كساني مي پرسند : اكنون چه بايد كرد؟.. آن نيكي كه ميگوييد از چه راه آن را آغازيد؟..
مي گويم : در اين راه كه ماييم نخست بايد معني زيست توده اي را فهميد و از آئين آن آگاه گرديد و معني درست مشروطه و سررشته داري توده را شناخت. بايد اينها را نيك فهميد و بديگران نيز فهمانيد. اينست آنچه درگام نخست بايد كرد.
خواهند گفت : مگر ما معني اينها را نمي دانيم؟!.. اينها چيزهاييست كه هركسي بارها شنيده ، ديگر چه نياز كه دوباره بشنويم يا بشنوانيم؟!..
« دانستن» آنست كه كسي در يك زمينه راست از كج بازشناسد ، با دليل راست را باور كند و بدل سپارد و كج را بيكبار بيرون گرداند. يك انديشه تا يكرويه نگردد و بيگمان نشود آنرا « دانستن» نتوان شمرد.
مثلاً دربارة زمين از باستان زمان گفتگوهايي درميان بوده. برخي از علما آنرا مسطح مي پنداشتند
و برخي كروي ميگفتند ، ولي هيچ يكي دليلي نداشتند و راست از كج جدا نمي گرديد و اين بود حال زمين « دانسته» نبود. ولي چون در چند قرن پيش علما موضوع را يكرويه گردانيده با دليل « كروي» بودن آنرا ثابت كردند ، در اينهنگام بود كه حال زمين « دانسته» گرديد.
و برخي كروي ميگفتند ، ولي هيچ يكي دليلي نداشتند و راست از كج جدا نمي گرديد و اين بود حال زمين « دانسته» نبود. ولي چون در چند قرن پيش علما موضوع را يكرويه گردانيده با دليل « كروي» بودن آنرا ثابت كردند ، در اينهنگام بود كه حال زمين « دانسته» گرديد.
همين امروز فرض كنيم يك كسي از يكسو كروي بودن زمين را شنيده و از يكسو مسطح بودن آن بگوشش خورده ، و براي هردو در دلِ خود جا باز كرده و بي آنكه راست يا كج بودن كدام يكي را بداند و يا دليل دربارة يكسو داشته باشد ـ اين شنيده هاي او « دانستن» شمرده نخواهد شد.
امروز يكي از گرفتاريها اينست كه چون سخنان پراكنده فراوان است ، بيشتر مردم ، در بيشتر موضوعها دو گونه شنيده و دو گونه بدل سپارده ، و اينست گيج و درمانده گرديده اند.
يكي از مهمترين موضوعها دين و خدا شناسيست. اينان در آنباره از يكسو كتابهاي ديني را خوانده و يا از زبانها شنيده اند ، از آنسو از بيست و سي سال پيش پاي فلسفة مادي بايران رسيده و در روزنامه ها و مهنامه ها پياپي گفتارها دربارة ريشخند بخدا و دين ترجمه گرديده ، كه اينها را هم خوانده و در دل جا داده اند.
بدينسان دو رشته انديشه هاي متضاد را فراگرفته اند بي آنكه راست از كج باز شناسند و بي آنكه دليلهاي روشني دربارة يكسو بيآموزند. اينست نه دين دارند و نه بيدين ميباشند و در ميانة دين و بيديني گيج و سرگردان روز ميگزارند.
اينان خود ، آنها را « دانستن» ميشمارند. اينست شما اگر از خدا سخن رانيد و دليلها بهستي آن ياد كنيد ، سر پيش آورند و با شما در گفتگو همباز گردند. و اگر جايش افتد بنام دين و خداشناسي بمردم پند آموزند و اندرز سرايند ، و اگر كسي از بيديني سخن راند و گفته هاي نيتچه و باخنر و ديگر پيشوايان فلسفة مادي را ياد كند با او نيز هم آواز گردند و همداستاني نمايند ، و اگر پايش افتد بمردم درس بيديني دهند.
اين حاليست كه امروز هزاران كسان گرفتارند. ما هر روز گفتارهاي آنان را ميشنويم و رفتارهاشان مي بينيم. بسياري از ملايان كه از دين نان ميخورند همين حال را ميدارند.
