هر موضوعي را
كه ما در پيمان عنوان ميكنيم بيك دستهاي برخورد ميكند. ما نيز پيش از نوشتن چنان
برخورد را ميدانيم. ولي چه بايد كرد؟.. آيا ميتوان از ترس رنجش اين و آن از سخن
خود باز ايستاد؟!
چه بهتر كه
اين كسان حقشناسي كنند و از ما رنجيده نگردند. اين خود مردانگيست كه كسي سخني را
كه ميشنود پاكدلانه آن را در ترازوي حقشناسي بسنجد و چون اندازهی ارزش آن را
دريافت از پذيرفتن باز نايستد و از كينه و هوس خود را دور دارد. و اگر ايرادهايي
بانديشهاش رسيد آن را دليرانه باز نمايد و پاسخ بخواهد. اينست راه حقشناسي و
مردانگي.
ولي بسا ميبينيم
كساني نگارشهاي ما را كه ميخوانند نه آن توانايي را دارند كه از انگارها و
پندارهاي بيپاي خود درگذرند و از در حقشناسي درآيند و نه آن اندازه دليرند كه
ايرادهاي خود را بنگارند. همچون كسان درمانده تنها بگله و نكوهش و بدگويي بسنده مينمايند.
اينان بيچارهاند. اينان درماندهاند! كساني با اين سستي و ناتواني چه كاري از پيش
توانند برد؟!
ما بارها ميبينيم
نامههايي پر از گله و بدگويي ميرسد ولي نويسندهاش آن دليري را ندارد كه نام خود
را آشكار سازد و تنها بامضاي ناشناسي بسنده مينمايد. ما پيش از هر كاري دلمان
بحال نويسندگاني ميسوزد كه نه ياراي [نـ]نهفتن دارند و نه زبان گفتن و ناگزيريم
هيچگونه پاسخي باينگونه نامهها ننگاريم.
از شگفتيهاست
كه پارسال گفتاري در يكي از مجلهها با امضاي ناشناس بزيان پيمان نگارش يافت ولي
سپس دانستيم نويسندهی آن يكي از آشنايانست كه هر هفته دو سه بار با دارندهی
پيمان روبرو ميشود و نوازشهاي گرم دوستانه آشكار ميسازد و اين مرد كه بهواداري
اين ياوهگو و آن بيهودهباف دل از كينهی پيمان پر داشته در اين مدت هيچگاه گلهاي
يا رنجشي از خود بيرون نداده و هرگز زبان بر پرسش هم باز نكرده. آيا چنين كسي
بيچاره نميباشد؟!
اينگونه
رفتار جز از سستي برنميخيزد و ما آن را بر ايرانيان پسنديده نميداريم و اينست
دوباره ميگوييم كساني كه از گفتههاي ما ميرنجند يا حقشناسي كرده از رنجش بگذرند و
يا ايرادهايي كه دارند آشكار نوشته پاسخ خواهند و اگر هيچيك از اين دو را نكردند
باري بخاموشي گرايند.
گفتاري را كه
دربارهی فلسفه در شمارهی گذشته نوشتيم بسياري از دانشوران نه تنها آن را براست
داشتهاند از اينكه پيمان بچنان نگارشي برخاسته خرسندي نيز نمودهاند. ولي كساني
بگله برخاستهاند و چنين پيداست كه اينان همينكه اندكي از گفتار را خوانده و آن را
در نكوهش فلسفه يافتهاند از دلتنگي همهی آن را خواندن نيارستهاند. مثلاً چنين
گله مينمايند : « شما اگر ايرادي بپاره[ای] بخشهاي فلسفه داريد نبايد همهی
فلسفه را نكوهش نماييد». با آنكه ما آشكاره نوشتهايم كه فلسفه معناي پهناوري دارد
و ما هر فلسفه را نكوهش نمينمائيم. هم نگاشته ايم معناي نخستينِ فلسفه « جهان را
با ديدهی بيناتري ديدن و از هر چيزي براستين آن پرداختن» ميباشد كه اين معنا
بسيار نيكوست.
ديگري
مينويسد : « امروز كه چراغ فلسفه خاموش گرديده ديگر جاي آن نبود شما بدگوئي از آن
نماييد». ما نميدانيم چه شده كه چراغ فلسفه خاموش شده و آيا مقصود از اين سخن
چيست؟.. فلسفهاي كه ما نكوهش مينمائيم هزار سال مايهی سرگرداني مردم بوده و با
آنكه بيپايگي بخش عمدهی آن امروز روشن گرديده هنوز هزارها كتاب دربارهی آن در
دست ميباشد و هنوز مليونها كسان مغز خود را فرسودهی آن ميدارند.
