پرچم باهماد آزادگان

26 ـ دربارة استقلال


در شمارة 57 پرچم گفتاري از آقاي دادپرور دربارة آذربايجان بچاپ رسانيديم كه در آن چنين ميگويد : " در آذربايجان پرچم مانند دستة گلي دست بدست ميگردد ... هر كس مي خواهد ببيند نسبت به آذربايجان تازه چه نوشته شده ... اما افسوس ... كمتر در پرچم خبر مسرت بخشي نسبت به آذربايجان خوانده ميشود".
ميگويم : چه آذربايجان و چه ديگر جاها « خبر شادي آور» بسته بكوششهاي خود ماست. ما را از اين گرفتاريها جز كوششهاي خودمان رها نخواهد گردانيد. بايد كوشيم و فيروز گرديم و به نتيجه هاي شادي آور رسيم.

بدانيد اي آقاي دادپرور : در جهان هيچكاري بي انگيزه نتواند بود. همان ناموسهايي كه در فيزيك و شيمي و ديگر علوم خوانده ايد در سراسر كارهاي جهان حكمفرماست. اين گرفتاريها و سختي ها بيعلت نيست. و يك كار تصادفي نبوده. نتيجة اوضاع كواكب نمي باشد. اينها نتيجة آلودگيهاي هزار ساله است. آلودگيهاي هزار ساله اين توده را ناتوان گردانيده و از پا انداخته و اينست هميشه صدمه ميخورد ، هميشه گزند مي بيند.

از اينسو امروز هم اگر از راهش بكار درآييم و بكوششهاي دلسوزانه پردازيم ، اين كوششها بي نتيجه نخواهد ماند و هرآينه فيروزمند خواهيم گرديد.

آذربايجان يكرشته نيازمنديهايي دارد كه بايد دولت توجه كند. دربارة آنها گفتگو شده است و ما نيز فشار توانيم آورد. ولي اساس چيزهاي ديگريست ، يكرشته موضوعهاي بسيار مهمتري درميانست كه مربوط بخود توده است.

امروز در گام نخست ما نياز بنگهداري كشور خود داريم. امروز اين جنگها و خونريزيها كه در جهان برخاسته همه براي آب و خاك است. ما نيز بايد در انديشه باشيم. نبايد بي پروا نشينيم و چشم براه حوادث دوزيم.

امروز جنگ است و دولتها در برابر يكديگر ميدانها باز كرده اند. شايد فردا نيز گفتگو آشتي و تقسيم غنايم جنگ بميان آيد. در همة اين حالها بكشور ما خطرهايي متوجه است و ما بايد خود را براي مقاومت با حوادث آماده گردانيم.

من ميشنوم كساني در اين مجلس و آن مجلس نشسته چنين ميگويند : « ايران طلسمي است كه هر كه در آن افتاد بيرون رفتن نخواهد توانست». بتوده اي كه بدبختي رو آورده اينگونه پندارهاي بيخردانه فراوان ميگردد. خلفاي عباسي در دوره هاي ناتواني خود عقيده داشتند كه هيچكس با آنان دشمني نتواند كرد : « اين خلافه آل عباس موصوله بيوم القيمه». با اين خرافة رسوا دلهاي خود را شاد ميساختند ولي روزي رسيد كه از دست مغولان مشت سختي را خوردند و خلافت بماند كه خاندانشان از ميان رفت. بشومي آن خرافة رسوا بود كه چهل روز در بغداد كشتار ميرفت و مغولان از خون مردان و بچگان جويها روان ميگردانيدند.

اين ننگ براي يك توده است كه بجاي كوششهاي مردانه خود را باين خرافه ها دلخوش گرداند. ننگ است كه چنين انديشه اي از دل كسي گذرد ، چه رسد بآنكه بزبان آورده و در اين مجلس و آن مجلس بگويد.

مگر ايرانيان جز از ديگر مردمانند كه نكوشند و استقلال داشته باشند؟! چشده كه قانون طبيعت دربارة اينها نقض گردد؟!..

كسان ديگري را ميشنوم چنين ميگويند : « ‌اين مملكت صاحبي دارد. او خود نگه ميدارد». بپرسيد آن صاحب كشور كيست؟!... تا كي ميتوان اينسخنان پيره زنانه را شنيد؟!...

يكدسته هم رنگ سوسيالي به پستيهاي خود داده چنين ميگويند : « چه كشوري؟!... چه ميهني؟!... بايد همة اينها يكي گردد». آنها نيز براي بيدردي و تنبلي خود اين بهانه را پيش مي آورند. [1]

بايد گفت : نخست كشور است و پس از آن مسلك و انديشه. اي بيخردان سوسيالهاي اروپا تفنگ بدوش گرفته بر سر آب و خاك خون يكديگر را مي ريزند ، و بر سرخاندانهاي همديگر آتش و آهن مي بارانند مگر اي بدبختان با اين سخن شما را بحال خود خواهند گزاشت؟!