روزنامه نويسان كه امروزها گاهي نام دين ميبرند و هواداري از خود نشان ميدهند ، بيشتر آنان بارها گفتار در بيديني نوشته اند و هنوز آن گفتارها فراموش نگرديده.
خواستم گفتگو از دين نيست. اين را براي مثل ياد كردم. مي خواهم بگويم : دين كه
گرانمايه ترين چيز است اين حال آنست. فلان آخوند از يكسو بالاي منبر ميرود و مردم را بدين ميخواند و كتاب نوشته و پراكنده ميكند و از يكسو در فلان مجلس مي نشيند و مي گويد : "ما از دين هم چيزي نفهميديم".
اينان معني دين را نميدانند. شما اگر از هركدام بپرسيد : " دين چيست و براي چيست؟" درمانند. يك چيزهاي كمي [گنگي؟] را شنيده و يا خوانده اند و بآن نيز باوري ندارند و متزلزلند.
در همه چيز چنينند ، و اين نتيجة آن سخنان متضاديست كه در هر زمينه درميان توده منتشر ميباشد. همان مشروطه در ايران با چه رنجهايي بدست آمده ، چه خونهايي در آنراه ريخته شده ، چه مردان گرانمايه اي بالاي دار رفته اند. ولي سي و اند سال ميگذرد و هنوز عقيده ها دربارة آن يكرويه نشده و هنوز معني آن دانسته نگرديده.
يكدسته در همان آغاز كار مخالفت كردند و ايستادگي نمودند و اكنون همانان يا بازماندگانشان هستند و هنوز زبانشان ببدگويي از مشروطه باز است. از آنسوي عقيده هاي فراوان بسياري كه با مشروطه مخالفت آشكار دارد درميان توده رواج دارد.
بدتر از همه حال آن جوانانست كه بار آمده اند و يك حكومت مشروطة مفت و بي رنج بدستشان افتاده و بيشترشان جز عقيده هاي سست و مشوبي دربارة آن ندارند.
من گاهي سخنان شگفتي ميشنوم : فلان جوان مي آيد و مي نشيند و زبان بسخن مي گشايد و چنين ميگويد : "شما طرفداري از مشروطه ميكنيد؟!.. امروز دنيا عوض شده. ديگر مشروطه يا دموكراسي طرفدار ندارد" ، يا مي گويد : " اين مردم لايق دمكراسي نيستند. بايد اينها را با ديكتاتوري اداره كرد" يا مي گويد : "ما از ديگران عقب مانده ايم. مشروطه ما را عقب گذاشته. بايد تند برويم تا بديگران برسيم" [1] اينها سخناني است كه در نزد ما ميگويند. پيداست كه درميان خودشان سخنان رنگين تر ديگري بزبان مي آورند.
قانون اساسي كشور بر روي مشروطه و دموكراسيست ، ولي اينان آن را نمي پسندند و با زبانهاي شگفتي خرده مي گيرند و هر يكي انديشه هاي بيجاي ديگري در سر مي دارند.
مشروطه بهنگامي كه در ايران آغاز يافت معني درست آن روشن نگرديد. كساني پيدا نشدند كه معني درست آنرا بمردم شرح دهند و مزاياي آنرا روشن گردانند.
انبوه مردم از دربار قاجاري بتنگ آمده و در زير فشار ستم كوفته شده و در پي قانون و عدالت بودند ، و چون مشروطه داده شد و مجلس برپا گرديد دارالشورا را بيش از يك « عدالتخانه» نشناختند ، و اين بود تا ديرزماني هرچه ستم مي ديدند شكايت از آن بمجلس شورا مي بردند و داد از آنجا ميخواستند.
يك تبديل بزرگي در انديشه ها پديد نيآمد ، و مردم فرقي را كه در شكل زندگاني و طرز حكومت بايستي بود چندان درنيافتند و آن آمادگي كه بايستي در توده پديد آيد نيآمد.
