در شهريور ماه كه در ايران تبدلاتي رخ داد و شاه گذشته از ميان رفت من در سفر شيراز و بوشهر بودم. چون بازگشتم و با برخي از ياران ديدار كردم چنين گفتند : " كنون وقت كوشش است. ما نيز بايد بكوشيم بايد يك حزبي باشد".
گفتم : هميشه وقت كوشش است. درزمان شاه گذشته هم ما ميكوشيديم و بيكار نبوديم. اما حزب ، نخست بايد معني آنرا دانست. در ايران معني حزب را ندانستند.
در ايران از حزب جز اين معني را نمي فهمند كه چند تني از دوستان و آشنايان گرد هم آيند ، چند جمله اي را بهم بسته و آنرا « مرامنامه» خوانند و يك نامي نيز براي خود گزارده « حزبي» باشند ، و اين پست ترين معناييست كه بحزب داده ميشود. حزب اگر اينست گو هرگز مباد.
نخست اين كسان اغراضشان بسيار پست است. اينان دلهاشان بمردم نميسوزد و درپي كوششهايي براي اين مردم نيستند. حزب را جز براي خودنمايي و هوسبازي يا براي پيشرفت كارهاي خودشان نميخواهند.
دوم سرماية اينان جز سخن نيست. آنچه در مرامنامة خود مي نويسند بهمان لفظ آن قناعت ميكنند مثلاً مي نويسند : « ترويج زراعت» اين يك جملة دلفريبيست. رواج كشاورزي را همه ميخواهند. ولي شما از آنكسان بپرسيد : از چه راه ميخواهيد بكشاورزي رواج دهيد؟!. چه كوششهايي را در اين باره به انديشه گرفته ايد؟!. اينها را بپرسيد و خواهيد ديد كه پاسخي نتوانستند و درماندند ، خواهيد ديد كه هيچگاه در انديشة معني نبوده اند و نتيجه اي نخواسته اند ، و تنها بهمان نوشتن در مرامنامه بس كرده اند.
و چون قدري بيشتر فشار آوريد و بيشتر پرسيد خواهيد ديد بخشم آمده چنين گفتند : "مرامنامه اينطور ميشود ديگر. پس ميخواستيد چه بنويسيم؟!." يا ميگويند : "ما اينها را نوشته ايم كه مردم را بر سر خود گرد آوريم ، مردم را كه بر سر خود آورديم همه كاري ميتوانيم كرد".
همان رواج « كشاورزي» ، ما اگر بخواهيم صورت عمل پيدا كند بايد بسيار چيزها را تغيير دهيم. بايد ببينيم چه چيز باعث ويراني ديه ها شده و كشاورزان را از پا انداخته تا از ميان برداريم. روشنتر گويم بايد نخست آنچه روستايي ميكارد و محصول برميدارد در دست خود او بماند و ديگران برسرش كوفته از دستش نگيرند. دوم جلو ستمگران گرفته شود و اين نباشد كه يك تابين امنيه [ژاندارمري] يا يك مأمور دارايي ماية ويراني دهي گردد. سوم در ديه ها پزشك باشد داروخانه باشد ، دبستان باشد ، دادگاه باشد تا يك كشاورز بتواند به آسودگي زندگي كند. چهارم بايد قانون زندگي تغيير يابد و جلو مفتخوري گرفته شود تا مردم تن برنج كشاورزي دهند.
آنكسان از هيچيكي از اينها آگاه نيستند و تنها يك جملة « ترويج زراعت» را مينويسند و دل بهمان خوش ميگردانند.
يا مي نويسند « وحدت ملي». در اينجا هم اگر بپرسيد : « وحدت ملي» چيست و چگونه تواند بود درمانند و پاسخي نتوانند. زيرا هيچ نينديشيده اند و كنون هم درپي آن نيستند كه براستي يك كوششي در اين زمينه كنند. عبارتهاييست شنيده و نافهميده بدل سپارده اند و بروي كاغذ ميآورند و افزار مقاصد خود ميگردانند.
