كساني چون گفته هاي ما را ميشنوند با يكزبان خرده گيري چنين مي پرسند : « اينها چگونه پيش خواهد رفت؟!».
ميگويم : آنگونه كه ديگر آميغها پيش رفته. از نخست براي پيشرفت اينگونه جنبشها يكراه بيشتر نبوده. بخردان و پاكدرونان پذيرند ، و مردانه بياري و پشتيباني برخيزند ، و دست بهم داده نابخردان و ناپاكان را كه ايستادگي مينمايند نابود گردانند. از نخست راه اين بوده و كنون همين خواهد بود.
آنگاه شما را چكار با اين پرسشست؟!.. هركس نخست بايد بخود پردازد ، نخست بايد در انديشة خود باشد. سخنانيست سراپا راست و سراپا بسود جهان ، شما اگر روان درست و خرد آزاد ميداريد بايد تشنه وار پذيريد و در راهش بكوشيد ، نه آنكه به پرسشهاي نابجا برخيزيد.
اين يكي از نادانيهاي ايرانيانست كه هركسي نيكي را از ديگران ميخواهد. هركسي خود پاك و نيكست و آن ديگرانند كه بدند و بايد نيك گردند.
(پرچم نيمه ماهه شمارة چهارم ، نيمة دوم اردي بهشت 1322)
چرا بازپس ميگرديم؟..
از هنگاميكه شاه پيشين كناره گرفت و از كشور بيرون رفت ملت ايران با سرعت بيمانندي رو بقهقرا باز ميگردند. همه بگمان اينكه تمام كارهاي شاه پيشين بد بوده بعكس كارهايش عمل ميكنند. در اين شهر اهواز كه جايگاه رفت و آمد مسافرين از برون و درون كشور است هر روز صدها تن از اين كشور بيرون رفته و با پول زيادي بكشور همسايه (عراق) رفته به جيب چند تن متولي و بيگانه داده و از اين راه ميخواهند گناهان خود را بشويند و نزد خدا رو سپيد باشند. روز بروز بر عدة آنان مي افزايد و هركسي سعي ميكنند كه پول بيشتري بدست آورده بكربلا و نجف برود و در عوض چندين هزار تن را گرسنه و بي خانمان نمايند. اينان ميروند و هزاران گداي و بيچاره بر سكنة اين شهر افزوده ميشود. اينان ميروند و دست هزاران گرسنه و نالان درپي آنان دراز است. بلي اينان ميروند بلكه نزد خدا پاك و رو سپيد باشند افسوس! صد افسوس!
شاه پيشين تمام اينكارهاي دور از انسانيت را برانداخت ولي افسوس كه او با زور اين كارها را انجام داده و پس از او دوباره بحالت پيشين خود بازگشت كه بدبختانه مي بينيم دولت هر روز براي هزاران تن جواز خروج بيرون ميدهد.
يكي ديگر از بدبختيهاي ما بازگشت زنان بسياه چادر است. زنان با سرعت شگفتي به دورة پيش از 1314 باز ميگردند. در تمام شهر زنان بيشتر با چادر و پيچه بيرون ميروند و كسي از آنان جلو نميگيرد و بدبختانه اين خود يك نوع مردم فريبي شده است.
در اين نزديكي ها مردي بنام انصاري باين شهر آمده و گويا خيال درست كردن مدرسهاي را دارد كه در آنجا زنان و مردان رفته و درسهاي بدبختي را فرا گيرند. ميخواهند كتابهاي مفتاح و معراج نامه و فالنامه ياد آنها دهند و آنها را نابود نمايند و در روضه خواني ها نيز پولهاي زيادي براي او جمع آوري شده است. آقاي كسروي خوب بنگريد كه ما چگونه بقهقرا باز ميگرديم. كي ها پيشوايان ما بوده و بما چه ياد ميدهند. خدايا ما كي از اين تنگناي فلاكت بار بيرون آمده و سرافراز خواهيم بود.
اهواز ب.
پرچم : اينها همه دليلست كه اين توده تا از ريشه پاك نشود هيچ كوشش سود نخواهد داشت. آري رضاشاه بكارهايي برخاست ولي چون همه بازور فشار ميبود نتيجه اش جز اين نتوانستي بود.
