در گفتارهاي گذشته معني « دارايي» را روشن گردانيديم. دارايي اين خاك و اين آبها و اين هوا و اين تابش آفتابست ، اين كانهاست كه بفراواني در سينه هاي كوههاست ، اين چهارپايانست كه از هرگونه در دسترس ماست و در كارهاي زندگاني بما ياوري ميكنند ، اين مرغهاي قشنگ است كه در خانه ها و در باغها با ما همسايگي ميكنند.
اينهاست اساس دارايي. بايد قدر اينها را دانست كه از يكسو در انديشة نگهداري آن بود و از يكسو بآبادي و نيكيش كوشيد.
در شهريور ماه گذشته كه آن حوادث اندوه انگيز رخ داد در همانروزها يكي از نمايندگان در مجلس گفتگوي جواهرات كرد و اينسخن بزبانها افتاد ، و من ميديدم مردم با يك علاقة بسياري باين گفتگوها ميپردازند و از اينكه شاه گذشته آنها را با خود نبرده شاديها مي نمايند.
اين كار آنان بمن بسيار ناگوار مي افتاد. زيرا ميديدم اينان به بيمهايي كه از هر سو كشورشان را فرا گرفته اهميت نميدهند ولي دربارة جواهرات آنهمه علاقه نشان ميدهند.
ميديدم اينان از حقايق بسيار دورند و چنين مي دانند كه سرماية زندگيشان آن جواهرات و مانند آنهاست. ميديدم معني درست دارايي را نميدانند.
از نظر حقيقت ارزش جواهر بسيار كم است. فلان لعل يا زمرد جز يك سنگ سرخ يا سبزي نيست و خود بيش از اين سودي ندارد كه يك پادشاهي آنها را بتاج خود زند و يك زني آنها را بخود آويزد. اگر با آب و خاك بسنجيم همة آن جواهرات بهاي يك كيلومتر [مربع] زمين نميباشد زيرا اين يك كيلومتر [مربع] زمين سرچشمة زندگاني گروهي تواند بود ولي آن سنگهاي قشنگ در زندگي هيچ اثري نتواند داشت.
اينها با آن اهميتي كه در نظر مردم دارند از ديدة حقيقت همسنگ ديگر سنگها هستند. اينها نه گرسنه اي را سيرتوانند كرد ، نه بدردي درمان توانند بود ، نه بلختي رخت توانند گرديد. اگر روزي پايش افتاد و نياز پيدا گرديد بايد در راه نگهداري كشور از اينها چشم پوشيم. نه تنها اينها ، بايد از جانها در راه آن درگذريم. اين سرزمين سرچشمة زندگاني ما و فرزندان ماست. اينها [اينجا؟] خانه و آسايشگاه ماست. بايد همة ارزش را باين دهيم. بايد همة كوشش را در راه نگهداشتن و آباد گردانيدن اين بكار بريم. اين وظيفة مردانگي هر كسي است.
در چندي پيش اين را نوشتم كه بمردم ايران هر سخني را بگوييد خواهند گفت : " ميدانيم". راستي هم آنست اينان از هر مطلبي يك چيزهاي ناقص را شنيده اند و بي آنكه نيك بفهمند و باور كنند بدل سپارده اند. مثلاً نام ميهن پرستي را شنيده و شايد چند گفتاري نيز در پيرامون آن خوانده اند . ولي از آنسوي مغزهاشان پر از انديشه هائيست كه بضد ميهن پرستي ميباشد.
امروز در ايران اين يكي از گرفتاريهاست. اين يكي از گرفتاريهاست كه انديشه هاي درهم و ضد هم مغزها را پر گردانيده و خود نتيجة آنهاست كه اراده ها سست شده ، فهمها از كار افتاده ، مغزها تباه گرديده. يكي از بدبختيهاي ايرانيان همين مي باشد و در اين باره در سي سال اخير بيش از همه روزنامه ها باعث بوده اند. اينها براي پر كردن ستونهاي خود هرچه پيدا كرده بچاپ رسانيده اند ، و آنچه امروز گفته اند فردا بضدش نوشته اند.