آري امروز يكي از بدترين گرفتاريهاي ايران پراكندگيهاست كه درميان افتاده و ما اگر بخواهيم اين توده بجايي رسد بايد بآن پراكندگيها چاره كنيم ، ولي چگونه و از چه راه؟. از اين راه كه يكايك آن پراكندگيها را بشناسيم و يكايك آنها را از ميان برداريم.
يكرشته پراكندگي از راه كيشهاست. در ايران چهارده كيش هست و هر كيشي براي خود سياست ديگري و مقصد ديگري دارد.
يكرشته ديگر از راه زبانست. در اين كشور هفت يا هشت زبانست و اينها با يكديگر همچشمي و دو تيرگي دارند.
يكرشته ديگر از راه مسلكهاست ، چندين مسلك رواج يافته و بهر يك كساني گراييده اند و دنبال ميكنند.
اينها چيزهاييست كه آشكار است و بچشم برميخورد و همه ميدانند. يكرشته پراكندگيهاي نامحسوس ديگري نيز هست. مثلاً شهري دستة ديگري و روستايي دستة ديگريست. زنان دستة ديگري و مردان دستة ديگريست. جوانان خود را از ديگران جدا ميگيرند. اروپاديدگان خود را از ديگران برتر شمرده جدا مي ايستند. مانند اينها بسيار است كه بشمردن نيآيد.
كنون ما اگر « وحدت ملي» يا « يگانگي توده» ميخواهيم بايد با همة اينها نبرد كنيم و همة اينها را از ميان برداريم. گذشته از اينها بايد انديشه و آرمان يكي باشد. مردم را بهمديگر جز انديشه و آرمان نبندد.
صد تن هزار تن كه در يكجا گرد آمده اند شما اگر بخواهيد آنانرا يكي گردانيد با زنجير يا طناب كه بهم نخواهيد بست ، و بايد همة ايشان را داراي يك انديشه و يك آرمان (مقصد) گردانيد. وگرنه از هم جدا و پراكنده اند ، اگرچه در يكجا باشند و اگرچه با زبان دعوي يگانگي كنند.
آنكساني كه حزب مي سازند و عبارت « وحدت ملي» را در مرامنامة خود مي نويسند از اينها كمترين آگاهي ندارند ، و خود چندان نادان و نافهمند كه مي بيني از يكسو در مرامنامه شان اين عبارت را مي نويسد و از يكسو در بيرون در اين مجلس و آن مجلس دعواي ترك و فارس راه مي اندازند.
اينست حال حزب و حزب سازان در ايران. در بيست و چند سال پيش يكي از رسواييها همين بود. ماجراجويان چون دستشان بچيز ديگري نميرسيد ، چند تن گرد هم آمده حزب ميساختند و كار بجايي رسيد كه همگي نفرت كردند و يكي از چيزهايي كه زمينه براي ديكتاتوري شاه پيشين آماده گردانيد اين موضوع بود. اينست مي گويم : در ايران معني حزب را نميدانند.
معني درست حزب آنست كه يكدسته از مردان بافهم خرد ، و پاكدل و علاقمند ، نيازمندي هاي كشور را بديده گيرند ، و دردها را تشخيص داده راه چاره پيدا كنند و باهم نشسته و با گفتگو انديشه و سخن يكي گردانند ، و آنوقت بكوشش برخاسته از يكسو ديگر مردان بافهم و باخرد را بسوي خود خوانند و بجمعيت خود بيفزايند ، و از يكسو در راه چاره سازي گامهايي بردارند.
اين معني درست حزبست ، چنانكه مي بينيد اساس آن سه چيز است : 1ـ فهم و خرد كه دردها و چاره ها را نيك فهمند و حقايق را درك كنند. 2ـ پاكدلي و علاقه مندي كه مقصود جانفشاني و رنج بردن باشد و اغراض پست خود را داخل موضوع حزبي نكنند. 3ـ كوشش بفزوني جمعيت كه نيرو بيشتر گردد و پيشرفت آسان باشد.