در پيرامون « حافظ چه ميگويد »
خنديدم آري از خواندن « حافظ چه ميگويد» خنديدم چرا؟.. براي اينكه حساب كردم از زمان حافظ تاكنون چند سال ميگذرد و در اين هفت قرن كسي در اين كشور ايران يافت نشد كه حقيقت شعر و شاعريرا آنطور كه بايد و شايد بشناساند و تودة جاهل و يا سطحي ايران را از نيك و بد دواوين شعرا بياگاهاند فقط در اين دوره آقاي كسروي بدون آنكه توجهي به نيك و بدگوئي ديگران داشته باشد حقايق مسلمي از غزلسرايان بعنوان حافظ چه ميگويد پراكنده گردانيد. گرچه شعرهاي حافظ خيلي جذاب است ولي براي اشخاص خوشگذران و كسانيكه از دسترنج ديگران بدون رنج بردن خوش ميخورند و خوش مي نشينند و شعر خواندن و بافتن را براي خود هنر مي شمارند. آيا اين اشخاص وجداناً ثوابكارند؟ اين تيپ از مردم مورد نيازمندي جامعه هستند؟ اين دسته بزندگاني توده كمك ميكنند؟ اگر اين تيپ در كشور نباشد زماني متوجه كشور ميشود؟ خنديدم براي اينكه از زمان كوچكي تاكنون بيش از هزار جلد از خطي و چاپي ديوان حافظ در داخلة كشور و خارجه از پيش چشم گذرانده و صدها مرتبه غزليات حافظ را خوانده و شنيده و امروز اگر كسي وجداناً از من بپرسد از خواندن ديوان حافظ چيزي كه بدرد كوچكترين امر زندگاني اين جهان و نيك بختي آنجهان خورد آموخته اي جواب شايسته اي ندارم مگر خنده. از طرفي ميتوانم هزارها مردان را از هر طبقة اهل كشور بشناسانم كه سرگشته و دلباختة غزليات حافظ بوده در صورتيكه آنها هم از معاني غزليات حافظ بي بهره و از هر يك پرسش شود ميگويد ( المعني في بطن الشاعر ) خنده ام براي اينست كه شكم شاعر چقدر بزرگ است كه اين همه معاني در او جاي گرفته و شكمش هيچ از حال طبيعي خارج نميشود آري پاره اي از شعرهاي پيشينيان كه دستور اخلاقي و يا روشن زندگي و يا جنبة علمي دارد نميشود در رديف غزليات عاشقانة ساختگي پنداشت ولي بيشتر از غزل سرايان ما كه نان يكمن چهار شاهي ، گوشت و روغن بهمين تناسب ارزان ميخورده اند گفته هاي آنان براي توده و جوانان كشور ما زيان آور است و بايستي در اين زمينه چاره اي انديشيد و البته نتوان از تمام گرد آورده هاي شعرا چشم پوشي كرد و نديده انگاشت. پس چه بايد كرد؟.. بعقيدة من بايد وزارت فرهنگ در تحت نظر مردمان دانشمند اجتماعي همانطوريكه كتب كلاسيك را تحت نظر گرفت و هيئت نويسندگان بجمع آوري پرداختند همانطور تمام گردآورده هاي شعراي باستان را بررسي كرده قسمتهاي اخلاقي و اجتماعي و اقتصادي سياسي و پنديات و ديگر چيزها كه سودش عمومي است برگزينند و در دسترس همه بگذارند و قانوني هم بگذرد كه غير از آن دواوين منتخبة وزارت فرهنگ ديگر ديواني بچاپ نرسد و از خارج مملكت هم چاپ شده اش وارد نشود تا بمرور زمان دواوين شعرا كه تشويق به ميخوارگي و ساده پرستي و ديگر چيزها كه خرد را از كار مي اندازد ميكند و براي تن پروري اشخاص مستعد را آماده ميسازد پاك شده پند و اندرز و ديگر آموختنيهاي نيكو جايگزين آن اشعار موهون گردد. اميدواريم آقاي كسروي كه با نيتي پاك در اصلاحات شئون زندگي جهانيان بويژه ايرانيان قدمي برداشته اند موفق باشند تا براهنمائي خرد از بوالهوسيهاي كودكانه ، تودة جوان را بسوي نيكي رهبري كنند.
