چنانكه بيشتر خوانندگان آگاهند ما در شمارة 9 سال 7 پيمان كه بازپسين شمارة آن مهنامه ميبود سخناني در پيرامون قرآن نوشته چنين گفتيم :
« ما پيغمبر اسلام را برانگيختة راستگويي مي شناسيم ، قرآن نيز كتاب خدايي بوده». يكي از خوانندگان در ارومي كه نام خود را پنهان داشته و نوشتة خود را با دست آقاي محمود عبادي فرستاده باين جمله ها خرده گرفته و با يك تندي بي اندازه ايرادهاي بسياري بقرآن شمرده.
اين خرده گير چنين ميداند كه من در نوشتن آن دو جمله « تصديق بلا تصور و يا دماگوژي» كرده ام ، وگرنه قرآن « مخالف با علم ، مخالف با عقل ، مخالف با تاريخ ، مخالف با موازين اخلاقيست ...» ، و ما چون برآنيم كه هيچ ايرادي را بي پاسخ نگزاريم من باين گفتار ميپردازم :
من بخرده گير ايراد نميگيرم كه چرا بنوشتة من خرده گرفته.
ايراد نميگيرم كه چرا دربارة قرآن چنين باوري ميدارد. خرده گرفتن گناهي نيست و آن باور جز نتيجة گمراهي نميباشد. ايراد من آنست كه چرا بآن تندي نابجايي برخاسته؟!. چرا چنان زبان ناشاينده اي بكار برده؟!. قرآن گلستان سعدي يا مثنوي ملاي رومي نيست كه درخورِ چنين ناپاسداري باشد ، و پيغمبر اسلام يكمرد بسيار بزرگواري ميبوده كه اگر كسي او را به برانگيختگي نشناسد باز بايد پاسداري نمايد.
اينكه پنداشته است من دماگوژي (يا مردم فريبي) كرده ام اين نيز بسيار نابجاست. من در كجا مردم فريبي كرده ام كه در اينجا كنم؟!.. مگر من نيستم كه بهمة كيشها ايرادهاي آشكار ميگيرم و پرواي كسي يا چيزي نميكنم؟!.. من آنچه نوشته ام راستست و باز مينويسم : « ما پيغمبر اسلام را برانگيختة راستگوئي مي شناسيم. قرآن نيز كتاب خدايي بوده». اين گفته نيز از روي يك بنياديست.
آقاي خرده گير چرا بياد نمي آورد كه پيغمبر يك تن همچو ديگران مي بود. پس چشد كه از ميان عرب يا از ميان ديگران كسي جز او زشتي بت پرستي را در نيافت و بكندن بنياد آن برنخاست؟!.. قرآن يكرشته از آميغهاي بسيار ارجدار زندگي را در بر ميدارد ، چشد كه ديگري آنها را ياد نداد؟!.. اسلام هزار سال بخش بزرگي از جهان را راه برده ، چه شد كه ديگري چنان راهي باز نكرد؟!.. اين كارها اگر بسر خود تواند بود چشد كه يك مرد ديگر نتوانست؟.. پس از زمان پيغمبر صد كس بنام پيغمبري يا مهديگري يا عنوان ديگري برخاسته آيا كدام يك كاري توانسته؟!.. در همان زمان پيغمبر مسيلمه برخاست و شما گفته ها و كارهاي او را با گفته ها و كارهاي پيغمبر اسلام بترازو گزاريد ، اگر مسيلمه دور است با گفته ها و كرده هاي سيد باب و ميرزا حسينعلي بهاء بسنجيد.
شما هنوز ندانسته ايد كه برانگيختگي همچون پزشكي و ديگر كارهاي مايه دار دروغ بردار نيست ، و كسيكه بدروغ و بسر خود بچنين دعوايي برخاست درماند و رسوا گردد. شما چنين انگاريد كسي پزشك نيست ولي خود را پزشك مينامد ، آيا چكار كند؟.. نه آنست كه چون خود چيزي نميداند گوش بدهان مردم دوزد و هرچه از آنان شنيد يا هرچه از يك پزشكي ديد پيروي كند؟!. نه آنست كه در اندك زماني مشتش باز شود و هركسي دروغگويي او را داند؟!.. برانگيختگي نيز همان حال را دارد و يك كسي كه بدروغ خود را برانگيخته ناميد نداند چه كند و چه گويد و هرچه از اينجا و آنجا ياد گرفته براي خود سرمايه سازد و هرچه از برانگيختگان گذشته شنيده بماننده سازي كوشد. چنانكه سيد باب و بهاءالله همين رفتار را كرده اند.
