« ناچارم در اینجا یادآوری کنم که چه اعلیحضرت محمدرضاشاه و چه جناب آقای
بیات و چه هر نخستوزیر دیگری ، شاه این توده و نخستوزیر این تودهاند و این
بایندهی[وظیفه] ایشانست که بیش از همه و پیش از همه درپی آسایش و فیروزی این توده
باشند. چه شاه و چه نخست وزیر حق ندارند توده را فراموش کنند و تنها درپی پیشرفت
کار خود باشند. این داستان ملاها امروز گرفتاری بزرگیست. اگر انگیزهی بدبختی
ایران سه چیز باشد ، یکی همینست. چه شاه و چه پارلمان و چه دولت نباید آن را آسان
شمارند و سرسری گیرند و بملایان رو دهند و مماشات کنند. اگر با ملایان مماشات
خواهد شد پس مشروطه را رها کنند و بیش از این آبروی دمکراسی را نبرند ...
این کوششها که ما پاکدینان آغاز کردهایم و این نبردی که با کیش شیعی و
دیگر کیشها میکنیم بهترین کوشش و ورجاوندترین نبرد است. این کوشش را میبایست پیش
از ما دولت آغازد. افسوس که نه آغازیده و اکنون نیز بما نیز همراهی نمینمایند.
کاری را که بایستی بود خود نکردهاند و ما را نیز آزاد نمیگزارند. آیا باین چه
نامی توان داد؟.
در این جملهها بیش از همه روی سخنم با شاهنشاه جوان ایرانست. اعلیحضرت
درس خواندهاند و اروپا دیدهاند و از همه چیز آگاهند. چرا از سود تودهی خود
ناآگاهی مینمایند؟! چرا راهی را که توانند رفت نمیروند؟! یک واژهی « سیاست» ما
را قانع نخواهد گردانید. این واژه را وزیران بدخواه از خود تراشیده به گوش
اعلیحضرت رسانیدهاند. آن کدام سیاستست که بدبختی بیست میلیون توده را میخواهد؟
آن کدام همسایه است که با این آشکاری با ما دشمنی مینماید؟! من سیاستی نمیشناسم
که ما را به چنین زبونی و بیچارگی ناچار گرداند. اگر هم چنان سیاستی هست ما ناچار
از پذیرفتن آن نیستیم. در جهان هیچ نیرویی نیست که بتواند ما را به غوطه خوردن در
میان آلودگیهای « قرون وسطی» و بیرون نیامدن از توی آنها ناچار سازد. باز میگویم
: این عنوان را وزیران بدخواه خائن از خود ساختهاند خودشان این توده را همیشه
درمانده و بیچاره میخواهند و چنین بهانهای هم پدید آوردهاند. امروز بهترین
سیاست آنست که ما نیک شویم و سرپا بایستیم...».[1]
او در زمینههای
دین و آیین زندگی ، اقتصاد ، حقوق ، فرهنگ و سیاست حقایق ارجداری را روشن گردانده
و پایههایی را گزارده که همهی آنها در کنار هم «پاکدینی» را پدید میآورد.
ولی در این هفتاد
سال ، به راهنماییهای کسروی بیپروایی شد. در گذشته ، با توقیف روزنامه و مجلات
کسروی و سپس کشتن او و سختگیری بر یارانش ، ممنوع ساختن کتابها و نوشتههایش از
تندی پیشرفت « آزادگان» کاستند و نیز با پراکندن دروغهایی همچون قرآنسوزی ، پیام
کسروی به بسیاری از مردم نرسید و بدینسان شاگردان ماکیاول و ملایان از تکانی که
رواج اندیشههای کسروی میبایست در میان مردم پدیدآورد ، جلو گرفتند. در دورهی شاه
بیشتر کتابهای کسروی اجازهی چاپ نداشت. این درحالیست که دستگاه ارتجاع با آزادی
به تبلیغ بر منابر و انتشار مجلاتی همچون «مکتب اسلام» میپرداخت و بدینسان حکومت
شاه ، مار در آستین خود میپرورد.
در زمان
محمدرضاشاه ، ارتجاع از دو سو پشتیبانی یا امداد غیبی میدید. نخست خود شاه و
درباریانش که با رفیقبازی با ملایان به تقویت آنها پرداختند و دوم مخالفان شاه
نیز به این گمراهی دچار بودند که میپنداشتند « دشمن دشمن من دوست منست» و چون
تنها به برانداختن شاه از هر راهی گرچه با دروغسازی و همدست گردیدن با ملایانِ
مخالف شاه میکوشیدند ، ایشان نیز از سوی دیگر به ارتجاع یاری رسانیدند. اینان
چندان سرگرم برانداختن شاه بودند که شما در آن سالهای دراز هیچ کوششی از ایشان در
زمینهی آشنا ساختن مردم به دمکراسی و معنی درست آن نمیبینید. از تودهای و
مارکسیست گرفته تا ملّی و دیگران برای اینکه مبادا مردم را از خویش برنجانند ، از
ارتجاع پشتیبانی مینمودند. اینها هیچکدام نبرد با بدآموزیهای کیشها و خرافات و
فلسفه و ادبیات زهرآلود را بایسته نمیدانستند بلکه خود به برخی از آنها آلوده
بودند. نتیجهی نداشتن یک سیاست روشن برای پیراستن توده از آلودگیها که کسروی
نخستین پایهی کوشش سیاسی در ایران میشمارد و جلوگیری از نشر کتابهای کسروی و
کوشش هواداران او ، همان شد که در سال 57 ، تودهی فریبخوار بدانسان شوریدند ولی
بهره را کسانی بردند که به دمکراسی و آزادی کمترین پایبندی را نداشتند. به سخن
دیگر شاه را بردند ولی شاهی بازماند. نتیجهی این گمراهیهای سیاسی امروز پیش چشم
ماست.