محمدباقر گوهرخاي
پرچم : از آقاي امجدالواعظين ( گوهرخاي كنوني) سپاسمنديم كه اين هواداري را از حقايق نموده اند. اما اينكه نتوان از تمام گرد آورده هاي شاعران چشم پوشي كرد دليل برايش ياد نكرده اند. آنچه ما ميدانيم ميتوان چشم پوشيد و بايد هم پوشيد. ما يك عنواني براي گفته هاي شاعران پيدا نمي كنيم و نميدانيم بآنها چه نامي دهيم. اگر بشاعران عنوان راهنمايي و پندآموزي و بآن شعرها نام پند يا اندرز دهيم راهنما يا پندآموز كسي تواند بود كه نيك از بد بشناسد و همة سخنانش سودمند باشد. كسانيكه در گفته هاي خودشان همه گونه رسوايي از خود نشان داده اند بگفته هاي نيك آنان نيز ارج نتوان گزاشت. شما اگر يك مطربي بخانه تان بياوريد او نيز در آن جست و خيزها و آوازه خوانيهايش گاهي جمله هاي پندآميزي گويد ، آيا توان از مطرب پند پذيرفت؟! يكدسته ياوه گوياني با آلودگيهاي بسيار كجا و پندآموزي كجا؟!. اگر جز اين عنوان ديگري در ميان است بگويند تا ما نيز بدانيم.
روز داوري خواهد رسيد
ديروز جواني از اهواز آمده از رفتار زشت بدنهاداني در آنجا داستانهائي ميگويد : يكدسته مردان پاكدل و باخرد كه حقايق را پذيرفته و در راه رهايي اين تودة بدبخت ميكوشند بدنهاداني رو بايشان آورده تا ميتوانند از فشار و آزار باز نمي ايستند.
در دبيرستان دبيران بيفرهنگي چون مي بينند جواناني بپاكديني گرويده اند و ديگر خريدار كالاي نارواي آنان كه ادبيات پوچ است نخواهند بود بكينه جوئي مي پردازند و از در بيفرهنگي درآمده زبان بنكوهش و بدگويي باز ميكنند و پستنهادانه دشنام نيز ميگويند.
ملايان و روضه خوانان چون بيكبار درمانده اند و بسخناني كه نوشته ميشود هيچگونه پاسخي نمي يابند بپدران جوانان كه مردان ساده اي هستند پرداخته آنانرا به پسرانشان خشمناك ميگردانند. يكمرد دوزخي تبريزي كه در اهواز از كاركناي دولتست دشمني و بدزباني را پيشة خود گردانيده كه تو گويي اين دسته پدر او را كشته اند.
اين مرد از آقاي امام خواستار شده بود كه بخانه اش رود و گفتگو كند. چون بآنجا رسيده بجاي گفتگو زبان بسخنان پوچ و زشتي باز كرده. آقاي امام گفته : شما براي گفتگو آمده ايد با زبان ساده و فرهنگ هر سخني ميداري بگو تا پاسخ شنوي و يا بنويس تا من پاسخ را با نوشتن دهم. مردك دوزخي از بس دژآگاه و بدنهاد است رام نشده و كار بآنجا رسيده كه ميزبان ناگزير شده همچون سگ از خانه اش براند.
اين آگاهيهاييست كه از اهواز بما رسيده. ميگوييم : اينها از يكسو نشان پاكدلي آن نيكمردان و دليل نيرومندي روانهاي ايشان است كه با اينهمه فشار و بدرفتاري كه مي بينند باز از كوشش در راه پاكديني بازنمي ايستند. اين نمونه اي از هنايش آميغهاست. از يكسو هم نشان آلودگي اين تودة بدبخت و دليل بيچارگي اينمردم ميباشد. ببينيد در برابر يكرشته سخناني كه سراپا راستست و سراپا بسود جهان ميباشد چه حال و رفتاري از خود نشان ميدهند. در اينجاست كه اندازة تباهي اين توده بدست مي آيد.
آن دبير بدبخت سالها در دبيرستان و دانشسرا بسر برده و يگانه نتيجه اي كه بدستش آمده يكرشته پوچيست كه « ادبيات» نام نهاده اند و با اين سرماية پوچ ميخواهد تا زنده است زندگي كند ، و چون سرماية خود را در نابود شدن مي بيند بآن نادانيها برميخيزد.