ما ميخواهيم
آن سخنان گزافهآميزي كه بنام فلسفه يا عرفان بافته شده كه نه پايهاي از خرد دارد
و نه سودي از آن در دست توان كرد و با اينهمه در سراسر شرق رواج گرديده ـ اين
سخنان از ميان برداشته شود و بيش از اين مايهی گرفتاري مردم نباشد. ما را چه چراغ
فلسفه خاموش گرديده يا نگرديده.
هم ديگري
ميگويد : « شما تا فلسفهی يونان را از آغاز تا انجام نخوانيد و درنيابيد چگونه
ميتوانيد خرده بر آن گيريد؟..» اين خود نمونهايست كه برادران ما از بس هواي فلسفه
را در سر دارند از شنيدن گفتههاي ما خود را باخته بايرادهاي دور از خرد نيز ميپردازند.
آيا اين راست است كه ما تا كتابي را از آغاز تا انجام نخوانيم نكوهش بر آن نخواهيم
توانست؟.. مثلاً اگر كسي سه جلد كتاب سه تفنگدار را تا بپايانش نرساند خرده بر آن
نميتواند گرفت؟! يا اگر كسي سراسر رمانهاي اروپا را نخواند نكوهش از رماننويسي
نميتواند نمود؟!
نكوهشهايي كه
ما از بتپرستي داريم آيا بتپرستي را تا بكنه آن آزموده و كتابهاي بتپرستي را
سراسر خوانده و شنيدهايم؟! خردهگيريها كه بر كشيشهاي قرنهاي ديرين مينماييم و
كشاكشهاي ايشان را دربارهی مسيح و سرشت خدايي آن با تلخترین زباني ملامت ميكنيم
آيا همهی كتابهاي كليسا را در اين زمينه از ديده گذرانيدهايم؟!
چه زشت است كه آدمي دربارهی سخن راست به پيكار
برخيزد و از ناگزيري بيك رشته ايرادهاي سست و خنكي دست بيازد.
چه بسيار چيزهايي كه ما نزديكش نرفتهايم و با اينهمه زيان آن را ميشناسيم و زبان
از نكوهش آن باز نميداريم! دربارهی فلسفه نيز ما همينكه ميبينيم فيلسوفان يونان
بنياد گفتگو را بر گمان و انگار نهادهاند و در زمينههايي كه راهي بآنها باز نبود
بسخنراني پرداخته و از روي گزافه سخنان دور و درازي بيرون ريختهاند از همين جا پي
بخطاي ايشان برده به نكوهش ميپردازيم و هرگز نياز بخواندن همهی فلسفه يونان
نداريم.[1]
اين سخن
بسيار نابجاست كه بهر چيزي كه ما ايراد ميگيريم و عيبهاي آن را ميشمريم چنين
ميگويند :
« همهی آن
كه بد نيست شما اگر ايرادي بپارهای قسمتهاي آن داريد نبايد همهاش را نكوهش
نمائيد» يا ميگويند : « گفتههاي شما درست است ولي بايد نيك را از بد جدا كرد».
ميگوئيم : شما اگر ياراي آنرا داشتيد كه نيك از بد باز شناسيد چرا تاكنون اين كار
را نكردهايد؟! چرا نيكها را از بدها جدا نساختهايد؟! هر چيزي را تا ما ايراد
نگرفتهايم بآسمان برميداريد و لاف و گزاف از اندازه بيرون ميسازيد و چون ما
ايراد گرفتيم آنزمان هم از تنگي حوصله و سستي خرد نميتوانيد بيكبار از عقيدهی
خود برگرديد و دست بدامن اين عذرها ميزنيد. بيمار را چه كه در كار پزشك دخالت
نمايد؟..
چيزي
كه نيك را با بد توأم دارد بايد سراسر آن را بد دانست و دور انداخت. نيك آن ميباشد
كه همهی آن نيك باشد و زياني از آن نزايد. شما هشت و
نه سال درس فلسفه ميگوييد و پندارهاي كهنهی دوهزار ساله را كه بگفتهی خودتان نيك
را با بد توأم دارد در مغز جوانان بدبخت جايگير ميسازيد ديگر كي مجال خواهد بود
تا نيك از بد جدا كرده شود؟! آيا هشت سال ديگر هم در اين راه صرف خواهد شد؟!.
