از
اشتباهات بزرگ دولتها ، بویژه در خرج کردن بیدریغ اعتماد مردم در راه سودهای شخصی
خود ، سخن راندیم لیکن این پایان سخن و نتیجهی آن نیست. گفتیم که ایرانیان
افسوسمندانه دست روی دست گزاشته و همه چیز را از دولت چشم دارند. این بدترین
دردیست که یک مردمی به آن دچار توانند بود. مسئولیت مردم و رفتارهاشان که به وضع
کنونی انجامیده در این میان بباد فراموشی سپرده میشود.
این
وضعیت با آنکه از دستهای ناپاکی در دولتها سرچشمه گرفته و کفهی گناه ایشان در این
وضعیتِ افسوسآور سنگینی بسیار میکند لیکن این هم نیست که در این باره مردم را
مسئولیتی نیست. هستند کسان بسیاری که هیچگاه نمییارند این را بیپرده به مردم
بفهمانند.
دلسوزی
این نیست که مردم را از کاستیهاشان پاک و دور بشناسانند. دلسوزی در اینست که به
مردم فهمانیده شود ایشان تا آنجا اختیاردار و نیرومند توانند بود که دولتها را بتوانند
به دیگر گردانیدن رفتارشان وادارند. دلسوزی در اینست که راز ناتوانی و راه
نیرومندیشان را نشان دهند.
امروز
آنهایی که میپندارند در راه پیشرفت کشور میکوشند جز این راهی نمیشناسند که در هر
زمینهای بهواداری از مردم برخاسته و با ستمدیده نشان دادن ایشان دمادم به دولتها
بتازند. چنین رفتاری گرهی بیچارگی مردم را هرچه سفتتر میگرداند. آیا نتیجهی
پردهپوشیهای این کسان چه خواهد بود؟!
مردم
چه زود فراموش کردهاند که در هر حال آنها بودند که شاه را برانداختند ـ هر نقشهای
دیگران کشیده بودند کشیده باشند. مردم بودند که عینالدوله را بزانو درآوردند و
از مظفرالدین شاه فرمان مشروطه را گرفتند. سپس لشکرهای محمدعلیشاه را شکسته تهران
را گشادند و او ناچار گردید به سفارت روس پناهد. به این زودی از نیرویی که تودهها
دارند ناآگاهی مینمایند. و اینست چون گله از کارها میکنند و در پاسخ میشنوند :
« از هزار گله یک کار هم ساخته نیست ، از کارهایی که برای چاره به گرفتاریها کردهای
بگو!» ، بیدرنگ میگویند : « مردم نماینده و رئیسجمهور انتخاب میکنند که بهمین
کارها بپردازند» یا « وزارتخانهها و شهرداری و پلیس پس چه کاره است؟!».
باید گفت : این کارها را نمایندگان و رئیسجمهور و وزیران و
دیگران باید انجام دهند و این سخن غلط نیست ولی ... این سخن یک «ولی» هم دارد. بخش
دومی هم دارد. بخش دومش اینکه اگر اینها را که انتخاب کردید نتوانستند یا نخواستند
کار کنند باید بتوانید عزلشان کنید. دمکراسی همینست.
شما اگر وکیلی را برای کاری که در دادگاه دارید گرفتید و او
پولی دریافت و کاری نکرد ، چه خواهید کرد؟! آیا نه اینست که او را عزل کرده دیگری
را بجایش خواهید گمارد؟! پس دربارهی سران کشوری که شما انتخاب کرده و سست و بیجربزه
و دزد از آب درآمدهاند و شما هم کاری نمیکنید ، دو گناه بگردن شماست.
نخست
، میتوانستید کسان شایستهتری را برگزینید که نکردهاید. دوم ، هنگامی که دیدید
خدمت نمیکنند یا درپی سودهاشان هستند دست روی دست گزاردید و آغاز کردید به گلهگزاری.
میگویند : « چنان دستگاهی درچیدهاند که آنهایی که شایایند را نمیگزارند به مجلس
راه یابند یا رئیسجمهور شوند». این سخن کمابیش راست است. ولی نباید فراموش کنیم
که همهی ما در درچیده شدن این دستگاه مسئول بودیم. بگذریم از گذشتهها. گذشته
گذشته. از اکنون میگوییم.
ما
میتوانیم بجای بیپروایی کردن ، بجای از هم پراکنده بودن ، ببینیم راه رهایی از
اینها چیست و بکوشیم دست بهم دهیم تا نیرومند گردیم و کارهایی که میخواهیم را
بکار بندیم.
همینکه بتوانیم از پراکندگی رها گردیم خود یک گام ارجدار
بزرگیست. زیرا «پراکندگی مرگست». از آنسو نیرو از یگانگی (اتحاد) پدید آید و یگانگی
نیز از رها گردیدن از پراکندگیها و یکی شدن اندیشههاست.
از اینجاست که ما میکوشیم تا مردم ستمدیده و بدبخت ایران
از پراکندهاندیشیها رها گردند. آرمانهایی را بدیده گرفته بتوانند در یک شاهراهی
گرد آیند و دست یکی کرده برای رسیدن به آنها بکوشند. کوتاهش آنکه در این راهی که
ما گام گزاردهایم ، میکوشیم توده را از درماندگی رهانیده نیرومند گردانیم تا
بتوانند به آرمانهاشان بیآنکه گلهگزاری کنند یا دست نیاز به سوی نامردمان دراز
گردانند برسند.
لیکن
هنگامی که میشنوند باید بجای گله آستینها را بالا زنند و دست بکوشش یازند ، بهانه
آورده میگویند : « من یک تن چه کار توانم کرد؟!». میگوییم : هر کسی یک تن بیش
نیست. آری ، یک تن به تنهایی کاری نمیتواند کرد. مگر اینکه کسانی از نیکخواهان و
خردمندان و دلسوزان گرد هم آیند و اندیشه یکی گردانند. آنگاه کارهایی توانند کرد
که شگفتی همگان را برانگیزند. کارهایی که ننگها را بشوید و زندگانی را براه خود
اندازد.
بگزارید
به کسانی که نومیدی میکنند کوتاهش را بگوییم. ما آگاهیم که از مردم ، گرانمایهترین
داشتهشان ـ وقتشان ـ را گرفتهاند. آری ، مردم از بامداد تا شامگاه گرفتارند. این
را مردم مستقیماً بر سر خود نیاوردهاند. بر سرشان آوردهاند. ولی این مردمند که
میتوانند رشتهی کار را در دست خود گیرند. مردم را به دو گونه بیراهی راندهاند :
یکی باورها و کارهای زیانمند و زمانکش و دیگری « سرگرمی».
از
کارهای زیانمند یا بدآموزیها در این کانال سخنها رانده و خواهیم راند. دلیلها برای
زیانمندی آنها یاد کرده دلیلهای دیگر باز هم خواهیم آورد و خوانندگان آنها را رفته
رفته بهتر خواهند شناخت. اینجا به برخی از آنها که مایهی تهیدستی ما از زمان آزاد
میگردد و فرصت هرگونه کوششی را از ما میگیرد اشارههای کوتاهی میکنیم.
(این
گفتار دنباله دارد)