پرچم باهماد آزادگان

19 ـ ما از مردم چه ميخواهيم؟..

در ايران يكرشته كلمه هايي هست كه معناهاي نيكي داشته ، ولي چون بدست بدان افتاده بد گرديده و كلمه ها نيز موهون شده كه آدم چون ميخواهد در گفتن و يا در نوشتن يكي از آنها را بكار برد سختش ميآيد.
يكي از آن كلمه ها « حزب» است كه از بس موهونست ما بسختي آنرا بكار ميبريم ، و آنگاه در ترديد مي مانيم كه آيا خوانندگان چه معنايي را از آن فهميدند ـ آيا آن معناي درست و نيكش را يا اين معناي آلوده و موهونش را؟..
من چون در نوشته هايم اين كلمه را بكار ميبرم اينست بايد در اينجا معني درست آنرا روشن گردانيده بگويم ما از اين كلمه چه معنايي را ميخواهيم. نخست بايد اندكي از تاريخچة حزبها در ايران بنويسيم.

سي و چند سال پيش چون در ايران مردم بيدار شدند و جنبشي بنام مشروطه خواهي برخاست خواه ناخواه حزبها پيدا شدند. نخستين حزب در ايران دستة مجاهدان بودند.

تاريخچة اين دسته بكوتاهي آنست كه دوسال پيش از زمان مشروطه گروهي از ايرانيان در باكو ، گرد آمده يك حزبي بنام « اجتماعيون و عاميون» پديد آوردند و رئيس ايشان نريمان نريمانوف بود كه سپس يكي از كسان بنام گرديد.

اين جمعيت تازه بكار پرداخته بود كه در ايران داستان مشروطه پيش آمد و آنان كساني را از اعضاي خود برگزيده براي شركت در شورش [= انقلاب] بشهرهاي ايران فرستادند كه هنوز چند تن از آن كسان در تبريز و ديگر جاها زنده اند.

ولي در تبريز در همان ماههاي نخست شورش ، چند تن از سردستگان دست بهم داده در خود آنجا جمعيتي بنام « مجاهد» پديد آوردند كه چنانكه گفتيم نخستين حزبي در ايران بود.

اين حزب با سادگي بسيار تشكيل يافت و با يك نظم و تندي پيش رفت. نخست تنها در تبريز بودند. سپس در تهران و گيلان و شهرهاي ديگر آذربايجان نيز پيدا شدند ، و چنانكه در تاريخ نوشته شده همين حزب بود كه با محمد عليميرزا نبردها كرد و سپس بخونريزيها پرداخت و سرانجام او را از تخت پايين آورد و از ايران بيرون راند. اين حزب بود كه پاية مشروطه را در ايران استوار گردانيد ـ اين حزب بود كه قهرماناني همچون ستارخان و باقرخان و حسين خان باغبان و يفرمخان و سردار محيي و يارمحمدخان و حيدرعمواغلي و عظيم زاده و ميرزا علي اكبرخان و ديگران بيرون داد.

سپس چون محمد عليميرزا برافتاد و اندك آرامشي در ايران رخ داد برخي از ايرانيان كه از اروپا بازگشته بودند در تبريز و تهران حزب دموكرات را بنياد نهادند. آنچه ما مي دانيم اين بنيادگزاران
سوء نيت داشتند و مقصودشان اين بود كه جدايي درميان آزاديخواهان پديد آورند و يك حزبي ساخته با دست آن مجاهدان را از ميان برند.

با اينحال چون كسانيكه دعوت آنان را پذيرفته بدموكراتي درآمدند از آزاديخواهان خونگرم بودند آن حزب هم در اندك زماني در همة شهرهاي بزرگ ايران تأسيس يافت و خود يك جمعيت كوشندة بزرگي شد. چون در سال 1329 [قمري] محمد عليميرزا دوباره به ايران بازگشت و بار ديگر خطر براي آزادي رخ داد ، اينان در برابر پيشآمد دليري و ايستادگي نشان داده پشتيباني مهمي بدولت نمودند.