آن ملا و آن روضه خوان هركدام سالها زندگي كرده اند و يگانه كالاشان آن پندارهاي بيپاييست كه همگي ميدانيم چيست ، و چون اكنون دكان خود را در بسته شدن مي يابند بآن بدنهادي ميپردازند.
آري اگر اينها اندك بهره اي از فهم و خرد و پاكدلي داشتندي بچنين نادانيها برنخاستندي افسوس كه نميدارند. افسوس كه تيره درون و نافهمند. افسوس كه خردهاشان بيكبار بيكاره گرديده.
آن مرد دوزخي تبريزي ، پوچ مغزي را با پستنهادي توأم ميدارد. او را تبريزيان نيك مي شناسند و چندان پست است كه درخور هيچ پروايي نيست. او را همان مي سزيده كه آقاي امام كرده. همچون سگ از خانه اش بيرون رانده.
اين زشت رفتاريها تنها در اهواز نيست ، در همه جا هست. تيره دروناني كه نمي توانند گفته هاي سراپا راست ما را بپذيرند و پاسخي نيز نميتوانند ناگزير باين رفتار زشت مي پردازند. در روزهاي نوروز يكي از جوانان گيلاني ( آقاي سلطاني ) برشت رفته بوده. بنوشتة آقاي امامي رودسري ، جوان باآزرم بجاي آنكه بگردش رود و يا در خانه هاي خويشان خود ميهمان گردد به پراكندن آميغها پرداخته و با اين آشنا و آن آشنا سخن از پاكي و راستي گفته. در برابر آن از نادانان بدزبانيها ديده و رنجها كشيده در آنجا نيز فلانمردك چون در برابر دليل درمانده بنزد خاندان اين جوان شتافته و آنان را باين برآغالانيده.
اينان از ناداني چنين مي پندارند كه با اين آزار و فشار آن آتش خدايي را كه در دلهاي اين نيكمردان افروخته گرديده خاموش خواهند گردانيد ، و اين نميدانند كه كوششهاشان بي نتيجه خواهند ماند.
اين نمي دانند كه آن نيكمردان و جوانان كه دلهاشان با فروغ آميغ شناسي روشن گرديده اين تيره درونان را بديدة ديگر نگريسته جز يكدسته جانوران دوپا نمي شناسند و هيچگاه ارج آدميگري بايشان نميگزارند. اينست گفته هاشان در آنان اندك هنايشي نخواهد داشت و از فشار و آزادي كه ميرسانند نخواهند هراسيد و پروايي نخواهند داشت.
هرچه هست ما امروز با شكيب و بردباري بسر ميبريم و اين باياي ماست. ما امروز بايد بشكيبيم و بهمة اين رفتارهاي زشت تاب آوريم و از كوششهاي خود در راه رساندن آميغها و نبرد با گمراهيها باز نمانيم تا بهانه براي كسي باز نماند و از آنسوي پاكان از ناپاكان جدا گردند ، و در آن هنگامست كه دستگاه داوري خدا بپا خواهد شد و ميانة ما و اين تيره درونان يك داوري بيمانند رخ خواهد داد. اين شكيب و بردباري ما از راه زبوني و ناتواني نيست. بلكه از روي دستوريست كه از راهنماي خود ميداريم.
واژه هايي كه ميخواهيم
آميغ : اين واژه در فرهنگها بمعني « حقيقت» نوشته شده ما نيز در همان معني مي آوريم. ما باين معني واژه « راستي» را مي آورديم. ولي چون آنرا در معني خود در جاي ديگري مي خواهيم (مثلاً ميگوييم : من از راستي سخن او خوشم آمد) از اينرو « آميغ» را برگزيديم.
سپهر : اين واژه در زبان شاعران و در كتابها يك معني روشني نميداشت. ما آنرا بمعني«طبيعت» ( اينجهان و دستگاهش) مي آوريم.
