مي گويند : كسانيكه بيفرهنگي ميكنند و ريشخند مي نويسند چرا بآنان پاسخي نميدهيد؟..
مي گويم : مگر بهر چيزي بايد پاسخ داد؟!.. ناكسان بي ارجي كه نه آن فهم و خرد ميدارند كه گفته هاي ما را بفهمند و گردن گزارند و نه اين توانايي كه پاسخي نويسند ، و از درماندگي بريشخند و دلخكي مي پردازند.
به چنان دلخكان بيخردي چه پاسخي توان داد؟!.. پاسخ را بكسي دهند كه سخني دارد.
ريشخند و ديگر نوشته هاي بيفرهنگانه يكمعني بيشتر ندارد ، و آن اينكه پستي گوينده و نويسنده اش را بفهماند.
آنگاه ما بارها گفته ايم : بايد پاكان از ناپاكان جدا گردند. اين خود هوده اي[= نتيجه اي] مي باشد كه ناپاكان شناخته شوند و جاي هيچ دلتنگي نيست كه كساني ناپاكي خود را به آشكار مي آورند.
پرسشهاي ما از بهائيان
چنانكه خوانندگان ميدانند ما در روزنامة پرچم يكرشته پرسشهايي از بهائيان كرده پاسخ خواستيم. آنكار را چرا كرديم؟..
براي آنكه بارها گفته ايم در ايران چهارده كيش هست و همين ماية پراكندگي ايرانيان گرديده ، و ما براي آنكه اين پراكندگي را از ميان برداشته همگي را بيكراه آوريم بهر يكي از آن كيشها ايرادهايي ميگيريم كه اگر پاسخي دارند بگويند ، و اگر ندارند دست كشند و رها كنند. باين شُوند[= سبب] آن پرسشها را كرديم.
ولي آيا بهائيان پاسخي دادند؟.. نه تنها پاسخي ندادند ، بپاره كارهاي بيخردانه نيز پرداختند. برخي از آنان نامه هايي پر از ريشخند و بيفرهنگي فرستادند. برخي در اينجا و آنجا بزباندرازي برخاستند. برخي نيز بستايشهاي گزافه آميز از كيش بهايي پرداختند.
شگفت داستانيست : ما ايراد گرفته پاسخ خواستيم. آنان بجاي پاسخ بستايشهاي شاعرانه ميپردازند. اين يك نمونه ايست كه آدمي كه برگزيدة آفريدگانست ، و آفريدگار فهم و خرد و انديشه و ديگر نيروهاي گرانمايه باو داده ، چون دچار پندارهاي بيخردانه گرديد ارج آدميگري خود را از دست دهد و همة آن نيروهاي گرانمايه تباه گردد.
ميگويند : يكي از به ديه راه نميدادند خانة دهبان را مي پرسيد. ما يكرشته ايرادهاي ريشه كني گرفته ميگوييم : اين كيش ساخته و دروغست و از ريشه تباه ميباشد ، آنان بروي خود نياورده بگزافه بافي مي پردازند : « حضرت بهاءالله جل شانه الاعلي چنان بود» ، « ملكة رمانيا[= روماني] ايمان بامر بهايي داشت» ، « عنقريب جهانيان بزير بيرق جمال قدم خواهند آمد» ، « جمال مبارك موعود تمام انبياء و منتظرهمة ازمنه بود» ... از اينگونه جمله ها كه داراي هيچ معنايي نميباشد.
اين شيوة همگي بهائيانست. چندي پيش آقاي عباس هاتفي ( كه يكي از پشتيبانان پيمانست ) در شهر كرد با يك مبلغ بهايي بگفتگو پرداخته و در ميانه نامه هايي نوشته شده و در آنجا هم مي بينيم آقاي مبلغ بهايي بجاي همه چيز بستايشهاي شاعرانه برخاسته و خود را بيكبار براه ديگر زده است : « سحر با معجزه پهلو نزند دل خوشدار ... پاك كن از مغز و از بيني زكام تا كه ريح الله درآيد در مشام ... انسان بايد خودبيني و خودپرستي را زمين گزارد ـ تحري حقيقت كند ... مولاي مقتداي ما حضرت بهاءالله روحي لتربته الفداء فرموده است ... جامعة بشر بايد شهد و شير باشد نه پلنگ و شير ...».
او ايراد ميگيرد و پرسش ميكند و اين بجاي پاسخ شعر مي آورد ، اندرز مي سرايد ، بستايش شاعرانه مي پردازد. اينست رفتار آنان در همه جا ، آيا باين چه نامي توان داد؟!.
