بارها مي بينم يكي گفتاري براي چاپ در پرچم آورده ، و چون باز ميكنم و ميخوانم مي بينم موضوعي را عنوان ساخته ولي تنها بستايشها يا نكوهشهاي شاعرانه اكتفا كرده.
مثلاً يكي گفتاري نوشته و آورده دربارة « اتحاد» و تنها بستايش آن بس كرده : " اگر ما ميخواهيم از اين گرداب فلاكت نجات يابيم بايد دست اتحاد بهم دهيم ... دشمنان سنگ تفرقه بميان ما انداخته اند". سي يا چهل تا از اينگونه جمله ها را بهم بافته.
من در شگفتم كه از اينگونه گفتارها چه نتيجه تواند بود؟!. از ستاش يگانگي و از نكوهش پراكندگي و مانند اينها چسودي بدست آيد؟!.. اين مثل آنست كه
كسي بالا سر بيماري نشيند و براي او پياپي تندرستي را ستايش كند و از بيماري و ناتندرستي نكوهش سرايد. آيا از ستايش و نكوهش نتيجه تواند بود؟!. آيا بيمار باختيار خود بيمار گرديده كه چون ستايش تندرستي را شنيد از بستر بيماري برخيزد و تندرست گردد؟!..
كسي بالا سر بيماري نشيند و براي او پياپي تندرستي را ستايش كند و از بيماري و ناتندرستي نكوهش سرايد. آيا از ستايش و نكوهش نتيجه تواند بود؟!. آيا بيمار باختيار خود بيمار گرديده كه چون ستايش تندرستي را شنيد از بستر بيماري برخيزد و تندرست گردد؟!..
نيكي اتحاد يا يگانگي را هر كسي ميداند. ولي يك كار اختياري نيست كه مردم خود توانند آنرا داشته باشند. اتحاد يا يگانگي بسته بآنست كه انديشه ها يكي باشد ، و يكي بودن انديشه ها بسته بآنست كه حقايق بميان آيد و اين انديشه هاي پراكنده كه مغزها را پر كرده از ميان برخيزد.
بسياري از مردم اين را نميدانند و چنين مي پندارند كه يگانگي يك امر اختياريست. من بارها ميشنوم فلان جوانان يك حزبي ساخته اند يا فلان دسته اتحادكرده اند. اينها دليل است كه در اين كشور نه معني حزب دانسته شده و نه معني اتحاد را ميدانند.
چنين فرض كنيد كه صد تن در يكجايي گرد آمده ميخواهند باهم يگانگي كنند و همدست باشند. اين كار بسته بدو چيز است.
نخست آنكه انديشه ها و باورهاي اينها يكي باشد. وگرنه يگانگي صورت نخواهد گرفت و دير يا زود كشاكش و اختلاف درميان آنان خواهد درگرفت.
دوم بايد يك مقصودي را دنبال كنند و در راه آن بكوشش برخاسته گام بگام پيش روند ، وگرنه پس از اندكي سست و دلسرد گرديده پراكنده خواهند شد.
يگانگي در يكجا گرد آمدن نيست. بيست يا سي نفر دست بهم دادن و يكنام حزبي بروي خود گزاردن نيست. اينها ببازيچه هاي كودكانه شبيه تر است تا بكارهاي خردمندانه.
امروز در اين كشور صد اختلافي هست. اين مرداني كه ميبينيد ، مغزهاشان آكنده از انديشه هاي گوناگون است. اساساً در اين كشور راه زندگي دانسته نيست. اگر يگانگي ميخواهيد بايد باينها چاره شود. بايد يكرشته حقايق روشن شود و يكراهي براي زندگاني باز گردد و يكدسته از مردم در پيرامون آنها دست بهم دهند و يك جمعيت شاينده اي باشند و اين همان كاريست كه ما بآن ميكوشيم. كساني اگر ميخواهند بكشور خود نيكي كنند در اين راه با ما همراهي نمايند ، اين حقايق را كه مينويسيم درميان مردم منتشر گردانند ، با انديشه هاي پراكنده نبرد كنند. وگرنه از تلاشهاي ديگر كمترين نتيجه نخواهد بود.