اگرچه اين بار نيز جنگ را مجاهدان و بختياريان كردند و با دست اينان بود كه ارشدالدوله سردار محمد عليميرزا دستگير و كشته گرديده و خود محمدعلي شكستهاي پي درپي يافته به استرآباد گريخت ليكن در پارلمان و در تهران ايستادگي دموكراتها در برابر بدخواهان و پشتيباني آنان بدولت اثر بزرگي داشت.

سپس چون در همان سال روسيان التيماتوم داده سپاه تا بقزوين آوردند و ايران در برابر يك خطر بزرگي واقع شد ، در اين پيشآمد نيز دموكراتها در اظهار احساسات و ايستادگي شايستگي از خود نشان دادند. اگرچه بيك كاري موفق نشدند (و خود نمي توانستند شد) ليكن زبوني ننمودند.

در اهميت اين حزب آن بس كه روس و انگليس نبودن آنان را ميخواستند ، و چون پس از پذيرفته شدن التيماتوم مجلس بسته گرديد ناصرالملك و وزيران او كه فرصت يافته بودند بكندن ريشة اينان كوشيدند ، از آنسوي در تبريز روسيان چند تن از اينان را كه ميرزا احمد سهيلي و آقا محمد ابراهيم و ديگران بودند بدار كشيدند.

سپس چون در سال 1332 جنگ جهانگير اروپا برخاست و در ايران نيز تبدلاتي رخ داد [و] مجلس بار ديگر باز شد در اين هنگام نيز دموكراتها جوش و جنب بزرگي از خود نشان دادند و بيك كار بزرگي برخاسته براي جنگ با دو دولت همسايه از تهران مهاجرت كردند ، و با آلمان و عثماني همدست شده با دسته هاي سپاه روس ، جنگ و خونريزي نمودند و دولت مركزي را بنام آنكه با روس و انگليس همدست ميباشد برسميت نشناخته خود ، در كرمانشاهان دولت ديگري بنياد نهادند. اينها نيز كارهاي حزب دموكراتست. اينها نيز در تاريخ ايران مؤثر افتادند و نامي از خود در آن يادگار گزاردند.

ولي در داستان مهاجرت يك چيزهاي ناستوده اي رخ داد ، زيرا آلمان براي پيشرفت مقاصد خود در ايران از دادن پول مضايفه نميكرد و ليره هاي بسياري سكه زده همراه خود آورده بودند. كساني از سران مهاجران بپول گرويده رفتار ناستوده اي كردند و اين ماية تنفر ديگران شد و در ميانه اختلافها رخ داد.

از آنسوي خود مهاجرت نتيجة نيكي نداد. يكدستة بزرگي از ژاندارم ايران و مهاجران در جنگ كشته گرديدند و آخرين نتيجه آن شد كه مهاجران پس از دو سال رنج و آوارگي از خاك ايران بيرون رفته در عثماني و ديگر جاها پراكنده گرديدند.
اين نافيروزيها نتيجة آنرا داد كه بيشتر آزاديخواهان نوميد گرديده كناره جويي كردند. بخصوص مردان پاكدامني كه جز رهايي اين كشور و توده را نميخواستند و درپي سود شخصي نبودند. اينان بيكبار دلسرد شده بكناري رفتند.
اين دلسردي و كنارجويي آنان نيز نتيجه آنرا داد كه ميدان براي كسان سودجو و آلوده دامن باز گرديد كه بنام آزاديخواهي يا دموكراتي بميان افتادند و بخودنمايي و سودجويي پرداختند. بايد گفت يك « تحولي» در عالم آزاديخواهي پديد آمد و دستگاه تغيير يافت.