امروز شما اگر پيش كسي از ميهن پرستي گفتگو كنيد و اين سخناني را كه نوشتيم برايش بگوييد همه را گوش دهد و چنين وانمايد كه خودش هم مي دانسته ، بلكه چه بسا ايراد گرفته ميگويد : " ما مگر اينها را نميدانستيم؟!.." سپس اگر سخن از ماديگري برانيد و چنين بگوييد : " آدم بايد زيرك باشد پول در بياورد و اعتنا بهيچ چيزي نكند" ، يا اگر از شعرهاي خيام و حافظ برايش بخوانيد : " اينجهان هيچست و پوچست ، بايد دم را غنيمت دانست و در فكر گذشته يا آينده نبود" ، يا اگر گفتگو از صوفيگري كنيد كه : " آدم بايد دنيا را ترك كند و تنها در انديشة تصفية نفس باشد" بهمة اينها نيز گوش دهد و هيچ نگويد : " اينها كجا و ميهن پرستي كجا؟! " هيچ ايراد نگيريد كه اينها با زندگاني سازش ندارد ، هيچ نپرسد : " آخر اين سخنان ضد هم براي چيست؟!.." زيرا از بس سخنان درهم و متضاد شنيده كه از يكسو عادت گرفته و از سوي ديگر مغزش از كار افتاده و اساساً معني درست اينها را نمي فهمد تا متضاد بودنش را بداند.
از سخن خود دور نيفتم : بسياري از ايرانيان اينسخنان را كه ما دربارة « دارايي» و آب و خاك و ميهن پرستي نوشتيم خوانده چنين خواهند گفت : « ما اينها را ميدانستيم». اينان « دانستن» را همان شنيدن و بياد سپردن ميشمارند. ولي اين دانستن نيست. « دانستن» آنست كه يكي يك موضوعي را نيك بفهمد و با دليل آنرا تصديق كند و بروي آن پافشاري نمايد و اگر سخني را بضد آن شنيد با دليل رد كند و پس از همه آنرا بكار بندد و رفتارش از روي آن باشد. دانستن اينرا ميگويند ، و ما نيز اينگونه دانستن را ميخواهيم.
ما مي خواهيم ايرانيان اين سخنان را نيك بفهمند و نيك بينديشند و باور كنند و هرگونه انديشه هاي ضد آن كه در دل دارند بيرون كنند.
ميخواهيم اين را باور كنند كه اين سرزمين كه خدا بايشان داده سرچشمة زندگاني خودشان و فرزندانشان ميباشد و اينست بايد آنرا گرامي شمارند و قدرش دانند و بنگهداريش كوشند.
ميخواهيم اين را باور كنند كه اگر نكوشند اين سرزمين از دستشان خواهد رفت و همگي بزيردستي و بندگي خواهند افتاد و پراكنده و خوار و بيچاره خواهند گرديد.
ميخواهيم اينها [را] نيك بفهمند و باور كنند و بكار بندند ، آن وقت آن سخنان بيهوده اي را كه از بدآموزي هاي ماديگري يا از گفته هاي بيپاي شاعران يا از فريبكاري هاي ملايان و ديگران شنيده اند و با اين انديشه ها نميسازد از دل بيرون كنند.
(پرچم روزانه شمارة 56 سال يكم سه شنبه 11 فروردين ماه 1321)
كارها و پيشه ها
1ـ
يك دانستني مهم ديگر معني پيشه ها و كارها و شناختن سودمند و زيانمند آنهاست. پيشه يا كار چيست؟! چرا بايد هر كسي بيك كاري يا پيشه اي پردازد؟.. چرا اين كفش دوز ، و آن درزي ، و آن بازرگان ، و آن برزگر ، و آن آسيابانست؟.. اينها براي چيست؟.. آيا براي روزي درآوردنست؟... آيا براي پول اندوختن است؟... اينها پرسشهاييست كه بايد بهر يكي پاسخ داد.
مردم در توي اينها زندگي ميكنند و هميشه اينها را مي بينند ، ولي حقيقت آنها را نميدانند ، و اينست نتيجة درستي بدست نميآورند.
بسيار فرق دارد كه مردمي معني زندگاني و كارهاي آنرا بدانند و از روي فهم و بينش زندگي كنند با آنكه گيج وار سر پايين انداخته و بكارهايي پردازند و روزها بسر برند.