اين دينيست كه ميخواهد در سراسر جهان رواج گيرد و مردمان همگي آنرا بپذيرند ، و پيشواي آن « شوقي افندي رباني» در لوحي كه چندي پيش بنام محفل تهران فرستاده ( كه باشد بدست آنها نرسيده ولي نسخه اش در پيش ماست) چون امسال صدة يكم تاريخ بهايي بپايان ميرسد بيكرشته نويدهايي پرداخته چنين ميگويند : « بيقين مبين بدانيد كه در بحبوحة انقلاب و اضطراب و اغتشاش و اعتراض و طغيان دول و امم و قبايل و ملل عظمت امرالله باسباب غيبيه و وسائل غير منتظرة عجيبه بغتتاً جلوه نمايد و قهاريت و غلبة روح نازنينش كاملاً ثابت و آشكار گردد». ديني كه چنين آرزوئي ميدارد با صد زبوني در برابر پرسشهاي ما بخاموشي ميگرايد و يا بجاي پاسخ بشعر و گزافگويي ميپردازد. گويا با همين شعر و گزافگوييست كه جهانيانرا رام گردانيده بكيش خود خواهند كشيد.
يكي از آنان بنام دكتر فرهنگ نامه اي از هندوستان بما فرستاده كه در آن چنين مينويسد : « بايد بطور وضوح بشما بگويم دور و زمان قاجاريه كه آن فجايع و مظالم را بجمع بيگناه روا داشتند و تاريخ ايرانرا براي هزاران سال ننگين و شرم آور ساختند محققاً تجديد نخواهد شد. چه كه امروز در بيشتر از چهل اقليم پرچم يا بهاء الابهي در نهايت عظمت و جبروت باهتزاز است با آنكه هنوز يكقرن نگذشته در بعضي ممالك متمدنه ـ مانند امريكا ـ انگلستان ـ استراليا ـ هندوستان ـ مصر ـ رومانيا از طرف دولت و رؤساي مذاهب ديانت بهايي را رسميت داده و با پيروان اين امر عظيم در نهايت احترام و مهرباني سلوك و رفتار مي نمايند ثانياً اگر خوب باصول منشور آتلانتيك توجه نماييد آزادي اديان بعد از جنگ فعلي يكي از اركان اساسي منشور است. ثالثاً ساير بهائيان دنيا بشما و امثال شما اجازه نخواهند داد كه باين قبيل اعمال اقدام نماييد و نسبت بمعتقدات آنها بي احترامي كنيد ...».
ببينيد خود را بچه راهي زده است. يكي بگويد : آقاي دكتر اين دروغ و گزافه چيست و بشما چسودي تواند داشت؟!. آن چهل اقليم كه ميگوييد : « پرچم يا بهاء الابهي در اهتزاز است» در كجاست؟!.. در آفريقا؟.. در آسيا؟.. در آمريكا؟.. در اروپا؟.. ديگران باري براي اينگونه دروغهاي خود « جابلقا و جابلسايي» ساخته بودند و بيكبار خود را رسوا نميگردانيدند. شما آنرا نيز نميداريد و بدينسان بيباك و بيپروا دروغ آشكار مي نويسيد. آنگاه اينها چه بستگي به پرسشهاي ما ميدارد؟!.. گرفتم كه دين بهايي را در همه جا پذيرفته اند ـ آيا پاسخ ايراد ما تواند بود؟!..
بدتر از همه ، دست يازيدن بدامن منشور آتلانتيك است. آقاي دكتر كيشها اكنون هم آزاد است. در همين ايران چهارده كيش هست و همة آنها آزاد ميباشد و نيازي بمنشور آتلانتيك نيست. ولي معني آزادي نه آنست كه كسي ايراد هم نتواند گرفت ، پرسش هم نتواند كرد.
ما بكيش شما « بي احترامي» نكرده ايم. ولي اگر نتوانيد بايرادهاي ما پاسخ دهيد همين خود ماية « بي احترامي» كيشتان خواهد بود. زيرا همگي خواهند دانست كه شما درمانديد و پاسخ نتوانستيد. همگي خواهند دانست كه كيشتان بيكبار بيپاست.