شوند (با پيش شين) : اين واژه را آقاي آگاه يادآوري كرده اند كه بمعني « سبب» است. ما نيز پذيرفته در همان معني بكار مي بريم. انگيزه در جاييست كه انگيزشي در ميان باشد « مثلاً انگيزة ناخشنودي من بدرفتاري ايست كه از شما مي بينم» و « شوند» در جايي كه چنان نباشد. (مثلاً ميگوييم : شوند مرگ فلانكس ناداني پزشك بود). نوشتة آقاي آگاه در اين باره در يكي از شماره هاي پرچم نيمه ماهه خواهد آمد.
زند : اين واژه در زبان باستان بمعني « شرح» بوده و ما نيز در همان معني بكار ميبريم و جداشده ها نيز از آن مي آوريم : زنديد ، زندنده ، زندش ، بزند.
هوده : اين واژه بمعني « نتيجه» است ولي در زبان بكار نمي رفت ، ما آن را روان گردانيده ايم كه در همان معني بكار ميبريم و جداشده ها نيز از آن خواهيم آورد : هوديد ، مي هودد ، نمي هودد.
پرستش : اين واژه در زبان بيك معني ناروشن پنداري بكار مي رود. مي گويند : « من ترا ميپرستم». اگر بپرسيد كه خواستت چيست؟!.. چگونه مي پرستيد؟!.. خواهند درماند. ولي معني راست آن « خدمت كردن» است « پرستار» بمعني خادم مي آيد. ما نيز در همين معني راست بكار ميبريم.
آك : بمعني « عيب» است و ما نيز در همان معني بكار مي بريم. از اين نيز جدا شده ها توان آورد : آكيد ، آكانيد ، مي آكد.
(پرچم نيمه ماهه شمارة 3 نيمة يكم اردي بهشت 1322)
فرهنگ پرچم
شماره ها : ما براي آنكه فارسي را هرچه آسانتر گردانيم بايد آنرا هرچه بسامانتر سازيم. اينست تا توانيم خواهيم كوشيد كه چيزهاي بيرون از قاعده را از زبان بيرون گردانيم ، و چون چند رشته از بيقاعدگيها در زمينة شماره هاست اينك در پايين بآنها مي پردازيم :
1 ) چون از يك شمرده بده ميرسند آنگاه ميگويند : يازده ، دوازده ، سيزده تا نوزده ، در جاييكه بايد بگويند : ده و يك ، ده و دو و سه تا ده و نه ( چنانكه ميگويند : بيست و يك ، بيست و دو ، بيست و سه تا بيست و نه).
2) سر دهه ها را مي گويند : بيست ، سي ، چهل تا نود ، در جاييكه بايستي بگويند : دو ده ، سه ده ، چهار ده تا نه ده ، (چنانكه مي گويند : چهار صد ، ششصد ، هفتصد تا نهصد).
3) در سر صده ها چند تا را بغلط آورده ميگويند : دويست ، سيصد ، پانصد ، در جاييكه بايستي بگويند : دوصد ، سه صد ، پنجصد.
بايد هرسه رشته را بسامان آورده بروية راست و درست بكار بريم. بدينسان كه چون از يك شمرده تا ده رسيديم آنگاه بگوييم : ده و يك ، ده و دو ، ده و سه تا ده و نه ، و بجاي بيست و سي تا نود بگوييم ، دو ده ، سه ده ، تا نه ده و پس از صد بگوييم : دو صد ، سه صد ، چهار صد ، پنجصد تا نهصد. بدينسان همة شماره ها تا يك مليون با چهارده واژه شمرده خواهد شد كه هر بيگانه اي تواند آنها را بآساني ياد گيرد و آن چهارده واژه اينهاست :
[صفر؟] ، يك ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش ، هفت ، هشت ، نه ، ده ، صد ، هزار ، مليون.
پيداست كه بايد « صد» را نيز « سد » نوشت.
ميدانم كساني ايراد گرفته خواهند گفت : ما چون بجاي بيست « دو ده» بگوييم در صفت بايد بگوييم « دو دهم» ( دو دهم كس من مي بودم). در حاليكه ما دو عشر را نيز دو دهم ميگوييم. پس جدايي در ميانه با چه خواهد بود؟!.
ميگويم : به دو عشر « دو دهم» گفتن جز به پيروي از زبانهاي اروپائي نيست. بايد آنرا رها كرد و بجايش « دو دهيك» گفت ، همچنين در مانندهايش.
(پرچم نيمه ماهه شمارة 4 نيمة دوم اردي بهشت 1322)