امروز اگر شما از يك بازرگاني مثلاً بپرسيد : بازرگاني براي چيست؟.. براي چيست كه شما باين كار مي پردازيد؟... بيگمان پاسخ درستي نميتواند داد و اگر راز دلش را بخواهيم مقصودي جز گرد آوردن پول ندارد و آن بازرگاني را جز براي پول اندوختن نميكند.
اگر بيك ملايي بگوييد : آقا در منبر قدري از معني بازرگاني و اهميت آن بگوييد ، بيش از اين نخواهد توانست كه چند حديثي از راست و دروغ ، از اينجا و از آنجا پيدا كند و بخواند و به بازرگانان وعدة حور و غلمان دهد. بيش از اين آگاهي ندارد.
اگر از يك روزنامه نويس خواهش كنيد كه چند گفتاري در معني داد و ستد و بازرگاني بنويسد و از اهميت آنها سخن راند بيش از اين نخواهد توانست كه بيك ستايشهاي پا در هواي گزافه آميزي پردازد يا سخناني را از اين دانشمند اروپايي و از آن پرفسور آمريكايي ترجمه نمايد.
در هر زمينه چنين است. آنچه در دست نيست حقيقت هر چيزي و هر كاريست. چيزهاييست كه از پدران خود ديده و آموخته اند و يا از اروپائيان شنيده و يا تقليد كرده اند ، بي آنكه معني درست آنها را بفهمند.
گفتگومان از كارها و پيشه هاست. ميخواهيم معني درست اينها را شرح دهيم. چنانكه گفته ايم اصل « دارايي» زمين و آب و هوا و تابش آفتابست. اينها سرچشمة زندگانيست. خدا ما را آفريده و آنچه براي زندگاني لازم داريم در اينها وديعه نهاده. چيزي كه هست بايد بكوشيم و آنچه ميخواهيم و لازم داريم بدست آوريم.
اين يك راز خداييست كه آدميان بيكار نمانند و ناگزير باشند كه بكوشند و كار كنند.
ما بايد كشاورزي كنيم و گندم و جو و ارزن و ذرت و ديگر دانگيها را بكاريم و براي خود خوراك آماده گردانيم. بايد درختها بپروريم و از ميوه هاي آن بهره مند شويم. بايد پنبه كاريم و يا گوسفند بپروريم و از پشم آنها پارچه بافيم و براي خود رخت دوزيم. بايد آجر بسازيم و از آن و از سنگ خانه ها براي نشستن بنياد گزاريم. بايد داروها را بشناسيم و بدستياري آنها با بيماريها نبرد كنيم. بايد آتش آماده كنيم و از روشنايي و گرمي بهره ها بريم. همچنان ديگر نيازهاي زندگاني كه همه ميدانيم و بيكايك شمردن نيازي نميباشد.
اينهم ميدانيم كه صدها يا هزارها قرن كه بزندگاني آدميان گذشته در اينمدت نيازمنديهاي او روز افزون بوده. يكروز بوده كه آدميان تنها بضروريات اولي زندگاني ـ از خوراك و پوشاك و خانه ـ اكتفا ميكرده اند. ولي امروز ما بصدها چيز نيازمنديم تا زندگاني خود را راه اندازيم.
از همينجاست كه در زمانهاي باستان هر خانداني مي توانسته نيازمنديهاي زندگاني را خود راه اندازد : خود گندم و جو باندازة خوراكش بكارد ، گاوي يا گوسفندي براي بهره مندي از شير و پشمش نگهدارد ، خود كلبه اي براي نشستن بنياد گزارد ، خود از پشم يا از پوست پوشاك تدارك كند ، خود داروهايي براي بيماري آماده گرداند. از اينرو هر خانداني ميتوانسته جداگانه از ديگران زيست كند.
ولي رفته رفته چون از يكسو نيازمنديها بسيار شده كه يك كسي يا يك خانداني به تنهايي از عهده برنيآمده و از سوي ديگر دقت در كارها بيشتر گرديده و جربزه ها و قريحه ها شناخته شده كه هر كس چه كاري را بهتر ميتواند ، از اينجا كارها از هم جدا گرديده و بهر رشته كسان خاصي پرداخته اند. كساني تنها بگندم كاشتن پرداخته اند و كشاورز شده اند ، ديگراني تنها به پارچه بافتن برخاسته اند و پيشة بافندگي پيش گرفته اند ، ديگراني در خانه سازي استادي از خود نشان داده و آنرا كار خود ساخته اند. همچنان در ديگر نيازمنديها كه هر رشته اي را دسته اي بعهده گرفته اند.