فرق مشروطه با خودكامگي (استبداد) تنها در بودن و نبودن قانون نيست. يك فرق بزرگ ديگر در آمادگي توده براي سررشته داري و در شايستگي آنست. در مشروطه توده سررشتة حكومت را خود بدست ميگيرد و بايد براي چنان كاري آماده و شايسته باشد.
در تودة ايراني چنين آمادگي پيدا نشد. اساساً مردم مشروطه را باين معني نشناختند تا آماده باشند. پس از آن در ايران « فرقة دموكرات» برپا گرديد و در همة شهرهاي كشور شاخه ها پيدا شد. اين حزب در تاريخ نامي از خود گزاشت. دموكراتها بيشتر مردان غيرتمند و جانفشاني مي بودند و كوششهاي بسيار در راه پيشرفت مشروطه كردند. ولي معني مشروطه يا سررشته داري توده را نه خود نيك فهميدند و نه بتوده توانستند فهمانيد. امروز بسياري از آنانكه از دموكراتها بودند زنده اند. شما اگر بپرسيد بيشتر آنان معني درست مشروطه يا دموكراسي را شرح دادن نخواهند توانست ، و آنانكه بتوانند ، از شمردن مزاياي آن خواهند درماند. زيرا اينها چيزهايست كه خودآگاه نبوده اند و نمي باشند.
كوتاه سخن : ما در گام نخست بروشن گردانيدن معني مشروطه ، و فهمانيدن آن بمردم ، و علاقه مند ساختن ايشان بكشور و آزادي آن خواهيم كوشيد و با انديشه هاي متضاد ديگر نبرد سختي خواهيم كرد.
از شمارة آينده بگفتارهايي در اين زمينه خواهيم پرداخت.
[1]ـ با پيشرفتهايي كه شوروي ، ايتاليا و آلمان كرده و فيروزيهايي كه (بويژه آلمان در آغاز جنگ جهاني) بدست آورده بودند كساني در ايران و ديگر كشورهاي آسيايي دلباختة شيوة سررشته داري ايشان شده و آرزوهايي در سر مي پروراندند كه مخالفت آشكار با دموكراسي داشت. در كشور ما « آلمانوفيلها» براي خود دسته اي داشتند ، يكي از آنان « آيت الله» كاشاني بود. ـ پايگاه
پرچم روزانه شمارة 6 سال يكم يكشنبه 12 بهمن 1320
معني مشروطه چيست؟..
اگر آدميان همچون شيران و پلنگان ، در جنگل و كوهستان ، جدا از هم زيستندي بحكومت يا فرمانروايي نياز نيفتادي. زيرا نياز بفرمانروايي در نتيجة باهم بودن و باهم زيستن خاندانها پديد آمده.
چون هزار خانداني در يكجا گرد مي آيند و يك آبادي پديد ميآورند ، از همينجا يك رشته كارهايي پيدا ميشود.
زيرا اين خاندانها با يكديگر نزاعها خواهند داشت و يك كسي و يك دادگاهي ميخواهد كه درميان ايشان داوري كند ، برخي دزدان و راهزناني پيدا خواهند شد و پاسباني ميخواهد كه مواظب ايمني باشد ، همچشمي و دشمني با آباديهاي همسايه خواهند داشت و سپاهي ميخواهد كه از هجوم آنان جلو گيرد ، بيماري بخاندانها رو خواهد آورد و پزشكاني ميخواهد كه با آنها بنبرد كوشد...
اين كارها و مانند اينها كه در نتيجة باهم زيستن پديد مي آيد و ما آنها را در اين گفتار « كارهاي توده اي» خواهيم ناميد ، يكدسته اي يا گروهي را ميخواهد كه آنها را بعهده گيرند و مجري گردانند. اين دسته يا اين گروه همانند كه ما « حكومت» يا « فرمانروايي» يا « سررشته داري» ميناميم.
چنانكه ميدانيم در زمانهاي باستان ، اين فرمانروايي صورت خودكامگي يا « استبداد» ميداشته. باين معني كه يك كسي چيره ميگرديده و مردم را زيردست ميساخته و بدلخواه آنان را راه ميبرده.