اگر آنان راستي را برانگيختة خدا بودندي بايستي با گمراهيهاي زمان خود از صوفيگري و خراباتيگري و علي اللهيگري و باطنيگري و فلسفة يونان و مانند اينها نبرد كنند و معني راست دين را بجايش گزارند. ولي چون نبودند نادانيها را گرفته اند و بهم آميخته گمراهيهاي نويني پديد آورده اند. بهاءالله اين ندانسته كه صوفيگري بي بنياد است و به پشتگرمي آن بدعوي خدايي برخاسته است. سيد باب ندانسته داستان قائم و باب افسانه است و پاية كار خود را بروي آن گزارده. اينها را براي نمونه ميشمارم و ما چون اين زمينه را در جاي ديگري ( كتاب راه رستگاري ) روشن گردانيده ايم در اينجا بيش از اين سخن نميرانم.
آقاي خرده گير اگر ميخواهد بداند كه پي بردن بگمراهيها و نبرد با آنها چه داستانيست و چه سختيهايي را در بر ميدارد اين داستان « ادبيات » و شاعري را كه از نه سال باز در ميان ما و ديگرانست بينديشد. چند تن شاعري در زمان مغول كه گذشته از آنكه خودشان پستيهايي ميداشته اند (زيرا پي كاري نرفته نان از دسترنج ديگران ميخورده اند ، بپادشاهان و توانگران چاپلوسيهاي بي اندازه ميكرده اند ، در شعرهاي خود آشكاره دم از ساده بازي ميزده اند كه هريكي از اينها پستي ديگري ميباشد) يكرشته بدآموزيهاي بسيار زيانمندي را ، از جبريگري و بي پروايي بزندگاني ، باده خواري و هميشه مستي ، در شعرهاي خود گنجانيده اند.
شما نخست آنرا بينيد كه مردم اين بديها و بدآموزيهاي بسيار آشكار آنان را در نمي يافتند ، گلستان سعدي و ديوان حافظ را از اينسر تا آنسر ميخوانند نه بديهاي خود شاعر را درمي يابند و نه از بدآموزيهايش تكان ميخورند. هزاران مردان و زنان درسخوانده كه هريكي خود را شايندة پيشوايي اين توده ميشمارد اينهمه بديهاي آشكار را در آنها در نمي يابند ، بلكه از بس چشم بسته اند بجاي بيزاري از آن بديها بستايشهاي شگفتي از آن شاعران مي پردازند و كتابهاي آنها را در دبيرستان بدست شاگردان ميدهند.
دوم اينرا ببينيد كه پس از آنكه ما آلودگيهاي آنشاعران را يكايك باز مينماييم ، و بدآموزيهاي بسيار زيانمند يكايك را نشان ميدهيم باز بخود نمي آيند ، و بلكه با ما بدشمني ميپردازند و هايهوي ميكنند. ما شعرهاي آنشاعران را نوشته ميگوييم : « اين شاعر ميگويد بودنيها بوده ، كوشش سودي ندارد ، ما را در دست اختياري نيست» ، يا مي گويد « در انديشة گذشته و آينده نباشيد و پرواي زندگي نكنيد و هميشه مست باشيد» ـ آيا اين بدآموزيها زيانمند نيست؟!. آيا در اين روزگار كه توده ها با همة توانايي خود ميكوشند و ميدانهاي نبردي همچون استالينگراد و سواستوپل و مانند آن پديد مي آيد ، چنين سخناني را در مغزهاي جوانان ايران انباشتن ريشة كشور را كندن نيست؟!.. با اين دليلهاي آشكار باز گردن براستي نميگزارند ، و ما مي بينيم راه دغلكاري پيش گرفته بجاي آنكه باين سخنان ما پاسخ دهند و يا بپذيرند ، اينها را ناديده انگاشته ، چنانكه شيوة هوچيانست بسخن رخت ديگري پوشانده چنين ميگويند : « اينها با ادبيات مخالفند ، اينها بمفاخر ملي توهين ميكنند ...» ، اين رفتار دغلكارانه را كه ميكند؟... فلان دكتري كه مدتها در اروپا درس خوانده و خود را فيلسوف ميشمارد ، بهمان آخوندي كه سالها در نجف بسر برده و دعوي « مصلحي» ميدارد.