اينست تاريخچة مختصري از پيدايش پيشه ها. بايد گفت : اين يك تحول مهمي در زندگاني آدميان بوده و يكرشته نتيجه هايي را درپي خود داشته است كه ما اينك فهرست وار ميشماريم :
1) در نتيجة پيدايش پيشه ها و اينكه هر دسته اي از مردم بانجام يكرشته از نيازمنديها پرداخته اند ارتباط خاندانها بيكديگر فزونتر گرديده و پس از آن ناگزير بوده اند كه در يكجا زندگي كنند و با يكديگر همدستي نمايند.
2) چون كارگران و پيشه وران حاصل كار و صنعت خود را با هم مبادله ميكرده اند از اينجا بازار و بازرگاني و داد و ستد و اينگونه چيزها پيدا گرديده. نيز چنانكه گفتيم پول ايجاد شده كه وسيلة مبادله بوده.
3) در نتيجة اين ترتيب در واقع مردم هر شهري يا هر كشوري يك پيماني باهم بسته اند كه در تهية نيازمنديهاي زندگاني همدستي كنند و سپس حاصل آن كوششها را در ميان خود تقسيم نمايند.
اينها هر يكي در زمينة خود نتيجة مهمي ميباشد و ما از هر يكي جداگانه گفتگو خواهيم داشت.
2ـ
ديروز شرحي دربارة كارها و پيشه ها نوشتيم. نتيجة آن شرح يك چيز است ، و آن اينكه « كارها و پيشه ها براي گرديدن چرخ زندگانيست» ، براي آنست كه لوازم زندگاني تهيه گردد.
بايد اين را يك قاعدة اساسي گرفت و همة شغلها را با اين سنجيده و هر كدام كه با اين موافق نبود آنرا نامشروع شناخت.
مثلاً قماربازي چون براي گرديدن چرخ زندگاني نيست نامشروع است. يك قمار باز بيخوابي ميكشد و آسيب بيم و اضطراب را تحمل ميكند و انديشه بكار ميبرد ، ولي چون اينها تأثيري در كار زندگي ندارد اينست ما آنرا يك كار ناروا مي شناسيم.
دزدان و راهزنان خود را بخطر مي اندازند و امواليكه بدست مي آورند در نتيجة كوشش و رنج است ، ولي چون كارشان كمكي به پيشرفت زندگي ندارد بلكه آن را مختل ميگرداند اينست نامشروع است.
لاتار يا بخت آزمايي همين حال را دارد. چسودي از آن بزندگاني تواند بود؟!.. كدام دربايست از آن تدارك ميشود. اينست همچون قمار ناروا ميباشد.
شاعري كه ستايشگري ميكند و يا غزلهاي بيجا ميسرايد ، رمان نويسي كه افسانه هاي بيهوده ميبافد ، صوفي اي كه در خانقاه نشسته بگمان خود « تصفيه نفس» ميكند ، درويشي كه دوره ميگردد و قصيده مي خواند ـ همة اينكارها بيهوده است و كمترين تأثيري در پيشرفت كار زندگي ندارد ، و اينست اگر اينها را پيشة خود گيرند و از اين راه روزي خورند به پيشة نامشروع پرداخته اند.
كسيكه براي بچه ها بازيچه ميسازد و مي فروشد كارش نامشروع نيست. ولي كارهاي اينها نامشروع است زيرا بازيچه براي بچه از لوازم است. ولي غزل و قصيده و افسانه و رياضت جز چيزهاي بيمصرفي نيست.
فالگير ، منجم ، رمال ، تعزيه خوان ، دعانويس و مانند اينها همگي بيهوده اند و همگي نان نامشروع ميخورند. اينها گذشته از آنكه مردم را فريب ميدهند كمترين همدستي در پيشرفت كار زندگاني ندارند.
مارگير خطرناكترين پيشه را دارد و يك لقمه نان را با بهاي جان ميخورد. شعبده باز هنرهاي شگفتي از خود مينمايد و همه را بحيرت مي اندازد. با اينهمه چون كارهاشان بيهوده است نامشروع ميباشد.