چيزيكه هست اين فرمانروايانِ خودكامه گاهي ستمگر بودند و بمردم ستم و آزار دريغ نميگفتند و گاهي دادگر بودند و با زيردستان با مهرباني و دادگري رفتار ميكردند ، بلكه برخي از آنان همچون « نادرشاه» آسايش بخود حرام ساخته شب و روز در راه كشور و مردم ميكوشيدند.
هرچه هست مردم در آن فرمانروايي زيردست بوده از خود اختياري نداشتند. از آنسو در برابر كشور هم داراي وظيفه اي نبودند و مسئوليتي متوجه آنان نميشد. پادشاه ستمگر و چه دادگر ، مردم تنها مي بايست ماليات پردازند ، و فرمان برند ، و بستمها تاب آورند ، و بسربازي روند ، و هميشه دعاگو باشند ، و هيچگاه گفتگو از كشور و كارهاي آن نكنند (صلاح مملكت خويش خسروان دانند). ميبايست سرهاشان پايين انداخته بكسب و كار خود پردازند و جز در انديشة زندگاني خود نباشند.
اين بود شكل فرمانروايي كه تا قرنهاي بسيار متمادي در جهان رواج داشت. ولي كم كم خردمنداني پيدا شدند و باينگونه فرمانروايي و اينگونه زندگاني ايراد گرفته گفتند : اين بزندگاني « بردگان» شبيه تر است تا بزندگاني يكمردم آزاد.
اينان در معني حكومت دقيق گرديده و آنرا بحقيقت خود رسانيده گفتند : "حكومت يا سررشته داري ازآنِ خود مردم است و هم بايد خودشان اداره كنند. زيرا آن كارهائيكه پادشاه يا حكومت ميكند در واقع كارهاي خود مردم است و هم بايد خودشان اداره كنند. چيزيكه هست چون خودشان نميتوانند همگي بآن كارها برخيزند اينست بايد كساني را از ميان خود برگزينند و سررشتة كارها را بدست آنان سپارند ، و خودشان نظارت بآنها كرده هميشه دربند پيشرفت كارها باشند".
اين سخنان راست است و سراپا با مصالح توده ها سازگار است. اين بود در جهان رو به پيشرفت گزاشت. همين سخنان كوچك آتشها در كشورها برافروخت و پادشاهان خودكامة بسياربزرگ را از ميان برداشت ، شارل دوم ها و لويي شانزدهم ها و محمدعلي ميرزاها و سلطان عبدالحميدها زبون آنها گرديد.
پيشرفت اين سخنان در جهان بهترين نمونه اي از نيروي حقيقت است. بهترين دليل است كه نيرو در جهان تنها توپ و تفنگ و تانك و بمب و خمپاره نيست. يك نيروي ديگري بالاتر از آنها هست ، و آن نيروي راستيهاست.
چيزيكه هست اين سخنان ، چنانكه از يكسو بسود مردم است از سوي ديگر يك بار سنگيني بدوش آنان مي گزارد.
اين سخن كه "فرمانروايي يا سررشته داري ازآنِ خود توده است" دو معني دارد : يكي آنكه نبايد يك پادشاهي با زور رشتة كارها را بدست گيرد و بدلخواه پيش برد. ديگري اينكه خود مردم بايد رشتة كارها را بدست گيرند و مردانه كشور را راه برند ، بايد هر يكي خود را وظيفه دار و پاسخده آبادي و استقلال آن كشور شناسند ، هركسي بنوبت خود كوششهايي كنند. همين است معني سررشته داري توده.
اساساً معني آزادي همينست. در زمانهاي پيش كه برده ميخريدند و در خاندانها نگه ميداشتند يك جدايي ميان او با آزاد اين بود كه برده داراي اختياري نبود و از آنسو در زندگاني نيز وظيفه اي (جزفرمانبرداري بآقا) نداشت. ولي آزاد چنانكه خود اختياري داشت وظيفه اي نيز بگردن او بود. ميبايست بكوشد و اسباب زندگاني خود و خاندانش را فراهم گرداند. آزادي لذت دارد و ماية سرفرازيست ، ليكن با رنج و كوشش توأم ميباشد.