اينزمان ده سال بيشتر از آغاز جنبش مشروطه ميگذشت. در آن ده سال بيشتر كم كم در تهران كساني پيدا شده بودند كه شيوة سودجستن و پول درآوردن را ـ از راه دسته بندي و روزنامه نويسي و هياهو و دخالت در كار كابينه ها و هواداري از اين وزير و از آن وزير و مانند اينها ـ نيك ياد گرفته بودند.

در آن ده سال و بيشتر اين قبيل سودجويان از اين شهر و از آن شهر بتهران آمده و در اينجا مانده كم كم يكدستة بزرگي شده بودند.

بسياري از نمايندگان پارلمان از شهرها بتهران آمده و پس از پايان دورة وكالت باز نگشته و در اينجا مانده و از آن راهيكه گفتيم بپول اندوزي و خوشگذراني پرداخته بودند. اين كسان را در آن زمان « هوچي» ناميده اند ما نيز بهمان نام ميخوانيم.

آزاديخواهان غيرتمند و جانفشان از ميان رفته و اين هوچيان جاي آنانرا گرفته بودند.در اين ميان در سال 1335[قمري = 1296 خورشيدي] شورش روسيه رخ داد ، و اين شورش بزرگ كه در همة جهان تكاني پديد آورد در ايران نتيجه اش اين شد كه دولت بيكبار ناتوان گرديد و درهمه جا آزاديخواهان ـ يا بهتر گويم سرجنبانان بتكان آمدند و بيكرشته كارها پرداختند.

چنانكه گفتيم در تهران ميدان براي اين هوچيان باز مانده بود و اينان از پيشآمد استفاده جسته بيكرشته كارهاي ناستوده اي شروع كردند.

از همان آغاز شورش روسيه تا هنگاميكه رضاشاه رشتة اختيارات كشور را بدست گرفت ، كه نزديك به ده سال است يكدورة خاصي از تاريخ ايران ميباشد و در اين يكدوره اين هوچيان يك عامل مؤثري در كشور بودند و آسيبهاي بزرگي رسانيدند.

من اگر كارهاي اينان را بنويسم بايد يك كتاب جداگانه پردازم. در اينجا بي آنكه از كسي نامي برم بياد دو رشته از كارهاي ننگين ايشان مي پردازم :

نخست اينان دخالت در سياست (يا بهتر بگويم هوچيگري) را پيشه اي براي خود گرفته از آنراه نان ميخوردند. بلكه دارايي مي اندوختند. هرنخست وزيري كه ميخواست كابينه تشكيل دهد ميبايست پولي در ميان اينان تقسيم كند و بكساني از آنان در ادارات كار دهد ، وگرنه بهياهو پرداخته نميگزاردند كابينه پا گيرد و بكار پردازد.

اين يك رسمي شده بود و خود وزيران بآن عادت داشتند و دادن پول سختشان نمي آمد. بلكه اگر كسي ميخواست كابينه درست كند خود از پي اينان ميفرستاد و نويد پول ميداد و براي برانداختن كابينة حاضر بكارشان واميداشت. اين معاملة رايجي بود.

از اين رو يك كابينه نميتوانست بيش از دو يا سه ماهي دوام كند. زيرا اينان پولي را كه ميگرفتند و ميخوردند و تمام ميكردند بايستي اسبابي فراهم كنند كه دوباره پول گيرند. از اينرو بايستي بسراغ يك خريدار تازه اي روند و يا او بسراغ اينان بيايد.

اينكه نوشتم كه در بيست و چند سال پيش چون در يكسال چهار كابينه عوض شد آنها را « كابينه هاي چهار فصلي» ناميدند ، يكي از علل آنها دخالت همين دستة هوچيان بوده.

از اينان در اين زمينه ها كارهاي بسيار زشتتر هم سرزده كه مي بينم اگر بنويسم بغيرت ايرانيگريم خواهد برخورد و اينست خامه را نگه مي دارم ـ از آنسوي براي آنكه گفته هايم بيكبار بي دليل نباشد تنها يكداستاني را ياد ميكنم.