گفتيم بايد پيشه وران و كارگران كالاهاي خود را مبادله كنند. گاهي اين مبادله نيازمند به يكدست ميانجيست. مثلاً فلان روستايي كه گندم خود را بشهر آورده اگر بخواهد خود او بخانواده ها بفروشد بايد در شهر درنگ كند و اين او را از كار باز خواهد داشت. اينست بصرفة اوست كه گندم را بعلافي فروشد كه آن علاف بخانواده ها رساند. باين دست ميانجي هم در زندگي نيازمنديم . اين كار مشروع است ولي بايد بيش از اندازة نياز نباشد. مثلاً در همان مثال بايد علاف گندمي را كه از روستايي خريده بخاندانها فروشد. نه اينكه بديگري فروشد و آن نيز بديگري دهد و بدينسان چند دستي در ميانه بگردد و هر يكي چيزي بقيمت بيفزايد. باينگونه دستهاي ميانجي نياز نيست و كساني كه از اين راه نان ميخورند مفتخوارند و نانشان نامشروع ميباشد.
همچنين در مبادلة ميانه شهرها و كشورها بدستهايي نياز هست. مثلاً بايد از ايران مواد خام فرستند و از اروپا ماشين آلات و پارچه و كاغذ و لاستيك و اينگونه چيزها را بياورند و كساني بايد كه باين مبادله بپردازند و اين يك كار مشروعيست. چيزيكه هست در اينجا هم بايد تا ميتوان دستهاي ميانجي را كم كرد.
امروز يكي از اختلالها از همينجاست. شما اگر حساب كنيد در هر شهري صدها و هزارها كسان از اين كار نان ميخورند.
يك كالايي كه از اروپا ميرسد اين چيزي برويش كشيده بديگري ميفروشد ، آن ديگري بنوبت خود همين كار را ميكند. بدينسان يك كالايي چند ماه بلكه چند سال در انبارها و كاروانسراها ميخوابد و دست بدست ميگردد تا بخريداران ميرسد.
اين كار از دو راه زيان دارد : يكي آنكه اين دستهاي ميانجي هر كدام چيزي ببهاي كالا مي افزايد و چه بسا همين كار ماية گراني كالاها ميگردد.
دوم آنكه اين دستهاي ميانجي باين پيشة بيهوده پرداخته مفتخواري مي نمايند. زيرا بي آنكه كمكي به پيشرفت كار زندگي كنند از دسترنج ديگران بهره ميبرند.
اينها كار و پيشه را براي پول بدست آوردن ميشناسند و اينست تصور ميكنند از هر راهي كه توانستند و خواستند ميتوانند پول بدست آورند. اين معني كه ما براي كار و پيشه ياد ميكنيم كمتر بگوش آنان خورده ، اينست آنكار خود را مشروع ميدانند و هيچگاه در انديشة آنكه اين تأثيري در تهية لوازم زندگاني دارد يا ندارد نيستند ، و اين سخنان را كه مينويسيم چون بخوانند در شگفت خواهند بود.
از اينان بايد پرسيد : اگر مقصود تنها آنست كه پول بدست آيد پس شما چه ايرادي بدزدان يا راهزنان داريد؟! آنها نيز تنها درپي پول بدست آوردن هستند و همچون شما پرواي حال توده و اينكه لوازم زندگي تهيه شود ندارند.
ياد دارم روزي با يكي اين سخن را ميگفتم برآشفت. گفت : " ما كاسبيم چه ربط بدزدان و راهزنان داريم؟! ". گفتم : "پس تفاوتي را كه ميانة يك پيشه يا كار مشروع با نامشروع بايد بود شرح دهيد كه يك كسبي اگر چگونه باشد مشروع است". پاسخي نتوانست و درماند. ناگزير شدم معني درست كار و پيشه را باو شرح دهم و بازرگاني را تفسير نمايم. اين سخناني را كه نوشته ام باو باز گفتم. ولي ديدم سختش ميآيد كه بپذيرد. پاسخي نميتواند ولي چون تاكنون بگوشش نخورده بآساني تصديق نمي نمايد.
3ـ
در دو شمارة گذشته گفتگو از پيشه ها كرديم و هميشه[نمونه؟ ، شرحي؟] از لوازم اولية زندگاني ( از خوراك و پوشاك و خانه و مانند اينها ) آورديم.
