دارند و هزاران كسان از راه خيانت و بدخواهي نان ميخورند و خوش مي‌زيند ، بلكه فرمان مي‌رانند ، در سرزميني كه هزاران كسان ـ هر يكي بدستاويز ديگري ـ خود را پيشواي مردم گردانيده و رشته‌ي انديشه‌هاي ايشان را بچنگ خود آورده‌اند در سرزميني كه يك درويش تنها بسرمايه‌ي سخن نگفتن و هميشه خاموش زيستن پيروان بيشماري پيدا ميكند و نامش « شاه خاموش» بگوش دور [و] نزديك مي‌رسد ـ در چنين سرزميني با آن آلودگيها و گمراهيهاي مردم ، آنان را بتكان آوردن و با سياست آشنا گردانيدن كار آسان كوچكي شمرده نخواهد بود.
اما شيوه‌ي ناخونريزانه‌اي كه پيش گرفته‌اند بايد آنرا يكي از شاهكارهاي پيشواي هند شمرد و خود با آن شيوه است كه توانسته‌اند جنبش پديد آورده و بزودي از پا نيفتند. آن روزه گرفتن گاندي و ديگر رفتارهاي او اگر بديده‌ي ديگران غريب مي‌نمايد ، در نظر خودشان غرابت ندارد و با آن شيوه‌ي خاصي جز بچنين كارهايي نبايستي پردازد. شايد آن انديشه‌اي كه پيشواي هند درباره‌ي ماشين دنبال ميكند ، و همچنين زندگاني درويشانه‌ي او نيز براي تكميل همين شيوه‌ي كارشان مي‌باشد.............. » (پرچم روزانه شماره‌ی 171 سه شنبه 27 مرداد ماه 1321)
به هر روي سخن در اين است که چنين کشور يا کشورهايي که به چندين زبان و دين بخش شده‌اند بايد دسته‌اي از مردان خردمند باشند و آن را راه نمايند. بي‌راهبري يک باهماد نيرومند و مردان خردمندي چون گاندي رسيدن به دموکراسي جز خواب و خيال نيست. ما [باهماد آزادگان] میگوییم اين دسته بايد در بينا کردن مردم به حق و حقوق خودشان و نيز بينا کردن به حقايق زندگي و بيرون آوردن از گمراهيها نيز بکوشد. این خود در توانا کردن دموکراسی و بیمه کردن آن سودمندتر و کارگرتر می‌افتد.
در کشور سوئيس نيز بايد گفت زبانهاي رسمي عبارتند از فرانسه ، آلماني ، ايتاليايي. حدود 70 درصد از مردم سوئيس به شکلي خاص از آلماني صحبت ميکنند که آلماني سوئيسي ناميده ميشود. آلماني سوئيسي يک زبان جداگانه  است به گونه‌اي که مردم آلماني‌زبان ساير قسمت‌هاي اروپا به دشواري آن را درمييابند. در جاهاي گوناگون سوئيس اين زبان و نامش فرق ميکند. اما هرکجا که آلماني سوئيسي رايج است در مطبوعات و راديو و تلويزيون از زبان آلماني استاندارد استفاده ميشود. آنچه که پيداست 20 درصد مردم سوئيس به فرانسوي و 10 درصد به ايتاليايي و 70 درصد به آلماني ويژه‌اي سخن ميگويند. بنابراين بيشترين با آلماني سوئيسي سخن ميگويند اما رويهم سه زبان فرانسه و ايتاليايي و آلماني سه زبان رسمي سوئيس ميباشند..