از رضاشاه پهلوي يادداشتهايي در دست است كه خود اسناد گرانبهاييست. در آن يادداشتها از بسياري از اين هوچيان نام برده و خيانتهايي را كه از هر يكي سرزده ذكر كرده از جمله دربارة يكي از آنان چنين مي نويسد.

اين مرد طماع در داستان جمهوريت[1] بنزد من آمد و پول خواست. من چون ندادم رفت پيش محمد حسن ميرزا و از او پولي گرفت و با من بمخالفت پرداخت.

در همان يادداشتها يك تلگراف رمزي را كه محمد حسن ميرزا ببرادرش احمد شاه فرستاد و كليدش بدست افتاد و كشف گرديده نقل ميكند.

احمد شاه در پاريس بوده محمد حسن ميرزا باو تلگراف ميكند : " سي هزار تومان كه فرستاديد و باطرافيان داديم كمست. اينها بطمع پول براي ما كار ميكنند. زود حوالة ديگري بفرستيد".

اين يك نمونه اي از كارهاي آن ناكسانست. نيك بينديشيد كه يك مردي در كشور پيدا گرديده و ميخواهد رئيس جمهوري باشد. و يك جنبشي در توده بنام اين موضوع پديد آمده. آيا يك ايراني چه بايد كند؟... نه آنست كه اگر آنرا بسود توده ميداند بايد ياري كند ، و اگر نمي داند بايد بجلوگيري پردازد؟!..

ببينيد تا چه اندازه بيشرميست كه در چنان پيشآمدي كساني تنها در انديشة پول گرفتن باشند و رو باينسو و آنسو آورده آشكاره پول بخواهند.

آيا ميتوان پنداشت كه رضاشاه تهمت زده؟!.. آيا ميتوان گفت كه دروغ باو بسته؟!. من از رضاشاه هواداري نميكنم. ولي بآن جايگاه باور نكردنيست كه بيك هوچي پست تهمت بندد. رضا شاه را اگر هم بد بدانيم چنين گماني باو نخواهيم برد.

از اين گذشته ما خود آن كسان را مي شناسيم. ما خود ميدانيم كه كارشان اين بوده و براي پول گرفتن بوسيله هاي بسيار زشتتر از اين دست ميزده اند.

همان كسي را كه رضاشاه مينويسد او خود گفتاري در يكي از روزنامه هاي آن زمان نوشته بمناسبتي چنين ميگويد :

"بعضي بمن ميگويند از سياست بركنار باش. ولي من اينرا صلاح نميدانم. زيرا اديب الممالك چون از سياست دست برداشت از گرسنگي مرد".

همين دو جمله كافيست كه او را بشناسيد. نخست ببينيد سياست چه چيز را مي گويد. اديب الممالك يك شاعري بود اينرا ستايش ميكرد و پول ميگرفت و او را هجو ميكرد و پول ميگرفت. اين رفتار زشت يا هوچيگري او را دخالت در سياست مي شمارد. دوم دخالت در سياست را يك كسبي ميداند و آشكاره ميگويد : اگر دست بردارم گرسنه خواهم ماند.


دوم : اينان حزب يا جمعيت درست كردن را يك بازيچه اي گردانيدند. نخست در ايران حزب بزرگي بود « حزب دموكرات» ، و چون آنان را تندرو مي شماردند يك دسته در برابر آنان خود را« اعتدالي» ميناميدند. ولي در زمان اين هوچيان آن ترتيب هم بهم خورد و بسياري از آنان نظيره سازي كرده خود حزبهائي پديد آوردند و كم كم اينكار رواج گرفته تا بآنجا رسيد كه حزب سازي از آسانترين كارها شمرده شد كه هر كسي همينكه مي خواست ، با چند تن از آشنايان فراهم نشسته يك چند جمله اي را بهم بافته و آنرا « مرامنامه» مي ناميدند و يك نامي بروي خود گزارده يك مهري نيز ميكندند و با اين چند مقدمه اي حزبي پديد مي آوردند.