بايد دانست نيازمنديهاي زندگاني تنها اينها نيست و چند رشته كارهاي ديگري نيز هست. از جمله چون يك توده در يكجا زندگي ميكنند و كشوري دارند بيك دستگاه حكومت (يا سرشته داري) نياز سختي خواهند داشت.
زيرا درميان چند مليون مردم همه نيكوكار نمي باشند و ناگزير درميان آنان ستمگران و آزمندان هستند كه تعدي بديگران خواهند نمود ، نادرستاني هستند كه بدزدي يا راهزني خواهند برخاست.
نيز درميان آنان اختلافها پيدا شده و دعويها (حقوقي يا جزايي) خواهد برخاست كه اگر بحال خود ماند و فيصله نيابد كار بزد و خورد و نابساماني خواهد كشيد.
همچنين هركشوري را دشمناني هستند كه اگر راهشان باز گذاشته شود هجوم آورده بآنجا دست خواهند يافت.
پس بايد يكدستگاهي يا يك هيئتي باشد كه باين كارها و مانند اينها پردازد ، و آن دستگاه حكومت ميباشد ، پس بحكومت (يا سررشته داري) نيازمنديم و كسانيكه باين كارها پردازند يك كار مشروعي ميكنند و نان از يكراه مشروع ميخورند.
ما حكومت را معني كرده گفته ايم : اين حق خود توده است. ولي چون همگي نميتوانند باين كارها پردازند بايد نمايندگاني از ميان خود برگزينند و سررشته را بدست آنان سپارند.
گفته ايم اين نمايندگان در يك مجلس (مجلس شورا) فراهم مي نشينند و دربارة كارهاي كشور شور مي كنند و يك تصميماتي مي گيرند و يا قانونهايي مي گزارند. از آنسوي بايد كساني را برگزينند (هيئت وزيران) كه آن تصميمها و قانونها را مجري گردانند.
اينها را شرح داده ايم. مقصود آنست كه اين نمايندگان (اگر براستي از سوي مردم باشند) يك كار لازم و مشروعي دارند و روزي از راه مشروع ميخورند. همچنين وزيران كارشان لازم و مشروع ميباشد.
مي آييم به اداره ها و وزارتخانه ها : ما بشهرباني نيازمنديم تا از دزدان و كلاهبرداران و ستمگران جلو گيرد. بوزارت جنگ نيازمنديم كه سپاه و افزار براي نگهداري كشور آماده گرداند. بوزارت كشور نيازمنديم كه از راهزنان و تاراجگران جلوگيرد ، بوزارت فرهنگ نيازمنديم كه دبستانها و دانشكده ها در كشور بنياد گزارد ، به بهداري نيازمنديم كه با بيماريها نبرد كند ، بكشاورزي نيازمنديم كه پشتيباني از كشاورز كند ، به پست و تلگراف نيازمنديم ، بشهرداري نيازمنديم ، به ادارة برق نيازمنديم ، بدادگستري نيازمنديم ، بادارة ثبت نيازمنديم ، بدفترهاي رسمي نيازمنديم.
باينها نياز داريم و بايد كساني باين كارها پردازند ، و ناني كه از اين راه بخورند نان بسيار حلال و مشروعي مي باشد. بويژه سپاهيان و افسران و افراد امنيه و مانند اينها كه چون بيك كارهايي پرداخته اند كه بايد از جان چشم پوشند (اگر درستكاري نمايند و دلسوزانه كوشند) از ديگران گرانمايه تر و ارجمند تر ميباشند.
امروز مردم اينها را نميدانند و شما اگر جستجو كنيد خواهيد ديد دلها پر از باورهايي بضد اينهاست. مثلاً همان بازاريان كه كارشان جز دست بدست گردانيدن كالاها نيست و ما گفتيم كه مفتخوارند (بلكه با ترتيبي كه امروز دارند و از هر پيشامدي بهانه جسته نرخها را بالا ميبرند همرديف دزدان و راهزنان ميباشند) ، كارهاي دولتي را نامشروع ميشمارند و هميشه زبانشان بطعنه و بدگويي باز است.
واعظان كه خود نان از حرام ميخورند (خواهيم گفت كه نان خوردن از راه دين نامشروع است) ، كاركنان دولتي را « ظلمه» ناميده پولهاي ايشان را حرام مي شمارند. ببينيد چگونه حقايق وارونه گرديده.
