پرچم باهماد آزادگان

30 ـ ما را با موسيقي دشمني نيست

چند سال پيش كه ما از شعر سخن رانديم و به بيهوده گويي شعرا ايراد گرفتيم كساني گفتند : "با موسيقي هم دشمنست ، ميخواهد شعر و موسيقي و صنايع مستظرفه نباشد" و چون چند روز پيش دوباره در پرچم گفتارهايي در همان زمينه نوشتيم باز كساني آن سخن را بميان آوردند. ما نميدانيم چه ملازمه ميانة موسيقي و بيهوده گويي مي باشد كه ما از آن نكوهش مي كنيم و كساني بياد اين مي افتند. موسيقي كجا و اين بيهوده گويي كجاست؟!.. آري شعر را با موسيقي نسبتي هست. ولي ما كه با خود شعر دشمني ننموديم. بلكه از اينكه شعر را يك چيز جداگانه شمارند و بي هيچ نيازي بنشينند و قصيده يا غزل سرايند نكوهش كرديم.
همانا اينان مي خواهند بيهوده گوييهاي خود را همسنگ موسيقي جلوه دهند و هردو را از يك رديف و داراي يك ارزش شمارند. ولي
 نه درست است. دوباره مي گويم : موسيقي كجا و اين بيهوده گوييها كجاست؟!.. موسيقي يكي از خوشيهاي زندگانيست و يك لذت طبيعي دارد. موسيقي روان را تازه گرداند و احساسات را بتكان آورد. اين كجا و بيهوده گويي روانفرسا و احساسات كش كجا؟!..

اين دو گذشته از ديدة سود و زيان زندگاني ، در ميان توده هم فرق بسيار دارد. شما اگر عروسي داريد ، يا جشني برپا كرده ايد ، يا ميخواهيد يكشبي را با شادي و خوشي بگذرانيد خواهيد فرستاد دنبال نوازندگان و خوانندگان ، و آنان را با گرمي و مهرباني پذيرفته و هنگام رفتن يك پولي نيز خواهيد پرداخت. ولي هيچگاه نخواهيد فرستاد دنبال يك شاعري كه بيايد و برايتان قصيده بسازد ، يا غزلي سرايد ، يا قطعه پردازد.

شما مي بينيد با همة دشمني كه ملايان با موسيقي نموده اند و آنها را حرام گفته اند نوازندگان و خوانندگان در هر زماني بوده اند و بيشترشان با خوشي زيسته اند. مردم هيچگاه از آنان بي نيازي ننموده اند. ولي شاعران با همة ستايشهايي كه خودشان از كار خود كرده اند و گزافه ها سروده اند هميشه خوار بوده اند و جز آنهاييكه بستة يك درباري بوده اند ديگران زندگي را با سختي و تنگدستي بسر برده اند.

با همة رواج شعر در ايران هميشه اين دسته از شاعران را خوار شمرده شده اند و چون كارشان گرهي از رشتة زندگاني نمي گشايد هميشه آنان را مفتخواران محسوب داشته ارزشي نداده اند. شعرا كساني بوده اند كه بايستي بخانه هاي اين توانا و آن توانگر بروند و با خواهش لابه و يا با ترسانيدن از هجو و دشنام نان بخورند اين چيزيست كه همه ميدانيم و نيازي بشرح آن نمي باشد.

در اينجا يكداستاني هست كه بايد بنويسم : سه سال پيش يكي از آشنايان كهن كه از اينگونه شاعرانست بنزد من آمده و چنين گله كرد : " در فلان اداره كه هستم بمن قيمت نميدهند ، در اين چند سال ترفيعي بمن داده نشده بجاي خود ، چند روز است ابلاغ كرده اند كه بخدمت شما در اين اداره احتياج نيست و خود را بكارگزيني معرفي كنيد درحاليكه مدتيست كه عيال من ناخوشست و ما توانايي معالجة او را نداريم". گفتم : " با رئيس اداره گفتگو كرده علت را مي پرسم. فردا رئيس اداره را كه از همراهان ماست ديدم و چون دربارة او پرسيدم گفت : " اينمرد كارهاي غريبي ميكند. زيرا يكدفتري را باو سپرده ايم كه بنويسد از عهده برنمي آيد و با اينحال هميشه گله مند است كه ما قدر فضل و ادب او را نميدانيم. چندي پيش رفته ام باطاقش ، مي بينيم همة اعضاي اطاق را در اطراف بخاري گرد آورده براي آنان قصيده ميخواند. پرخاش كرده ام كه اينجا جاي شعر خواندن نيست. تو كه كارهايت هميشه عقب است بايد بآنها پردازي نه اينكه شعرسرايي. از اين پرخاش من بجاي آنكه متنبه شود فردا مي بينم يك قصيده اي ساخته و آورده و جناسها بكار برده : " براي يك نشستن در اطراف بخاري مرا انداختي بخواري". از اينگونه مهملات بنظم كشيده بجاي آنكه عذرخواهي نمايد قدري هم عتاب و گله كرده. من ديدم اينمرد با زبان حال ميگويد : " من اينم كه هستم و شما هرچه بگوييد گوش نخواهم داد". اين بود گفتم برود خود را بكارگزيني معرفي كند. اگر وزارتخانه باو يك حقوق مفتي ميدهد بدهد وگرنه در اداره از او كاري ساخته نخواهد بود. اين پاسخي بود كه رئيس اداره بمن داد و من ناگزير بودم گفته هاي او را بپذيرم.