كم كم كار برسوايي كشيده و نامهاي موهون بسياري از « كميتة آهن» و « تجدد ايران» و « جامعة تبليغ» و « دموكرات نصرت» و « دموكرات مستقل» و « كميتة اتحاد شرق» و « اتحاد بشر» و « اصلاح طلبان» و بسيار مانند اينها بيرون ريخت.

اساساً حزب سازي يك افزاري در دست هوسبازان و طمعكاران گرديد. مثلاً فلان السلطنه يا بهمان الدوله ميخواست نخست وزير گردد و ميفرستاد ستاد يكي از سردستگان هوچيان را بنزد خود مي خواند و با او بشور مي نشست كه از چه راه وارد شود و آن سر دسته پاسخ داده چنين مي گفت : " بايد يك حزبي درست كنيم". اين يكي از كارهاي رايج آنزمان بود و بسياري از وزيران براي خود حزبي مي ساختند.

يكي از زمانهاييكه بازار حزبسازي گرم ميگرديد هنگامي بود كه انتخابات آغاز مي يافت. در اينجا بود كه رسواييها از اندازه ميگذشت و چند نام موهون ديگري بيرون مي آمد و هرروز برگهايي براي نشان دادن كانديدهاي اين حزب انتشار مي يافت.

براي آنكه سخنم بي دليل نباشد برخي جمله ها را از سر مقالة « عصر جديد» كه در سال 1335 بهنگام انتشار آگهي انتخابات دورة چهارم مجلس نوشته در پائين مي آورم. عنوان گفتار « تجهيزات براي انتخابات» است و در زير آن پس از جمله هايي مي نويسد :

" دوباره مي بينيم در محيط سياست طهران جنب و جوشهايي تولد و هركس و هر دسته در صدد تأمين آتيه است. احزاب سابق تشكيلات منحل شدة خود را تأسيس و قواء خود را تجهيز مينمايد ـ احزاب تازه در شرف تشكيل ـ حكاكان مشغول كندن امهارـ مطبعه ها مشغول طبع اعلانها، پروگرامها ، مرامنامه ها ميباشند.

از قراري كه ميشنويم يك فرقه بنام سوسيال دموكرات ، يك فرقه بنام حاميان برزگران ، يك فرقه بنام وداديون يا اتحاد ملي تشكيل شده. فرقة سوسيال دموكرات ( و مطابق مهر فرقه كه ديده شد سوسياليست دموكرات) چندان بي سابقه در ايران نبوده. بعلاوه با بودن آن در ممالك ديگر محتاج بتوضيح نيست. فرقة طرفداران بزرگ نيز بطوريكه شنيده ايم از سه چهار نفر تجاوز نميكند. حزبي كه ميگويند فعلاً داراي چهل و پنجاه نفر جمعيت شده است فرقة وداديون يا اتحاد ملي است ..."

از سخن خود دور نيفتيم : يكدسته در بيست و چند سال پيش ، با رفتار زشت خود « جمعيت» يا « حزب» را رسوا گردانيده اند.

اين كلمه ها امروز موهون است و ما كه آنها را بكار ميبريم نفرتي در خود احساس ميكنيم. از آنسو ميترسيم خوانندگان چنين دانند كه مقصود ما از اين نامها همان بازيچه هاي خنك و زشت بيست و چند سال پيش ميباشد. اينست براي جلوگيري از نافهميدگي باين گفتار پرداختيم و مقصودمان در اينجا دو چيز است :

يكي آنكه رفتار زشت هوچيان و بدكرداران و حزب سازيهاي خنك آنان دليل بدي حزب يا جمعيت نيست. در جهان بسيار چيزهاست كه خود نيك است ولي بدنهاداني آنرا بازيچة اغراض خود ساخته اند. در جهان موضوعي گرانمايه تر از دين نيست و شما ميدانيد كه هميشه دسته هاي انبوهي از دين نان خورده اند و آنرا در راه غرضهاي خود بكار برده اند.