در اينجا داستاني هست كه بايد ياد كنم : دوسال پيش يكي از آشنايانم گفت : " فلان سيد از تبريز آمده و عجب اينجاست كه بخانة پسرش نرفته و ميگويد چون كاركن دولت ميباشد زندگاني او حرامست" گفتم : پس چكار ميكند و از كجا اداره ميشود؟.. خنديد و گفت : " يك سيد پيرمرد از كجا اداره خواهد شد؟! هر روز در حجرة اين بازرگان و آن بازرگان است و پول ميگيرد! ".
ببينيد كار بكجا كشيده. بيكار ماندن و چشم طمع بدست اين و آن دوختن كه حرام اندر حرام است مشروع شمرده ميشود ولي كاركني در ادارات دولتي حرام ميباشد. اينست نمونه اي از پوشيده ماندن حقايق درميان اين توده.
از سخن خود دور نيفتيم : كارهاي سررشته داري و اين اداره ها از لوازم زندگانيست و بيگمان مشروع ميباشد. كسانيكه اينها را نامشروع ميشمارند شما از آنان بپرسيد : " اگر اين اداره ها نباشد كارهاي دولتي را كه خواهد كرد؟!.." اين را بپرسيد و خواهيد ديد پاسخي ندارند. خواهيد ديد كه سرمايه شان جز زورگويي و خيره رويي نيست.
آن فريبكار خداناشناس كه بمردم ميگويد « كاركنان دولت ظلمه اند» اگر شبي دزدي بخانه اش بيايد و صد ريال مالش را ببرد صبحگاهان بكلانتري شتافته و داد و فرياد راه خواهد انداخت.
آنچه بايد هيچ گوش نداد سخنان اينهاست. ولي از آنسوي بايد دربارة كاركنان دولتي نيز دو نكته را يادآوري كرد :
يكي آنكه كار كردن در ادارات دولتي نيز براي پيشرفت توده و راه افتادن چرخ زندگانيست. براي پول گرد آوردن نيست. براي برتري فروختن بمردم نميباشد. اين نكته نيز امروز از يادها رفته و كاركنان ادارات آنرا از يكسو وسيله اي براي خودفروشي[1] مي شمارند و از يكسو بيش از همه بحقوق اهميت ميدهند. اين هر دو غلط است و بايد اينان نيز بحقايق آشنا گردند.
سستي اداره ها و اينكه چندان كاري پيش نميرود و نتيجه بدست نمي آيد بيشتر از اينجهت است. كاركنان دولتي دلسوزي ندارند و تنها آخر ماه را مي پايند كه حقوقي بگيرند. (بماند داستان آن نامرداني كه نادرستي نيز ميكنند كه از آنها بايد جداگانه سخن رانيم).
يك نكتة ديگر اينست كه شالودة اداره ها بسيار بزرگ برداشته شده و در هركدام از آنها كسان فزوني و بيجهت بسيارند كه نه تنها بكاري نميخورند ، ماية اختلال نيز ميباشند ، اينست يك كوشش ديگري دربارة اداره ها اين خواهد بود كه اين كسان فزوني را از آنها بيرون آورند.
چنانكه دربارة بازاريان بايد تا ميتوان دستهاي ميانجي را كم گردانيد دربارة اداره ها نيز همان رفتار را بايد كرد. بخصوص دربارة آنهاييكه رتبه هاي بالا دارند و حقوق هاي بسيار ميگيرند. فزوني و بيجهتي درميان آنان بيشتر ميباشد.
ما از اين زمينه در جاي ديگري سخن خواهيم راند و چون در اينجا مقصودمان گفتگو از پيشه ها و كارها است (نه از اداره ها) بآن نميپردازيم.
(پرچم روزانه شماره هاي 57 ، 58 و 59 سال يكم چهارشنبه 12، آدينه 14 و يكشنبه 16 فروردين ماه 1321)
[1] : خودفروشي ، خودنمايي بيش از اندازه است. خودفروش دربارة خود همان كاري را ميكند كه يك فروشنده براي تبليغ كالاي خود مي كند. اينكه آن را به معنايي كه واژة « تن فروش» براي آن مناسب است بكار مي برند غلطست. پايگاه