هميشه اين
سخن را بروي ما ميكشند : « پيمان تند ميرود» ميگوييم : « ما تند نميرويم. شما كند
ميآييد و نميتوانيد بما برسيد. ما هيچگونه پايبندي نداريم و راه را بآساني ميپيماييم
و پيش ميرويم ولي شما پايبندها داريد و از راه باز ميمانيد. آن پايبندها را پاره
نموده و خرد را راهنماي خود ساخته راه پيماييد. آنزمان با ما همگام خواهيد بود.
كسي كه فريفتهی نام ارسطوست او را با ما همراهي نخواهد بود».
اين شگفتتر
كه يكي نامه نوشته چنين ميگويد : « زمانهاي گذشته ديگر نخواهد برگشت. بزرگاني كه
در آن زمانها بودند كسي امثال ايشان را نخواهد ديد. كو مثل آخوند ملاصدرا كو مانند لاهيجي...؟!» اين جمله نمونهاي از
گفتههاي نامهنگار است و از اين يك نمونه ميتوان دانست كه چه دليلهايي را در
برابر گفتههاي ما دارد.
اين گرفتاري
دامنگير بسيار كسانست كه هميشه زمانهاي گذشته را بهتر ميشمارند و مردان پيشين را
بر همروزگاران خود برتري مينهند و اين از آنجاست كه نامهاي كسان را هرچه
بيشتر ميشنوند در دلهاي خود جاي بزرگتري براي آنان باز ميكنند. از اينجاست كسي
هرچه ديرينتر است نزد اينان بزرگتر است.
شايد هم گاهي
چنين بوده كه گذشته بهتر بوده ولي در زمان ما چنين گماني درست نميباشد. اگر راستي
را بخواهيم از هزار سال پيش شرق را زماني بهتر از زمان ما نبوده. نپنداريد سخن
ناسنجيده ميگويم و يا گفتههاي خود را در جاي ديگري فراموش كردهام. در زمانهاي
گذشته پارهای نيكيها درميان بوده كه امروز نيست ولي رويهمرفته اين زمان ما
بيمانند ميباشد.
منظورم نه
نيرومندي دولت و ايمني كشور و از ميان برخاستن خانخاني و اينگونه موضوعهاست كه در
برابر چشمها باشد و هر كسي آن را ميداند بلكه نيكيهاي ديگريست كه جز از اينها
ميباشد. كساني اگر تاريخ ايران را در زمان مغول و دورههاي پس از آن خواندهاند
ميدانند گذشته از گسيختن رشتهی استقلال و چيرگي دشمنان خونخوار ، زبوني گريبانگير
خود ايرانيان گرديده و خردها و فهمها بياندازه پستي داشته است. كتابهايي را كه از
آن زمانها يادگار مانده بگيريد و بخوانيد تا بدانيد چه نارواييها در كار بوده و
دانشمندان و پيشوايان بچه نگارشهايي برميخاستهاند.
خواهيدگفت
دورهی گرفتاري بوده. ما هم از آن زمان ميگذريم و از تيمور خونخوار و زمان او نيز
سخن نميرانيم و از آن زبونيها و بيهودهكاريها كه رويداده چشم ميپوشيم. آيا در
زمان صفويان كه دورهی درخشان ايرانست خردها پست نبوده؟... اگر نبوده پس آنهمه
بدعتهاي ديني چه بوده؟ آنهمه دروغبافيها چه علتي داشته؟.
از همهی
اينها ميگذريم. ديروز زمان قاجاريان چه بوده و آيا يادگارهايي كه از آن زمان
بازمانده چيست؟.. آيا مردم آن زمان بهتر از زمان ما بودند؟! آري زمانه كي مانند
مردان آن دوره را خواهد ديد!
ما نميخواهيم
سخن را ببدگويي از اين و آن بكشانيم وگرنه نام چند تن از حكيمان (!) گذشته را
بويژه از زمان مغول و دورهی قاجار در اينجا ميآورديم.