در اينجا داستاني هست كه بايد بنويسم : سه سال پيش يكي از آشنايان از تبريز آمده بود و بارها بنزد من مي آمد. يكروز گفتگو ميكرديم در ميان سخن چنين گفت : " شما با نوشته هاي خود عوام را آزرده ميگردانيد ، چيزهايي مي نويسيد كه مخالف عقيدة عوام است. آخر ما با اينها كار داريم. يكروز بايد از اينها استفاده كنيم.
سپس داستاني آغاز كرد كه چون پس از كشته شدن [شيخ محمد] خياباني تشكيلات دموكرات بهم خورده بود ، ما ميخواستيم دوباره آنرا درست گردانيم ، كساني ميرفتند و سخناني برخلاف عقيدة عوام ميگفتند و آنانرا مي رنجانيدند ، ولي من با ميل عوام رفتار ميكردم اين بود موفق شدم كه به تنهايي سي چهل حوزه برپا كنم.
گفتم پيش از آنكه پاسخ شما را بدهم بايد من هم يكداستاني نقل كنم : پانزده سال پيش از اين يكي از آشنايان من در تهران روزنامه اي بنام « انعكاس» بنياد نهاد و روزنامة آبرومندي بود. من آنزمان در زنجان بودم و براي من نيز مي آمد. ولي پس از سه ماه ديگر بريده شد و از ميان رفت و دانستيم كه تعطيل كرده.
پس از چندي كه به تهران آمدم با مدير آن ديدار كردم و گفتگوي روزنامه به ميان آمد. گفت : " بكمتر روزنامه اي در ايران چنان اقبال كرده بودند. در ماه نخست ما هزار و هفتصد نفر مشترك داشتيم". گفتم : پس چرا تعطيل كرديد؟.. گفت : "پول ندادند كه..."
دانسته شد مرد ساده روزنامه را بهمة آشنايان و دوستانش فرستاده و آنها گرفته اند و خوانده اند ولي بهنگام مطالبة پول رو برگردانيده اند.
اين داستان پاسخ شماست. بگو ببينم آن سي و چهل حوزه چه شد؟!.. خنديد و گفت : " هيچي پس از مدتي پراكنده شدند و رفتند پي كارشان".
گفتم : خوب شد كه خودتان گفتيد. تفاوت در اينجاست كه شما ميخواهيد حوزه درست كنيد ولي ما ميخواهيم يك توده را از گرفتاري و بدبختي رها گردانيم. شما ناگزيريد عوام را نرنجانيد ، ولي ما ميخواهيم مغز او را از انديشه هاي پست و بيهوده پاك گردانيم و از رنجيدن و نرنجيدنش باك نداريم. شما بهمان گرد آمدن و فراهم نشستن قيمت ميدهيد ولي ما ميدانيم كه هيچ سودي ندارد و كمترين نتيجه اي از آن نتوان برداشت.
اين داستان ازآنِ سه سال پيش است و من مي بينم امروز بار ديگر بآن سخنان نياز افتاده. بيشتري از مردم يگانگي را تنها در يكجا گرد آمدن ميشمارند و اينست چنين ميدانند كه اگر گفتارهايي نويسند و بمردم پند دهند اتحاد بدست خواهد آمد. ولي چنانكه گفتيم اين يك انديشة بسيار خاميست ، و اين دسته بنديها و حزب بازيها كه شما امروز مي بينيد درست از رديف سي و چهل حوزة آن آشناي تبريزي ماست و هر يكي پس از زماني پراكنده خواهند شد و از پي كار خود خواهند رفت.
ما اگر ميكوشيم ـ بيكي گردانيدن انديشه ها ميكوشيم ، با گمراهي ها و عقيده هاي پراكنده نبرد ميكنيم. ما پرچم را بنياد نهاديم كه بدستياري آن يكرشته حقايق را ـ دربارة كشورداري و زندگاني توده اي ـ نشر نماييم و خود از اينراه است كه به نتيجه اميدواريم.
(پرچم روزانه شماره 40 سال يكم 2 شنبه 18 اسفند ماه 1320)