چندی پیش «
آیتاللهی» بنام سید مرتضی مستجابی در گفتگویی که در کتاب « یاران موافق» چاپ شده
مدعی شده که با نواب صفوی رفیق و همدرس در نجف بوده است. او با شیوهی «داش
مشتیانه» خاطرهی آمدن به ایران و گفتگو در این نشست را چنین یاد میکند :
« وقتی نجف بودیم با سید مجتبی نواب صفوی قرار گذاشتیم که
بیاییم تهران با احمد کسروی بحث کنیم و خلاصه یواش یواش فعالیتها بیشتر شد.[؟]
البته من هیچ وقت موافق ترور و کشتن اینها نبودم. رفاقتمون تا آخر برقرار بود اما
در این کارها وارد نشدم ... اومدیم ایران تا با احمد کسروی و همینطور با آشیخ
باقر کمرهای بحث کنیم. اطراف این شیخ را
کمونیستها گرفته بودند. ... روز
اولی که برای بحث رفتیم کسروی هر سه تای ما رو یه لقمه کرد. آخه آدم کارکرده و
باسوادی بود. وکیل هم بود. با همهی اون حرارتی که نواب صفوی و ما داشتیم ، ما رو
یه لقمه کرد».
در 8 اردیبهشت 1324 وی
نزدیک خانهی کسروی در چهارراه حشمتالدوله پشت دیوار کمین کرده و با همدستی محمد
حاجمحمدتقی (خورشیدی) و ده دوازده تن اوباش دیگر که همراه خود آورده بود و نیز
اصناف متعصب و نادان محل که برای جنایت آماده شده بودند ، آهنگ کشتن کسروی را میکند.
نقشه این بود که مجتبی میرلوحی با محمد حاجمحمدتقی (خورشیدی) و دیگران با نامردی
زمانی که کسروی از خانه بیرون میآید ، او را ناگهگیر کرده و با گلولهی تپانچه وی
را بکشند. پس از آن دیگران که برای این نقشه آماده شده بودند ، با پدیدآوردن هیاهو
و غوغا جنایتکاران را بگریزانند تا شناخته نگردند. گفتنی است ده روز پیش از این ،
شیخ حسین مؤید نمایندهي سیدابوالحسن اصفهانی از بغداد وارد تهران شده بود و حامل
پیغامهایی دربارهی جنایت بوده است.
ولی
نقشهي جنایت کارگر نیفتاد. « ابنملجم ناشی»[1] دو گلوله از پشت سر بسوی کسروی میاندازد.
هردو گلوله از پشت او درآمده که یکی از آنها از سینه بیرون رفته و دیگری در تن او
میماند. دو تن از یاران کسروی که همراه او بودهاند ، تپانچه را از دست جانی
گرفته و از شلیک گلولهی سوم جلو میگیرند. در این هنگام ، محمد حاجمحمدتقی
(خورشیدی) نیز از روبرو با تپانچه دیگری در دست ، جلو میآید و میخواسته شلیک کند
که گلوله در تپانچه گیر میکند و درنمیرود. کسروی دست میاندازد که تپانچه را از
دست او بگیرد ولی در این هنگام ، ده دوازده تن اشرار دیگر ، بر سر او ریخته و
تپانچه را میگیرند و برای مغالطه فریاد میزنند که: «لامذهب میخواستی سید اولاد
پیغمبر را بکشی». در این هنگام ، «ابن ملجم ناشی» نیز چاقو کشیده و با آن اشرار
دیگری که همراه او بودهاند ، سیزده زخم چاقو و سنگ نیز بهکسروی میزنند. با این
حال کسروی زنده ماند. پس از این ترور ، سیدمحمد بهبهانی که از دستاندرکاران و
محرکان جنایت بوده ، آشکاره به پشتیبانی از جانیان پرداخته و بدیدار جانیان در
زندان میرود. کسروی در ماهنامهی اردیبهشت 1324 به او چنین پیام میدهد : « سخنان ما
بسيار ريشهدارست و هيچگاه با تپانچه از ميان نخواهد رفت. تپانچه بيش از آن نتيجه
نتواند كه خونهايي بناسزا ريخته شود. شما در برابر ما هر سخني داشتيد بگوييد و
بنويسيد و ما را رنجشي نخواهد بود. ولي حمايت شما از اشرار معناهاي ديگري خواهد
داد. ... همان داستان دلگدازِ پدرِ بزرگ شما بس بوده كه نتيجهی ناگوارِ اشرار
بازي و تپانچهكشيها دانسته شود و هميشه در پيش چشمها باشد». گفته شده سیدمحمد
بهبهانی پس از این ترور ، با شاه نیز دیدار میکند.
« شنبهی گذشته كه مرا زدند در اين يك هفته ، چـه در روزنامهها و چـه در بيرون
سخنان بسياري گفته شده و نوشتههاي بسياري بچاپ رسيده. اينك خودم از بستر بيماري اين
شرح را مينويسم كه بچاپ رسد و پراكنده گردد.
نخست دربارهی پيشامد مرا افسوسي نيست.
مرا آزارها و گزندها رسيد. ولي خدا را سپاس كه زنده ماندم و خواهم توانست كارهاي خود
را دنبال كنم. همه چيز بكنار ، اگر آن روز كه صد تن بيشتر از اشرار نافهم متعصب گرد
مرا گرفتند و هر يكي از راه ديگري آزار مرا ميخواست ايستادگي نتوانسته از پا افتاده
بودم بيگمان زنده برنميخاستم. اين نگهداري خدا بود كه با يازده زخم و آنهمه ريزش خون
بيست دقيقه بيشتر سراپا ايستادم و با آنهمه اشرار برابري كردم. با چنين مهر خدايي مرا
چه جاي افسوسست.