درخت را از
ميوهاش ميشناسند. آيا آن بزرگان گذشته چه كاري را انجام دادهاند؟! آيا از صدها
و هزارها كتاب كه در شعر و فلسفه و اصول و منطق و اينگونه موضوعها يادگار گزاردهاند
جز زيان چه سودي بدست ميآيد؟! اگر اين كتابها سودي داشت بايستي شرقيان بهترين
حال را داشتند و ما ميدانيم كه تا بيست و سي سال پيش[2] اندازهی بدبختي و تيرهروزي
شرق چه بوده؟! اگر راستي را بخواهيم مايهی بدبختي شرق بيش از همه همان بزرگان
بودهاند كه خودشان شايستهی هيچ كاري نبوده و مردم را نيز از شايستگي انداختهاند
و امروز هم چاره جز آن نداريم كه بكوشيم و ساختهها و پرداختههاي آنان را از ميان
برداريم و اين همان كار است كه پيمان بر آن ميكوشد.[3]
پیمان
(303156)
[1]
: این ایراد را پس
از کشته شدن نویسنده به سخنان او دربارهی فلسفهی مادی نیز گرفتهاند و گردآورنده
خود اینجا و آنجا دیدهام. باید گفت : چه بهتر! او فلسفهی مادی را سراسر نخوانده
بیپایی آن را نشان داده. اگر سخنان او ایرادی دارد شما آن را بگویید. چه کار دارید
که خوانده یا نخوانده؟! مگر او ادعای خواندن همهی آنها را داشته؟!
[2] : چون این نوشتار در فروردین سال 1315 نوشته شده خواست نویسنده
روزگار تیره روزی شرق پیش از جنبشهای مشروطه در ایران و ژاپن و عثمانی(ترکیه) می
باشد. سالهایی که رفته رفته کشورهایی همچون مصر و چین و هندوستان و افغانستان
یکایک از خواب گرانِ یکی دو سده ای بیدار می گردیدند.
[3] : مردم ایران یادگارهای پیشینیان را که بیش از همه در کتابهای
ایشان روی هم انباشته شده دیده ولی در آنباره نیندیشیده اند. این یادگارها یک بخشش
در دست ما مدارک تاریخی و بخشی بکار زبانشناسی و جغرافی می آید. ولی از انبوهی از
آنها نتیجه ای جز فرسودن اندیشه ها و پست گردیدن خردها و سرانجام پس ماندگی توده نمی
دهد.
این یادگارها اگر در جای
خود می مانْد باز ما را با آنها سخنی نمی بود. تیره بختی اینجاست که آنها هر زمان یک
دسته ای از پیش افتادگان مردم را بخود دچار می سازند و همچون ویروس بیماریها خود
را باززایی می کنند. زیرا آن دسته نیز بحال خود نمانده با سود جستن از همان یادگارها
هر یکی با نوشتن کتابی به نیروی این بیماری می افزایند. اکنون ایرانیان می باید که
سود و زیان آنها را نیک بدیده گیرند. بدیده گیرند و با دیدهی بینا برنامهی آیندهی
خود را در اینباره پی ریزند. در نوشتارهای آینده این جستار را پی خواهیم گرفت.
حج
«حج» يا
رفتن مسلمانان توانا بمكه و گرد آمدن در آنجا « از عبادت هاي سياسي» اسلام ميبوده
، وگرنه نه خدا را خانه اي هست و نه او را نيازي بتوانگران و گرد آمدن آنان ميباشد.
يك روزي بوده كه اسلام خلافتي داشته و يك كشور بسيار پهناوري را راه ميبرده و «
ثغوري» ميداشته ، «جهادي» ميداشته ، قانونهايش بكار بسته ميشده ، در آن روز «
حج» نيز ميبوده كه بايستي مسلمانان از جاهاي دور بآنجا روند و با يكديگر بهمبستگي
نزديكتر پيدا كنند.
ولي امروز كه خلافت
اسلامي بهم خورده ، كشور اسلامي از ميان رفته ، مسلمانان در هر كجا كه هستند
حكومتهاي نژادي برپا گردانيدهاند ، و قانونهاي اروپا را آورده جانشين فقه اسلام
گردانيدهاند ، و انبوه مسلمانان در زير دست بيگانگان ميزيند ، ديگر چه معنايي
براي « حج» باز ميماند؟!. ...
بهرحال امروز حج
هیچ معنایی ندارد و خدا از آن بیزار است. بویژه با آن پولهایی که بیشتر توانگران
از راه گرانفروشی و دست بدست گردانیدن کالا یا از راههای ناسزای دیگر بدست می
آورند براه «حج» می برند.
( پرچم نيمه ماهه 386)