من از اين در شگفتم كه ما مي خواهيم حقايقي را روشن گردانيم و كساني را از افتادن به بيهوده گويي باز داريم و آنانيكه افتاده اند رهاشان سازيم ، و آنكسان بجاي خشنودي برنجش برميخيزند و ايرادهاي بسيار بيجا ميگيرند. ما نيكي بآنان ميخوانيم و آنان از در بدخواهي ميايند. ما سخن از روي دليل مي گوييم آنان بزباندرازي و بدگويي بس ميكنند. بايد اينرا هم از نافهمي و بيچارگي آنان شماريم.

از سخن خود دور نيفتيم : مقصود اينست كه ما با موسيقي نه تنها دشمني نداريم و آنرا بد نميدانيم ، بلكه خود خواهان آن مي باشيم و يكي از خوشيهاي زندگانيش مي شماريم. من خود از موسيقي هيچگونه اطلاع علمي ندارم و بهيچيك از فنون آن آشنا نمي باشم. خدا مرا از اينها بي بهره گردانيده. ولي با حس طبيعي موسيقي و آواز را دوست ميدارم و در هر انجمني كه باشد با ميل بسيار گوش ميدهم ، در برابر راديو بجاي شنيدن گفتارهاي بيهوده و حماسه خوانيهاي دولتهاي جنگي بشنيدن آواز و موسيقي پردازم.

اين در آيين ماست كه بايد از همة خوشيهاي جهان بهره مند گرديد. اين خوشيها براي ماست و آفريدگار براي ما آفريده. اين يكي از گمراهيهاي ديگرانست كه پنداشته اند بايد براي نزديك شدن بخدا از اينجهان و از خوشيهايش پرهيز نمود. تو گفتي اين جهان را شيطان آفريده كه خدا آنرا دشمن ميدارد و از پرهيز نمودن از خوشيهاي آن خشنود ميگردد. در اين باره در جاي خود سخنان بسياري نوشته ايم و باز خواهيم نوشت.

چيزيكه هست ما ميگوييم : بايد بهره مندي از موسيقي و ديگر خوشيهاي جهان چنان باشد كه زيانهايي از آن برنخيزد و اينست بايد در اين باره در جاي خود سخناني رانيم. در اينجا گفتار را با يكداستاني بپايان ميرسانم.
در سال 1303 كه در خوزستان بودم روزهاي بيكاري نوروز را بشوش رفته نزديك بخرابه هاي آن شهر كهن و در كنار رود شاهور چادر را افراشته ده روز را با خوشي بسر برديم. كساني كه بهار خوزستان را نديده اند با گفتن نخواهند دريافت. خوزستان در بهار سر بسر سبز و خرم است و شقايق رنگارنگ به بيابانهاي سبز منظرة دلكش ديگري ميدهد. از آنسوي خوزستانيان عشرت دوستند و با آن سختيهاي زندگاني كه دچارند بسياري از روزهاي خود را با خوشيها بسر برند. بويژه در روزهاي نوروز كه شادي و خوشي بيشتر نمايند.


آن يك نوروز از زمانهاي بسيار خوش زندگاني منست و فراموش نميكنم كه روزي در آن نزديكيها بباغي رفتيم كه در زير درختهاي پرعطر نارنج و ليمو فرش گسترانيم و آنروز را در آنجا بسر دهيم. چون ما بباغ درآمديم در يك گوشه اي يكدسته از نوازندگان و خواننده فرش گسترده سرگرم خواندن و نواختن بودند. كسان ما كه جمعي بودند دويدند كه آنها را بيرون كنند و يا از نواختن و خواندن باز دارند چون ما قاضيان عدليه بوديم و من و چند تن ديگري دستار بسر داشتيم ميپنداشتند از نوازندگان و خنياگران بدمان خواهد آمد. من جلوگيري كرده و بشوخي گفتم : " اگر بد خواندند و بد نواختند آنوقت بيرونشان كنيد". اين سخن اگر هم بشوخي بود جز راست نبود.
(پرچم روزانه شمارة 78 سال يكم شنبه 5 ارديبهشت ماه 1321)