يكدستة ديگر نوميدي نشان داده چنين ميگويند : « ما بيست مليون نفر چكار خواهيم توانست و بكجا خواهيم رسيد؟!..» اينهم بهانة آنهاست. اينها نمي فهمند كه شرط استقلال و سرفرازي تنها فزوني نفوس نميباشد و امروز درميان دولتها توده هاي سه مليوني و پنج مليوني هست كه استقلال دارند و دولتها از آنها حساب ميبرند. گذشته از اينكه ما هم كم نيستيم و اگر از راهش كوشيم بسيار فزونتر از آنيم كه پنداشته ميشود.

بهرحال اينها همه بهانه هاي بيجاست و ما بايد بكشور خود علاقه مند باشيم و براي كوشش و جانفشاني آماده گرديم. جهان آينده آينده اش بيمناكست و كسي نميداند چه حوادثي در پيش خواهد بود. كسي نميداند چه تاختهايي از زمين و هوا بكشور ما خواهد بود. كسي نميداند چه طمعهايي به آب و خاك ما در دلهاي آزمندان خوابيده. بهر حال ما بايد بي پروايي ننماييم و براي روبرو شدن با حوادث آماده گرديم.

خواهيد گفت : از چه راه؟.. ميگويم از همان راهي كه بارها شرح داده ايم. بايد يكدسته غيرتمندان و آزادگان جدا گردند و دست بهم دهند و انديشه و سخن يكي گردانند و براي كوشش و جانفشاني آماده باشند.

امروز با اين شتابي كه در ميانست و حوادث گام بگام بما نزديك ميگردد نخواهيم توانست همگي مردم كشور را براه آوريم و بكار واداريم. ولي اين خواهيم توانست كه مردان باخرد و غيرت را بتكان آوريم و با خود همدست و همراه سازيم. چه دربارة آذربايجان و چه دربارة سراسر ايران چاره همينست و بايد بهمين بكوشيم.

[1] : دستة ديگري كه بيشتر شعر پرستان و « اديبان» اند گفته و اين معني را بر زبانها انداخته اند كه ايران را فرهنگ و ادبيات آن نگه داشته و از مهلكه ها رهانيده ، هميشه اين عامل بزرگي در« مستحيل» كردن بيگانگان در وطن ما شده بطوريكه اگر ايشان از نبردگاه پيروز درآمده اند ليكن در پهنة فرهنگي شكست خورده اند! ـ پايگاه

امروز دسته هاي بسياري بكوشش در راه نگهداري كشور گردن نميگزارند. چنين وظيفه اي براي خود نمي شناسند و هر دسته اي بهانة ديگري دارند. بارها گله كرده ايم كه بسياري از اينان همينكه نام « ميهن پرستي» ميشنوند ريشخند ميكنند. مردك نميداند ميهن پرستي يعني نگهداري خانه و خاندان خود ، ميهن پرستي يعني غيرت و مردانگي.

كار پستي تا باينجا كشيده كه دسته هاي انبوهي زندگاني را جز پول درآوردن و خوش خوردن و خوش خوابيدن و روز گزاردن نميشناسند و پرواي غيرت و مردانگي را ندارند. آري كار پستي تا باينجا كشيده.

اينها نتيجة آن تعليمات بيهوده و پستيست كه از پيشوايان و آموزگاران خود گرفته اند. نتيجة آنست كه معني زندگي را نميدانند.

هرچه هست بايد از اينان چشم پوشيم. امروز با اين گرفتاري بآنان نتوان پرداخت. هستند دسته هاي انبوه ديگري كه علاقه بكشور خود دارند و بكوشش و جانفشاني در راه آن آماده اند. بايد باينان پردازيم. بايد از اينان يكدسته اي پديد آوريم.

اينان يك نقص بزرگي دارند و آن اينكه پراكنده و باهم يكي نيستند. هركس به تنهايي آرزومند كوشش و تلاش است. از آنسوي نميدانند چكار كنند و از چه راه بكوشند. بايد اين نقص را از ميان برداريم و همة اينها را تا آنجا كه ميتوانيم بيكراه درآوريم و باهم مربوط گردانيم.

باين كار است كه بايد بكوشيم و از اين راهست كه خواهيم توانست فيروز گرديم و به « خبرهاي شادي آور» برسيم. اين كار را هم ما بايد بكنيم نه دولت. اين چيزي نيست كه از دست دولت برآيد يا وظيفة او باشد. اين وظيفة خود مردم است. چه در آذربايجان و چه در ديگر جاها بايد باين كوشيد. بايد همه غيرتمندان را باين راه خواند.

ما نيز باين ميكوشيم. اين روزنامه را هم براي آن بنياد نهاده ايم. اين روزنامه زبان « آزادگان» است. دسته اي باين نام چه در تهران و چه در تبريز و چه در شهرهاي ديگر هستند و ميكوشند كه ديگر غيرتمندان را نيز با خود همدست گردانند و براي كوشش در راه آزادي و استقلال ايران آماده گردند.