يك توده اي چون شورش كرده و مشروطه طلبيده در واقع آزادي خواسته و بآن پادشاه يا دربار چنين گفته : "ما ميخواهيم از اين پس سررشتة كارها را خودمان در دست داريم. ميخواهيم خودمان كشور را راه بريم". با اين عنوان بوده كه با خودكامگي جنگيده و آنرا از ميان برداشته.
اين معني درست مشروطه است. كنون بسياري از مردم اينرا نمي دانند. كردان و لران كوه نشين و روستاييان دژآگاه كه كمترين دانش را در اين باره ندارند و بكشور و توده داراي هيچ علاقه نيستند بمانند ، بسياري از مردم شهري را مي گويم ، كه از معني مشروطه و اينگونه زندگي آگاه نيستند و تاكنون كسي نبوده بآنان آگاهي دهد و بفهماند ، و همچنين بسياري ازدرس خواندگان را ميگويم ، كه يك چيزهائي را از مشروطه شنيده و فراگرفته اند و كمتر يكيشان فهميده اند. ما در گفتار ديروز دانستن را معني كرده گفتيم كه شنيدن جز از دانستن است.
از اين گذشته امروز درميان توده عقيده هاي گوناگون بسياري رواج دارد كه همگي مخالف با معني مشروطه ميباشد و اينست دسته هاي انبوهي آشكاره دشمني ميكنند و زمختي مينمايند. دسته هاي انبوهي در اين كشور زندگي ميكنند ولي هميشه بدخواه آن ميباشند.
اينست ميگويم : نخست بايد معني درست مشروطه را درميان توده رواج داد و همة مردم را چه مرد و چه زن و چه باسواد و چه بيسواد ، و چه روستايي و چه شهري ، از آن آگاه گردانيد. دوم بايد با عقيده هاي متضاد نبرد كرد و آنها را از دلها بيرون ساخت تا بدينسان هركسي علاقه مند باين معني گردد. ما در شماره هاي آينده از نيكي مشروطه و از مزاياي آن سخن خواهيم راند.
پرچم روزانه شماره 7 سال يكم دوشنبه 13 بهمن ماه 1320
آيا مردم معني مشروطه را ميدانند؟
... برخي ميگويند : مگر مردم معني مشروطه را نميدانند؟ ميگويم : چرا از ما ميپرسيد؟.. خودتان ببينيد آيا ميدانيد يا نه؟. اگر مردم معني مشروطه را ميدانستند اين ريشخندها را چرا ميكردند؟.. اين دلسرديها را چرا مينمودند؟.. شما باين مردم نگاه ميكنيد و مي پنداريد اينها نيز فهمي دارند و دانش دارند و چيزهاي دانستني را ميدانند.
ولي اگر بيآزماييد خواهيد ديد صدها چيزهاي دانستني را نميدانند. آري سي و شش سالست مشروطه در اين كشور بنياد يافته ، ولي صد يك مردم معني آنرا نمي دانند و از مزاياي آن آگاه نيستند ...
(پرچم روزانه شمارة 30 سال يكم آدينه 8 اسفند ماه 1320)
... برخي ميگويند : مگر مردم معني مشروطه را نميدانند؟ ميگويم : چرا از ما ميپرسيد؟.. خودتان ببينيد آيا ميدانيد يا نه؟. اگر مردم معني مشروطه را ميدانستند اين ريشخندها را چرا ميكردند؟.. اين دلسرديها را چرا مينمودند؟.. شما باين مردم نگاه ميكنيد و مي پنداريد اينها نيز فهمي دارند و دانش دارند و چيزهاي دانستني را ميدانند.
ولي اگر بيآزماييد خواهيد ديد صدها چيزهاي دانستني را نميدانند. آري سي و شش سالست مشروطه در اين كشور بنياد يافته ، ولي صد يك مردم معني آنرا نمي دانند و از مزاياي آن آگاه نيستند ...
(پرچم روزانه شمارة 30 سال يكم آدينه 8 اسفند ماه 1320)