يك چنين حزبي موفق بكار بزرگي تواند بود و از خود نامي در تاريخ تواند گزاشت. در سالهاي اخير در اروپا و آسيا بيشتر كارها با دست اين حزبها پيش رفته و تاريخ بيش از همه كارهاي آنان را ياد ميكند.
امروز در آلمان كارها در دست كيست؟!.. در روسيه اين كارهاي شگرف را كه انجام ميدهد؟. در تركيه سررشتة كارها را كه در دست دارد؟!. در همة اينها ، و همچنين در بسياري از كشورهاي ديگر رشتة كارها در دست حزبها مي باشد.
مي توان مثلهاي نزديكتري ياد كرد. حزب « اتحاد و ترقي» عثماني فراموش نگرديده كه در آن كشور مشروطه بنياد نهاد و تا سالياني سررشتة همة كارها در دست آنان بود ، و امروز كه آن حزب از ميان رفته نامهاي پيشروان آنها ـ از انورپاشا ، و نيازي بيك ، محمود شوكت پاشا و ديگران ـ با احترام برده ميشود و در تاريخها عكسهاي آنان بچاپ ميرسد.
در مصر آن كارهاي تاريخي را « حزب وفد» انجام داده و ما با آنكه از ايشان دوريم نامهاي مصطفي كامل و سعد زغلول پاشا و ديگران را شنيده ايم و هميشه با احترام بزبان مي آوريم.
در خود ايران جنبش مشروطه چگونه برخاست و چگونه پيشرفت؟. نه آنست كه شادروانان بهبهاني و طباطبائي بهمدستي كساني از ملايان و بازرگانان در تهران بكوشش برخاستند ، و بي آنكه نام حزب درميان باشد خود حزبي براي مشروطه طلبي پديد آوردند و همين حزب بي نام بود كه مشروطه گرفت و پارلمان بنياد نهاد.
سپس در تبريز چند تني از بازرگانان و ديگران ـ از حاج رسول صدقياني و حاجي علي دوافروش و علي مسيو و جعفرآقاي گنجه اي و آقاميرباقراستانبولچي و مانند اينهاـ يك انجمني نهاني بنام « مركز غيبي» برپا كرده و با دست آن دستة مجاهدان را بنياد نهادند و در نتيجة كوششهاي اين دسته بود كه مشروطه در ايران ريشه گرفت.
اينان همگي نامهاشان در تاريخ بازخواهد ماند و شما مي بينيد كه ما تاريخ مينويسيم و از كارهاي جوانمردانة آنان ستايش مي كنيم و عكسهاي آنان را از اينجا و آنجا بدست آورده كليشه ميكنيم و بچاپ ميرسانيم.
هركاري چون از راهش بود و پاكدلانه بود اين نتيجه ها را دهد كه ما در اينجا ياد مي كنيم و ستايش و خشنودي دريغ نميگوييم و چون از راهش نبود و پاكدلانه نبود همچون حزبسازيهاي بيست سال پيش ايران باشد كه ما چون بياد ميآوريم از نفرت خودداري نمي توانيم.
كنون شما كدام يكي از اين دو رشته را ميخواهيد؟ آيا حزب را بآن معني كه در ايران فهميده و عمل ميكنند طالبيد يا درپي معني درست آن هستيد؟
اينها را با ياران و همراهان ميگفتم كه گوشهاشان باين مطالب چندان بيگانه نبود و خود ميدانستم كه مقصودشان حزب بمعني درست است. اين بود چون پاسخهايي دادند و پاره اي گفتگوها رفت و قرار نهاديم در پيرامون نيازمنديهاي ايران جستجوها و گفتگوها كنيم و زمينه براي پديد آوردن يك جمعيتي آماده گردانيم.