آقاي دكتر فرهنگ : شما بايد بدانيد كه كار دين بسيار بزرگ و بسيار ارجمند است. زيرا دين كه بنام « خدا » خوانده ميشود همين خود شوندي به بزرگي و ارجمندي آن ميباشد. از آنسوي دين راه زندگانيست كه اگر راست باشد ماية رستگاري مردمان گردد و اگر دروغ و بيپا باشد مردمان را گمراه و درمانده گرداند. شما مي بينيد كه در همان هندوستان و در همين ايران كيشهاي بيپا چه بدبختيها پديد آورده. اينست ما نخواهيم توانست در اين زمينه بي پروايي از خود نشان دهيم ، و از هر باره كه بينديشيم ناچاريم كه باين كيشهاي پراكندة بيپا ، كه ماية خواري نام آفريدگار و شوند بدبختي مردمان ميباشند ، پرداخته بيپايي آنها را روشن گردانيم ، ناچاريم كه دين پاك خدايي را رواج داده همگي را بيكراه درآوريم.
با اينحال ما ـ چه دربارة كيش بهايي و چه در زمينة كيشهاي ديگر ـ از راه دشمني پيش نمي آييم ، دشنام نميدهيم ، بلكه ايرادهايي را كه بهر يكي ميداريم مي نويسيم و از پيروان آنها پاسخ ميخواهيم. با شما نيز همان رفتار را كرده ايم. اينست شما يكراه بيشتر نميداريد ، و آن اينكه اگر بايرادهاي ما پاسخ ميتوانيد بدهيد ، وگرنه مردانه و پاكدلانه از آنراه گمراهي بازگرديد و در اين شاهراه پاكديني بما پيونديد. اگر بهيچيكي از اينها گردن نگزاريد دانسته خواهد شد شما در پي آميغها[= حقايق] نيستيد. دانسته خواهد شد ارج آدميگري را از دست داده ايد. دانسته خواهد شد كه يكدسته مردم تباهكاريد و هركس شما را دشمن جهان آدميگري خواهد شناخت.
شما بايد بدانيد كه ديني كه يك برانگيختة خدا بنياد ميگزارد بايد از هر باره خردپذير باشد و جاي ايراد باز نباشد ، تا خردمندان و پاكدلان آنرا بپذيرند و زمينة پيشرفتش را آماده گردانند. ديني كه خردپذير نباشد ناچار خردمندان از آن رو گردانند و جز يكمشت پندارپرستان و سبكمغزان بآن نگرايند كه خود آن ماية گرفتاري باشد. اينست چه بما و چه بديگري مي سزد كه بكيش شما يا بهر كيش ديگري ـ هر ايرادي كه مي بينيم بگيريم ، و چه منشور آتلانتيك كه شما بآن پشتگرمي مينماييد ، و چه قانون اساسي كه ملايان دست بدامنش مي يازند جلو ايراد را نگيرد. در برابر اين بشما نيز مي سزد كه اگر ايرادي براه ما مي بينيد بنويسيد و پوشيده نداريد ، و من با شما پيمان مي بندم كه اگر شما يا ديگري توانستيد يك ايراد بگفته هاي ما بگيريد و با دليل روشن گردانيد ، ما از همة گفته هاي خود درگذريم. اينك ميدان بروي شما باز است.
بهرحال ما پرسشهاي خود را دوباره در اينجا خواهيم شمرد ، و چون در گذشته ديديم كه بهائيان شهرستانها پاسخ را بگردن محفل تهران مي اندازند ، و اين محفل بخاموشي گراييده چنين بهانه مي آورد : « ما مجاز نيستيم باينگونه ايرادها پاسخ دهيم» ، اينست براي بريدن هرگونه بهانه مي نويسيم :
ما اين پرسشها را از يكايك بهائيان مي كنيم ، از همگي مبلغان مي كنيم ، از محفل تهران و از ديگر محفلها مي كنيم ، و پس از همه از خود پيشواي بهائيان (شوقي افندي رباني) ميكنيم. ما خواهشمنديم بهائيان يك نسخه از اين شمارة پرچم را بحيفا بنزد شوقي افندي رباني بفرستند و چگونگي را بنويسند تا هر پاسخي كه ميخواهد بدهد.
من بآقاي شوقي پيام فرستاده ميگويم : ما را با شما دشمني نيست. ما جدايي ميانة شما و ديگران نميگزاريم. ما شما را بداوري ميخوانيم. شما پاسخهايي باين ايرادها دهيد يا اگر پاسخي نداريد آنرا نويسيد. هرچه هست خواهشمنديم پاسخها با زبان ساده باشد و سخنان ديگري بميان نيايد. شما چنين انگاريد كه كسي آمده اين پرسشها را ميكند و خواستش آنست كه اگر پاسخهاي پذيرفتني شنيد بهايي گردد. چنين انگاريد كه يك كنگره اي برپا گرديده ميخواهند كيشها را بسنجند و هركدام را كه راستتر است همگي بپذيرند ، و از شما كه پيشواي يك كيشي هستيد اين پرسشها را ميكنند.