دربارهی شهرباني
كه در اين يك هفته رفتارش مايهی شگفتي بوده ناچارم چند جملهاي بنويسم :
نخست ميپرسم : نظر شهرباني چيست؟. اگر
نظرش آنست كه اين قضيه دنبال نشود و بخوابد و صلاح كار را در آن ميداند مرا ايرادي
نخواهد بود. براي من بسيار آسانست كه از حق خود چشم پوشم.
ولي اگر نظر شهرباني اينست كه قضيه دنبال
شود و اسراري بدست آيد چرا راه كار را گم كرده؟!.
ادارهی آگاهي با آنهمه تسلط بشهر چرا نتوانسته كنه قضيه را بدست بياورد؟!.
اين قضيه ريشهی درازي دارد. اگر شهرباني
ميخواهد ما حاضريم راه تحقيق را باو نشان دهيم.
داستان شگفتيست. اين ضارب ديوانه دو ماهست در تهران بصد جا رفته و قصد خود را
با كنايه فهمانيده. از جمله يك بار بنزد تيمسار سرتيپ ضرابـي رئيس شهرباني رفتـه. يك
بار بادارهی كيهان رفته و مقاله برده. ده بار بادارهی ما آمده. يك روز هم بنشست ما
آمده كه چون خواستش شرارت بود من عذرش خواسته بيآنكه بگذارم كسي اذيتش كند بيرونش
فرستادهام و اين حادثه در ميان هفتاد و هشتاد نفر رخداده.
با اينهمه سوابق شهرباني داستان را چنين وانمود ميكند كه ميانهی من و او در
خيابان نزاعي رخ داده. من كسي بودهام كه با يك ديوانهی پستي در خيابان نزاع كنم؟!.
آيا چنين رفتاري از يك ادارهی بزرگي كه عهدهدار امنيت مليونها خانوادههاست ناشايسته
نيست؟!.
شهرباني چـرا ازو نپرسيده كه در پيرامون
خانهی من چكار داشته؟. هوادارانش انتشار دادهاند كه از ختـم برميگشته. بهتر بود شهرباني
همان را تحقيق ميكرد : از چه ختمي؟. كه مرده بود؟. كه ترا در آنجا ديده؟. آنگاه كسي
كه از ختم بازميگشته پس چرا عمامه و عبا نداشته؟!. آن همراهانش چرا با او بودهاند؟!.
شهرباني از دلايلي باين آشكاري صرفنظر
كرده و بيانات غرضآميز همراهان ضارب و بعضي از اصناف متعصب محل را كه از پيش آماده
كرده بودند ملاك گرفته است.
شهرباني ملاقات با ضارب را در زندان آزاد
گزارده. همدستان او پياپي بنزدش ميروند و بيرون ميآيند و درسها باو ميآموزند. ولي
دو نفر جواني كه آن روز تپانچه را از دست ضارب درآورده و از ضرب سوم كه چه بسا مايهی
مرگ من ميشد جلو گرفتهاند شهرباني آنها را بازداشته و ملاقاتشان نيز آزاد نيست. من
ميخواهم همهی مردان باشرافت در اين باره داوري كنند».[2]
چون اعلامیهی شهربانی در روز 12 یا
13 اردیبهشت در روزنامهها درآمده و دانسته شده که شهربانی میخواهد داستان را لوث
گرداند ، کسروی در گفتگو با روزنامهی « ایران ما» همان دلیلهای بالا را آورده و
دلیلهای دیگری نیز به آن میافزاید :
« سوم ، اگر او تپانچه نداشته و مرا
نزده پس این 2 گلوله در تن من از کجا جا گرفته؟ چهارم ، شهربانی از سوابق این ابن
ملجم ناشی صرفنظر کرده. این سید بارها به ادارهی ما [=دفتر ماهنامه] آمد ، چون رفتارش تولید بدگمانی میکرد عذرش خواستند. سپس یک
روز به جلسه آمد. در آنجا نیز شرارت از خود نشان داد. کسانی خواستند بزنند من
نگذاشتم و با احترام بیرونش کردم.
پس از آن یک بار به نزد تیمسار سرتیپ
ضرابی رفته و از من شکایت کرده. خود تیمسار میگفتند که دیدم اطوارش جنونآمیز
است».[3]
یک بار هم به ادارهی روزنامهی کیهان
رفته و مقاله برده و آن مقالهاش در ادارهی آن روزنامه باقیست.
در نتیجه ، با اینکه
جنایت در زمان حکومت نظامی رخ داده بود و موضوع آشکار و انکار نشدنی بود ، دادسرای
نظامی نخست با وجهالضمانی که یک بازاری بنام اسکوئی سپرده بود ، « ابنملجم ناشی»
را آزاد کرد. پس از چندی به وجهالضمان نیز نیازی ندیده و آن را بجانیان مسترد
کرد. استادان این شاگرد دبستان «تقیه» با اطمینان از پشتیبانی دولت و فرمانداری
نظامی ، باو یاد داده بودند که جنایت و قصد خود را انکار نماید.
[1] : لقبی که کسروی به
مجتبی میرلوحی داده بود.
[2] : ماهنامهی اردیبهشت 1324 گفتار « سرگذشت من ، مردان نيك داوري كنند».
[3] : دکتر ناصر پاکدامن ، قتل کسروی ص200
، چاپ دوم ، انتشارات افسانه ، سوئد 1377