امروز پس از
هفتاد سال از شهادت کسروی ، به گذشته که مینگریم ، یادآوری کارهای حکومت شاه و
برخی از مخالفانش سودمند و عبرتآموز میباشد :
دکتر سیدعلی شایگان این حقوقدان فرنگرفتهی
ملّی ، زمانی که در سال 1326 وزیر فرهنگ دولت قوام بود ، هفته نامهی «جهان پاک»
که پاکدینان پس از شهادت کسروی ، چاپ و پراکنده میگرداندند توقیف کرد.
سیداحمد صدرحاجسیدجوادی[2]
نیز زمانی که در سال 1340 در دولت علی امینی دادستان تهران بود ، دستور تعقیب
ابوالفضل اربابزاده را بگناه چاپ و نشر کتابهای کسروی میدهد. چون قاضی آزادیخواه
دادگاه ، دکترناصر وثوقی ، حکم برائت او را داد ، ساواک و نخست وزیر و وزیر
دادگستری مداخله و اعمال نفوذ نمودند تا در دادگاه استیناف حکم زندان او داده شود.
محمدعلی پایدار نیز که یک کتابفروشی داشت و کتابهای کسروی را چاپ میکرد ، بهمین
گناه در زمان شاه چند سالی در زندان بسر برد. (پس از انقلاب 57 هم او را برای بار
دیگر با یاران دیگری گرفته به زندان انداختند).
ساواک پیوسته
خفیهنویس به نشستهای پاکدینان میفرستاد و گام بگام ایشان را می پایید ، چاپ
کتابهای کسروی را منع و دستور جمعآوری آنها را میداد.
از سوی دیگر ،
حاج عباسقلی بازرگان پدر مهدی بازرگان یکی از بازاریانی بود که باینسو و آنسو میدوید
و بمقامات نامه مینوشت و پیگیر تعقیب و محاکمه کسروی بود ؛ پسرش نیز گفته بود
انتشار مقالات آن سالهای وی در زمینهی تطبیق مذهب با علوم نوین ، در برابر این
گفتهی کسروی بوده که «کیشها با دانشها سازگار نیست». پیداست او مقصود کسروی را از
این جمله نفهمیده بوده.
یدالله سحابی که
با خرج دولت برای آموختن دانشهای نوین به اروپا فرستاده شده بود ، نتیجهی تحصیلات
وی آن شده بود که کتابی بنام «خلقت انسان» مینوشت تا چگونگی زاده شدن عیسی بی
داشتن پدر و خلقت انسان در قرآن را با دانش زیستشناسی و تکامل تطبیق نماید.
محمدتقی شریعتی
مزینانی که دستگاه کوچکی برای دشمنی با کسروی در مشهد بنام «کانون نشر حقایق
اسلامی» براه انداخته بود ، پسرش برخی سخنان کسروی را میدزدید و به رنگ دیگری میانداخت
ولی با این حال دست کشیدن از کیش پدری نیز نمیتوانست و کارش این بود که برای
شوراندن مردم و برانگیختن احساسات ایشان ، سخنان خوشنمایی از کهنه و نو ، از این
جا و آنجا بردارد و در هم آمیزد و بقالب زند. ما که آن نوشتهها و سخنرانیهای علی
شریعتی را که یک چندی مردم را سرگرم و گمراه ساخته بود میخوانیم ، در آنها چیزی جز
مغالطه و درهم آمیختن بدآموزیهای شرقی و غربی نمییابیم.
نتیجهی کوششهای
سیاسی اینها و دیگران همینست که دچارش میباشیم. شاه برانداخته شد ولی سرانجام
رشتهی اختیار کشور بدست ارتجاع ، که در برآغالانیدن و فریب مردم عامی استاد بود ،
افتاد و دیری نگذشت که ملایان ، خود اینها را نیز یکایک و به نوبت کنار زدند.
(دنبالهی گفتار فردا خواهد آمد.)
(دنبالهی گفتار فردا خواهد آمد.)
[1] :
دفتر «دولت بما پاسخ دهد»
[2] :
وزیر کشور دولت موقت بازرگان و کسی که در دادگاههای نظامی زمان شاه وکالت بسیاری
از ملاهای انقلابی را پذیرفته بود.