[ مقصود اینست که پراکندگی چندان بسیار نیست و تازه 70 در صد آلمانی زبان به دیگران می چربند و مانع پراکندگی می‌گردند.] آنچه که باید افزود اين است که مردمان اروپا بويژه از جنگ جهاني دوم به اين سو به سوي همگرايي با يکديگر گراييده‌اند ، که از ايجاد اتحاديه اروپا و پارلمان اروپا و پول واحد يورو بعنوان نشانه‌هاي اين يگانگي ميتوان نام برد و اين بيشتر بخاطر اين است که اروپاييان همگي خود را از يک تاريخ ميدانند. همگي تاريخ روم را تاريخ يگانه و تاريخ باستاني خود ميدانند و چندان احساس جدايي ميان خود نميبينند هرچند اگر به زبانهاي ديگر سخن رانند. به هر روي اينها نميتواند دليل دانشورانه باشد. چرا در شرق نميتوان اين همگرايي را ايجاد کرد؟ آيا عربها و ترکها و چينيها و کره‌ايها و ژاپنيها خود را از يک تمدن ميدانند؟ آيا تاريخ يک کشوري را بچشم تاريخ يگانه ميبينند؟ اينها ساده‌انگاريست؟ شما چرا سوئيس و هند را ميبينيد؟ شما جهان را به پيش چشم بگيريد: در ميانمار بوداييان بيش از بيست هزار نفر از مسلمانان را کشتند و به بيش از پنج‌هزار زن مسلمان تجاوز کردند؟ در سوريه چه رخ ميدهد آقاي سلامتيان؟ در مصر  چطور؟ در بحرين چطور؟ در ايران آن مرزبان ايراني به چه دليل کشته شد؟ در عراق و افغانستان چطور؟ اينها را ببينيد و بدانيد که چه آشوبي جهان را فراگرفته است. هندوستان نيز  پيدا نيست پس از باهماد کنگره و رشد طبقات اجتماعي پايينتر چه رخ خواهد داد و چه سرنوشتي خواهد داشت؟ اينها ما را برمي‌انگيزد که به سخنان و انديشه‌هاي کسروي ژرفتر بيانديشيم؟
اينکه مردم را از خرافه و گمراهي بيرون آوريم و آنان را به حقايق زندگي و اجتماعي بينا گردانيم کجايش ايراد دارد؟  چنين کوششي چه جاي بيم دارد؟
سخن مهمي اينجا هست. کسروي هشدارهاي بسياري داد که ارتجاع در کار رشد است و از درون و بيرون به آن ياري ميرسد. اي کساني که نامتان را نوانديش گزارده‌ايد دست بهم دهيم و نقشه‌هاشان را بهم زنيم. ما دوازده سالست مي‌کوشيم و پيشرفت بسيار کرده‌ايم و راهها را گشوده زبان اين دکانداران را بسته‌ايم. بياييد دست بدست هم دهيم و تا دير نشده جلو آخوندها را بگيريم. با ايشان مماشات نکنيم. ... همه‌ي اينها را گفت و آقاي سرکوهي هم به آن اشاره کرد که حزب توده چگونه خود پا در راه ارتجاع پروري مي‌گزارد. اکنون که دهها سال از اين گفتگوها مي‌گذرد و مي‌بينيم که بيپروايي به سخنان او چه آسيبهايي بما زده ، باز هم بهانه جوييهاي کودکانه يا فيلسوف مآبانه ما را به کجا خواهد رسانيد. ببينيد کساني که گوشهاشان را به سخنان او بستند امروز براي آنکه بيکبار بدنام نگردند منکر مي‌گردند. ولي تاريخ داوري خود را بي‌يکسويانه خواهد کرد و ايشان جز سياه‌رويي بهره‌اي نخواهند برد.
بياييد اشتباه آنان را دوباره تکرار نکنيد. اگر به آنها اندک چشم پوشي‌اي مي‌توان کرد که در سياست ناآگاه و جوان بودند ،‌ شما که تجربه‌ي ايشان را پيش رو داريد ، چه بهانه‌اي پيش خواهيد کشيد؟!