شما سالانه پولهايي در راه « تبليغ» بيرون ميدهيد و بهائيان در همه جا در راه كيش خود ميكوشند ، و اكنون يك فرصت بزرگي بدست شما افتاده كه بيك « تبليغ» تاريخي برخيزيد. زيرا شما اگر باين پرسشها پاسخهاي خردپذيري توانيد اين يك فيروزي در تاريخ كيش بهايي خواهد بود. هرچه هست از پاسخ باز نايستيد.
اينرا هم به بهائيان بگويم : سخنان بي فرهنگانه اي كه از پست فرستيد ، و يا دشمنيهايي كه در اينجا و آنجا بكنيد سودي بحال شما نخواهد داشت. ما ميدانيم شما در جاهاي بسياري دست ميداريد و كارشكني توانيد. ليكن نتيجه اي از آن نخواهيد برد. تنها يك كار براي شما هست ، و آن اينكه يا باين ايرادها پاسخ دهيد و يا آشكاره بگوييد نتوانستيم و اينها پاسخ ندارد. بيش از اين بسخن دامنه نداده پرسشها را در پايين مي آورم :
1) سيد باب بسخنان مهملي كه معني ندارد پرداخته ، از قبيل « بسم الله الفريد الفراد ذي الافراد الفرود ....» اينها براي چه بوده؟!.. چرا يك مرد خدايي مهمل گويد؟!..
2) ازو در تبريز هرچه پرسيدند گفت نميدانم و سپس چون چوب خورد از دعوي خود بازگشت و توبه نامه نوشت كه اين توبه نامه را ميرزا ابوالفضل گلپايگاني با دستور عبدالبهاء نشر كرده و چنين گفته ميشود كه نسخة اصل آن در كتابخانة مجلس است ـ آيا اينها دليل دروغگويي او نيست؟!..
3) سيد باب برخاسته كتاب و شريعت آورد ولي سيزده سال نگذشت كه بهاءالله برخاسته آنها را لغو نمود و خود شريعت و كتاب ديگري آورد. آيا در سيزده سال هم شريعت ديگر ميگردد؟!..
4) باب و بهاء هردو از ميان ايرانيان برخاسته بودند ، پس چرا بعربي پرداختند و بتقليد قرآن آيه بافي كردند؟! مگر وحي جز با زبان عربي نتواند بود؟!.
5) باب و بهاء هر دو عربي را نميدانستند و اينست غلطهاي بسياري در گفته هاي آنهاست. آيا اين ايرادي به آنها نيست؟!. آيا باور كردنيست كه خدا كسي را برانگيزد و باري يكزبان درستي باو ندهد؟!.
6) يك برانگيخته چون برميخيزد بايد بگمراهي هاي زمان خود پردازد و با آنها نبرد كند و مردمان را از حقايق آگاه گرداند. چنانكه پيغمبر اسلام چون گمراهي زمان او بت پرستي بود بآن پرداخت و نبرد كرد تا برانداخت. گمراهي زمان باب و بهاء فلسفة يونان و صوفيگري و باطنيگري و علي اللهيگري و ديگر كيشهاي گوناگون بوده. آيا بكدام يك پرداخته اند!؟ بكدام يكي پاسخ داده اند؟!. آيا جز از آن است كه خودشان گرفتار همان گمراهي ها بوده اند؟! بهاء الله از صوفيگري ، از فلسفه ، از شيعيگري ، از باطنيگري استفاده ميكند ، و در واقع گمراهي هاي كهن را درهم آميخته يك گمراهي نوين پديد مي آورد. بهرحال مي پرسم : بهاءالله يا باب كه بكمترين گمراهي مردمان پاسخي نميتوانستند و جز « دعوي» كالايي و جز عربي بافيهاي غلط هنري نداشتند براي چه خدا آنها را برانگيخته بود؟!.. كارهاي خدا كه بيهوده نتواند بود.
7) بهاء الله دعوي خدايي كرده بگوييد ببينيم اين دعوي چه معنايي داشته؟!.. يكمرد ناتواني كه همچون ديگران بي اختيار باينجهان آمده و بي اختيار رفته چگونه خدا بوده؟!..
(پرچم نيمه ماهه شمارة پنجم ، نيمة يكم خرداد 1322)