اين كار امروز تنها دو مانع در پيش دارد :

1) پراكندگي انديشه ها : چون راهي درميان نبوده و حقايق زندگاني دانسته نگرديده هر كس چيزهاي ديگري انديشيده ، چيزهاي ديگر از اينجا و آنجا ياد گرفته. اين خود علت بزرگ بدبختيست. مردمي كه انديشه هاشان پريشان و پراكنده است در هيچ كاري همدست نتوانند گرديد. چنين مردمي پراكنده اند اگرچه در يكجا باشند.

براي چارة اين درد ما بنشر حقايق زندگاني پرداخته ايم. چارة پراكندگي جز با نشر حقايق نيست. اينكه مشروطه (يا سررشته داري توده) را معني مي كنيم و مزاياي آنرا شرح مي دهيم ، اينكه « ميهن» و « ميهن پرستي» را تفسير ميكنيم ، اينكه حقيقت « دارايي» را روشن ميگردانيم ، اينكه از « كار و پيشه» بگفتگو مي پردازيم ـ همة اينها بنام نشر حقايق و براي چارة انديشه هاي پراكنده است.

2) هوسها و خودنماييها : يكدسته اي چنان گرفتاري هوسبازي و خودنمايي اند كه در چنين هنگام نيز از آن دست برداري نمي توانند. ما بارها مي شنويم فلان آقا يك حزبي درست كرده ، فلان كسان جمعيتي تاسيس كرده اند.

اينها براي چيست؟!.. آيا جز هوسبازي چه علتي دارد؟!.. از اين كارها چه نتيجه تواند بود؟!.. اگر شما در انديشة كوششيد چرا نمي آييد با ما همدست گرديد؟!. ما سالهاست ميكوشيم و كنون هم يكدستة بزرگي هستيم. چشده كه شما در انديشة حزب ديگري مي باشيد؟!.. و آنگاه با كدام مايه بچنان كاري برخاسته ايد؟!.. كدام همدستاني را داريد؟!.. جز آنكه چند زماني بياييد و برويد و باهم بنشينيد و يكرشته سخنان پوچ و بيهوده اي را كه از روزنامه ها ياد گرفته ايد بهمديگر فروشيد چكاري توانيد كرد؟!..

در اين باره يكداستاني از همان تبريز بنويسم : در چند ماه پيش كه نويسنده به تبريز آمدم مقصودي جز اين نداشتم كه در چنين هنگامي با همشهريان خود از نزديك ديدار و گفتگو كنم و آنانرا بهمدستي و يگانگي وادارم. چون بگفتگوها پرداختم كساني را ديدم در جهان ديگري هستند و پيشامد را فرصت شمرده اند كه نهاد بد خود را بيرون آورند. ديگران را ديدم درپي هوسبازيند و مردان چهل ساله و پنجاه ساله تنها اين را ميخواهند كه جلسه ها درست كنند و بنشينند و گفتگو كنند و بي هيچ نتيجه اي از هم جدا گردند ، و همين را آزاديخواهي ميشمارند و يك قيمتي بآن ميدهند.

ناگزير از آنان چشم پوشيدم و با يكدستة ديگري گفتگوها كرديم و جلسه ها برپا ساختيم و در نتيجه يك جمعيتي پديد آمد. جمعيتي كه از حال و مقصد آنان همه آگاهند و نميخواهم در اينجا آنرا شرح دهم.

آنچه ميخواهم شرح دهم آنست كه پس از بازگشت من دو سه تني خود را كنار كشيده و يك حزبي ساخته اند يك مرامنامه اي نوشته و چند كسي را با خود گردانيده و يكنامي نيز نهاده حزبي شده اند. در نظر آنان حزب همينست. با همين چند چيز ميتوان يك حزبي پديد آورد.

شما بينديشيد كه اين كار چه علتي داشته؟! آيا جز خودخواهي علت ديگري براي آن توان پنداشت؟! آن كسان از چه رنجيده اند؟!.. آيا چه ايرادي گرفته اند؟!..

شنيدم گفته اند : چون ديديم كاري پيش نميرود اين ترتيب كرديم. بهانه را تماشا كنيد؟! با همدستي كار پيش نمي رفته دست بدامن پراكندگي زده اند كه كاري پيش ببرند. بسيار خوب در اين مدت كه جدا هستيد چه كاري پيش برديد؟! چه نتيجه را بدست آورديد؟!..

اين را براي مثل ياد كردم. در تهران نيز از اين كارها بسيار است. امروز مانع ما اين دو چيز است. اين دو چيز جلوگير همدستي علاقه مندان بكشور و توده ميباشد. ولي بايد بكوشيم و باينها نيز چيره درآييم. بايد اين دو مانع را هم از جلو برداريم. با اين كوششها و از اين راهست كه خود را از گرفتاري رها گردانيده بخبرهاي شادي آور خواهيم رسيد.
(پرچم روزانه شمارة 61 و 62 سال يكم ، سه شنبه 18 و چهارشنبه 19 فروردين ماه 1321)