درباره‌ي ‌ادبيات نيز آقاي سلامتيان ميگويد : « از وقتي که من بنا بود بيام برنامه شما شروع کردم به خوندن مطالب کسروي شايد يکي از جاهايي که بيش از هرچيز ناراحتم کرد مباحثي که در ارتباط با زيباشناسي من باز اديب نيستم‌ها زيباشناسي ادبي من حتي در ذهنم تصور شد که من اگه دفعه‌ي آينده به رم يا به فلورانس رفتم و اون نقاشيهاي ميکلانژ رو ديدم و پاي فرشتگان رو ديدم بگم ميکلانژ بچه باز بوده به نظر من خود اين باز يک نگاه بسيار تقليل‌گرايانه قبول دارم که در شعر و ادب فارسي خط شاهد و طعم امالخبائث و انواع و اقسام مسايل مختلفش ميتونه تفسير اما اين يک نوع تسعيد زيباشناسانه هم هست در فضاي شعري بخصوص در جامعه‌اي که امروز من بعنوان کتابفروش بهتون بگم پرفروشترين وجه ديوان حافظ فالنامشه .ابلهانه‌ست ديگه اما در اين کشور يک نفر مياد در آن واحد با دين با خرافاتش با چيز و ادبيات و با سعدي هم درمي‌‌افته اين بنظر من يک مقدار باز ساده‌انگاري پيچيدگيهاي مختلف شخصيتي »
آقای سلامتیان زيباشناسي ادبي يعني چه؟ با اين واژه‌ها که را ميخواهيد بفريبيد؟ شگفت اين که خود ميگوييد پرفروشترين وجه ديوان حافظ فالنامه‌اش است و خود به ابلهانه بودن اين کار باور داريد اما از اينکه يک نفر در آن واحد با اين خرافات ميستيزد را برنميتابيد؟ اگر اين فالنامه‌ها ابلهانه‌ست پس چرا نبايد با آن ستيزيد؟ به چه دليل اگر کسي در آن واحد با گمراهيهاي بسيار بستيزد ساده‌انگاريست؟ اين است پاسخي که به نوشته‌هايدر پيرامون ادبيات و حافظ چه ميگويد و ده‌ها گفتار ديگر کسروي در پيرامون ادبيات ميدهيد؟ آقاي سلامتيان با اينکه خود را آکادميک ميدانيد و کسروي را خودآموخته ، اين شماييد که سطحي‌نگرانه مي‌انديشيد.
آقاي سلامتيان توگويي که جان شما در کالبد کسروي بوده که او با بيباکيهايش هدر گردانيده و شما گله مي‌کنيد که چرا چنين بيباکيهايي کرده‌اي.
سلامتيان : «يکي از طرفداران خود کسروي ازش نقل ميکنه که آقاي فلان گفتند جلسه بگزاريم بحث بکنيم ما ميدانيم که آقاي کسروي بحث نميکنند پاسخ ميدهند بر برخورد اعتقادات و خرافات ديني سوال بايد مطرح کرد نه پاسخ دادن پاسخ دادن عصر پاسخهاي شسته رفته دادن.......»
 آفاي سلامتيان در اينجا وارونه‌ي گفته‌هاي بالايشان ميگويند کسروي اهل گفتگو نيست؟!!!! راستي را بايد بر شما افسوس خوريم اگر کتابهاي کسروي را ميخوانديد اين درمي‌يافتيد که نوشته‌هاي او همه پاسخهاي شسته رفته است!!!
[ و به گمان ما شما  به همين ايراد ميگيرید].
شسته رفته‌تر از سخنان کسروي در تاريخ نوين [= معاصر ] ايران نخواهيد ديد و نتوانيد يافت. کسروي بسيار هم اهل گفتگو و پرسش و پاسخ بوده اما گفتگو با چه کساني؟ کسروی ميگفت شما نوشته‌هاي ما را بخوانيد و با خردتان داوري کنيد و اگر آنها را راست يافتيد پيروي از خرد کنيد. او نه هرگز گفت من پيامبرم و نه هرگز گفت بياييد از من پيروي کنيد. کسروی میگفت بياييد از خرد پيروي کنيم و کاري به من نداشته باشيد. آقاي سلامتيان اين شماييد که بر او نام پيامبر ميگذاريد. اين شماييد که او را اهل گفتگو نميخوانيد. او هميشه ميگفت اگر ايرادي به گفته‌هاي ما دارند  بنويسند تا ما بدانيم. او ميگفت به ايرادهايي که ما گرفته‌ايم چه پاسخي دارند؟ اگر پاسخي يا ايرادي دارند بنويسند تا ما بدانيم. او با شمشير نيامد با زبان خرد و انديشه آمد. چنين تهمتهايي براو نچسبيدنيست. آقاي سلامتيان ديگران در جاي خود ، شما بياييد روشن سخن بگوييد شما گامي پيش نهيد و کتابها و نوشته‌هاي کسروي را بخوانيد و بياييد بگوييد اين سخن يا اين کتاب به اين دليل يا به آن دليل پذيرفتني نيست و با خرد نميسازد؟ بياييد بجاي کلي‌گويي سخن از روي دليل رانيد!

(دنباله‌ی این نوشتار را در پست آینده بخوانید)