من در اين باره چنين گفتم ، چنانكه همه ميدانيم در ايران در سي و شش سال پيش يك جنبشي بنام مشروطه خواهي برخاست. در بارة آن جنبش بايد چند نكته را از ديده دور نداشت.
1) آن جنبش نتيجة غمخواري ها و كوششهاي دلسوزانة مردان ارجمند و بزرگي بود. از زمان حاجي ميرزا حسينخان سپهسالار اين انديشه در ايران پيدا شده و كوششها بكار رفته بود تا سرانجام زمينه آماده گرديده و يك جنبش بزرگي برخاست.
2) آن جنبش با نتيجه اي كه داد براي ايران پيشرفت بزرگي بود. بايستي گفت : ايران بيكبار صد گام بسوي پيش رفت زيرا گذشته از اينكه رهايي از استبداد خود يك فيروزي يا پيشرفتي بود اساساً مشروطه يا دموكراسي يا اگر بفارسي بگويم « سررشته داري توده» ، خود بهترين شكل حكومت ميباشد. ايران از بدترين حكومتي به بهترين حكومتي انتقال يافت.
3) كسانيكه در آغاز كار پا درميان جنبش گزاردند و بكوششها برخاستند چه از دستة علما و چه از گروه بازرگانان و چه از طبقة عوام ، رويهمرفته جانفشاني و جوانمردي پر ارزشي بخرج دادند و شايستگي و مردانگي شاياني از خود ابراز نمودند.
گزارش مشروطه يكي از بخشهاي پرافتخار ايرانست و مي توان آنرا ماية سرفرازي گرفت و ميتوان از آن گزارش خشنود و خرسند گرديد.
با آن كوششها و جانفشاني ها كه پيشروان آزادي بكار بردند ، مشروطه در ايران پيش نرفت و ناانجام ماند و اين بدو علت بود : يكي آنكه توده آماده نبود و يك كوششهاي پر زوري ميخواست كه توده را آماده گرداند. اساساً مردم معني مشروطه را ندانستند تا براي پذيرفتن آن آماده گردند. در آن روز كسان جانفشاني ميخواست كه بميان توده افتاده معني درست مشروطه را بمردم بفهمانند و توده را آمادة آن گردانند.
فرق مشروطه با استبداد تنها در بودن و نبودن قانون و يا در شكل حكومت نيست. يك فرق بزرگ در شايستگي و ناشايستگي توده است.
در حكومت مشروطه مردم آزادند و كسي نميتواند بآنان فرمان راند و يا بسرشان كوبد. ولي از آنسوي يكايك مردم وظايفي در قبال كشور بگردن دارند كه بايد آنرا انجام دهند. يك توده هنگامي كه شورش كرده و با پادشاه مستبد خود به نبرد برخاسته در واقع بآن پادشاه چنين گفته : " تو دست بردار ما خودمان كشور را راه خواهيم برد" و آنوقت خودشان يك پيماني با هم بسته اند كه دست بيكديگر داده كشور را راه برند و آنرا نگهدارند.
در حقيقت معني شورش اينست. ولي در ايران اين معني را كمتر فهميدند ، و اينست كه شايستگي در توده پيدا نشد ، و اين خود علتي براي ناانجام ماندن آن كوششها گرديد. نيز دخالت بيگانگان در كارهاي ايران بود كه ناگزير ماية اختلال ميگرديد و از پيشرفت مانع ميشد.
در نتيجة اينها كم كم جنبش آزاديخواهي مبدل به هوچيگري و هياهو گرديد. آن جانفشانيها و دلسوزيها رفته سودجويي ها و دسته بنديها جاي آنرا گرفت. ده سال در ايران جز هرج و مرج نبود تا شاه پيشين (رضاشاه) برخاست و اين نيز بجاي هرج و مرج ديكتاتوري و استبداد را برقرار گردانيد.
كنون كه آن پادشاه رفته و شما ميخواهيد بكوششهايي برخيزيد كار بسيار بزرگ و بسيار سودمند آنست كه دست بهم دهيد و آن كوششها را بانجام رسانيد.