همچنين اگر برخي حزبها بد بوده اند دليل روگرداني ما از آن نتواند بود. بگفتة يكي از آشنايان شما اگر ده تا تخم مرغ بخريد و چون يكي بشكنيد تباه درآيد ، و همچنين دوم و سوم و چهارم يكي پس از ديگري فاسد باشد آيا از اينجا همة تخم مرغها را فاسد دانسته ديگر آرزوي تخم مرغ خوردن نخواهيد كرد؟.

كشور مشروطه بي حزب نتواند بود. امروز شما به هر كشوري از كشورهاي آزاد جهان نگريد همه را حزبها راه ميبرند. آيا آلمان را كه راه ميبرد؟.. روسيه را كه اداره ميكند؟.. در انگلستان رشته در دست كيست؟!.. در تركيه سررشته داران كيانند؟.. اينها را بينديشيد تا بدانيد چه نيازي به حزب يا جمعيت هست.

ديگري اينكه ما اساساً باين زمينه ها نزديك نميشويم. ما نه تنها حزب و جمعيت را بآن معنايي كه هوچيان فهميده بودند و بكار ميبردند نميخواهيم و از آن كارها بيكبار بيزاريم با حزب يا جمعيت بمعني اروپاييش نيز چندان كاري نداريم ما مقصودمان بالاتر از اينهاست. ما چون كلمه يا نام ديگري پيدا نكرده ايم اينها را ميآوريم. وگرنه خواست ما چيز ديگري ميباشد.

ما ميگوييم : آيا اين كشور را بايد نگه داشت يا نه؟.. اگر ميگوييد نگه نبايد داشت. آشكاره بگوييد تا بدانيم. همچنين اگر تصور ميكنيد نيازي به نگه داشتن ما نيست و خدا نگه ميدارد و يا خودبخود ميماند آنرا هم بگوييد.

اگر ميگوييد نگه بايد داشت پس بايد يكدسته اي باشند كه آنرا نگه دارند و در اينراه بكوشش پردازند ، و اينهم پيداست كه آن دسته بايد راهشان يكي باشد و همگي دست بهم دهند و يكدل و يكزبان بكار پردازند.

اين چيزيست كه هيچكس انكار نتواند كرد و ما نيز شما را باين كار ميخوانيم. ما اين روزنامه را بنياد نهاده و اين كوششها را بگردن گرفته ايم براي آنكه يكراهي براي نگهداري اين كشور باز كنيم و يكرشته حقايق را در زمينة زندگاني توده اي روشن گردانيده ، انديشه ها را در پيرامون آنها يكي سازيم و بدينسان يكدسته اي از غيرتمندان و پاكدلان پديد آوريم كه نگهداري اين كشور را بعهده گيرند.

اين مقصود ماست و براي اين ميكوشيم وهمة غيرتمندان و آزادگان را بهمدستي در اين مقصود ميخوانيم و هيچگاه دربند مراسم و آيين حزبها نمي باشيم. ما بيش از همه يكي شدن دلها را ميخواهيم بيش از همه بروشني حقايق ميكوشيم.
(پرچم روزانه شماره هاي 44 ، 45 و 46 سال يكم 22 ، 23 و 24 اسفند ماه 1320)

[1] : پيش از برافتادن خاندان قاجار و آغاز پادشاهي پهلوي ، سردارسپه خواهان برپايي جمهوري شد ليكن ملايان با آن ناهمداستاني نشان دادند و هياهو برانگيختند. سرانجام نمايندگان مجلس كه مخالف جمهوري بودند و سردارسپه به توافقي بدينسان رسيدند : سردار سپه دست از جمهوري خواهي كشد و آنان هم از پادشاهي قاجاريان هواداري نكنند.