باين معني كه يك حزبي برپا كنيد كه از يكسو معني درست مشروطه را بهمة مردم بفهماند و با عقيده هاي پراكنده اي كه بضد آن در ميان توده پيدا شده مبارزه كند ، و رويهمرفته توده را براي حكومت آزاد شايسته و آماده گرداند ، از يكسو نيز از بازگشتن استبداد يا ديكتاتوري جلوگيري كند.
اين خود بهترين وسيله ايست كه شما يك جمعيت صالحي پديد آوريد و مردان غيرتمند و علاقه مند را از هر سوي كشور با خود همدست گردانيد و يك ماية اميدي براي توده باشيد.
مشروطه چون در ايران بشكل ناقص مجري گشت و چندان نتيجه اي از آن بدست نيامد درديده ها خوار شد ، و امروز شما مي بينيد يكدسته هنوز هم با آن دشمني مي نمايند و از ريشخند و توهين باز نمي ايستند. و از آن سوي دسته هايي از جوانان مشروطه را كهنه شده مي پندارند و دلسردي از خود نشان ميدهند.
اينها همه از دانسته نبودن معني درست مشروطه است. اينان نميدانند كه حكومت ملي يا سررشته داري توده كه معني مشروطه است بهترين طرز حكومتهاست. نميدانند كه اگر در ايران مشروطه مجري شده بود امروز اين كشور با كشورهاي متحدة آمريكا همسنگ شمرده ميشد.
هر مردمي بايد باساس حكومت كشور خود علاقه مند باشند و از روي عقيده آنرا مجري دارند. امروز اين اختلال بزرگيست كه ايرانيان باساس حكومت خود علاقه ندارند و هر دسته اي تمايلات ديگري از خود نشان ميدهند.
از اين بدتر آنست كه آنكساني كه دشمني با مشروطه ميكنند شما چون با آنان گفتگو كنيد خواهيد ديد اساساً دربند كشور و توده نيستند و هيچگونه وظيفه اي براي خود درقبال كشور نمي شناسند و زندگاني [را] بيش از اين نميدانند كه بخورند و بخوابند و پول اندوزي كنند و با خوشي روز گزارند. حقيقتاً بايد گفت بدرجة پست حيواني تنزل كرده اند.
اينان چندان تيره درونند كه فرقي ميانة استقلال كشور و آزادي زندگاني با زيردستي بيگانگان و بندگي آنان نميگزارند و اينست چون گفتگو از كوشش دربارة كشور ميشود با صد گستاخي بي پروايي ميكنند و اين گفتگوها را بيهوده ميشمارند.
از اينسوي جوانان كه دلسردي از مشروطه نشان ميدهند اگر بپرسيد خواهيد ديد علتي براي اينكار نيست و اگر بگوييد چه ايرادي بمشروطه داريد بيش از اين نخواهند گفت كه مشروطه كهنه شده.
اينها دردهاي كوچكي نيست. اكنون كه شما ميخواهيد نيازمنديهاي كشور را بديده گرفته براي چاره سازي بآنها دست بهم دهيد اينك يكي از آن نيازمنديها را من بشما نشان دادم.
بدينسان سخنان خود را بپايان رسانيدم ، و چون گفتگوهايي شد چنين قرار داديم كه يك جمعيتي پديد آوريم كه در گام نخست بموضوع مشروطه و نشر معني آن درميان توده پردازد و خود هوادار آن بوده باستواري بنيادش كوشد. نيز به نشستهاي خود ادامه دهيم كه در ديگر زمينه ها نيز گفتگو رود.
اين بود بخشي از تاريخچة پيدايش يك جمعيت ـ يك جمعيتي كه پرچم زبان آنهاست. اين تاريخچه را تا اينجا نوشتيم و بازمانده را بهنگام ديگري ميگزاريم.
(پرچم روزانه شماره هاي 32 ، 33 و 34 سال يكم اسفند ماه 1320)