اين يك نمونه ايست كه شما بدانيد پي بردن بگمراهيها و نبرد كردن با آنها يك كار ساده اي نيست و بسر خود نتواند بود.
از سخن خود دور نيفتيم : ايراد آقاي خرده گير بنوشتة ما نابجاست. آري در قرآن دشواريهايي هست ، ولي اين دشواريها چيزيست كه ما از روز نخست دانسته ايم و خود گاهي ياد آنها كرده ايم. برخي از گفته هاي قرآن دربارة زمين و آسمان و مانند اينها با دانشها نمي سازد (مثلاً قرآن در داستان ذوالقرنين زمين را گسترده و هموار نشان ميدهد نه گرد و كره) ، و برخي دشواريهاي ديگر در ميانست. ولي بيشتر اينها پاسخ ميدارد ، و راستي آنست كه اين دشواريها از دانسته نبودن معني راست فرهش(وحي) ، و از شناخته نبودن كار و باياي يك برانگيخته برخاسته است. روشنتر گويم : بيشتر اينها از پيرايه هايي كه ملايان و ديگران افزوده اند پيدا شده. مثلاً مسلمانان چنين مي پندارند كه پيغمبر اسلام همة دانشها را ميدانسته ، بلكه همة زبانها را ميشناخته ، و اينست در سالهاي بازپسين كه دانشهاي اروپايي در ايران و عربستان رواج گرفته بسياري از ملايان كوشيده اند كه آيه هاي قرآن را با دانشها سازگار گردانند و اين يك بازار نويني براي كساني شده كه سودهايي از اينراه برده اند ، و در نتيجة اين سخنست كه كساني هم بايراد برخاسته ناسازگاريهايي را كه در ميان آيه هاي قرآن و دانشهاست پيش ميكشند. (مثلاً قرآن زمين را گسترده مي شناسد ، ستاره ها را همچون ميخ كوبيده بآسمان مي ستايد ...). در جاييكه آن باور مسلمانان گزافه آميز است. يك برانگيخته تنها در زمينة كار خود ( كه بسامان آوردن زندگاني و نشاندادن راه رستگاري است) داراي دانش است ، تنها در آن زمينه است كه خدا پرده از جلو بينش او برميدارد و آميغها را چنانكه هست مي شناساند. در ديگر زمينه ها همچون ديگرانست. يك برانگيخته چنانكه آشپزي نداند ، درزيگري نداند ، پزشكي نداند ، همچنان از دانشها همانها را داند كه در زمان اوست.
ميدانم اينها به بسياري از مسلمانان گران خواهد افتاد و باز ملايان بزباندرازيهايي خواهند پرداخت. ولي آنان نادانند و اگر هم پيروان پيغمبر اسلام باشند پيروان نافهمند كه زيانهاشان بيشتر است تا سودهاشان. ما خواستمان گفتن آميغها و كوتاه گردانيدن زبانهاي خرده گيرانيست كه همچون اين آقاي خرده گير اروميه اي بقرآن و پيغمبر بزرگوار اسلام مي تازند.
من نميخواهم در اينجا از دشواريهاي قرآن سخن رانم و بهمة ايرادهاي آقاي خرده گير پاسخ گويم ، و اين از روي دو انگيزه است :
نخست ، قرآن امروز افزاري در دست يكدسته ملايان شكم پرست مفتخوار گرديده كه چنانكه گفتم آنرا با دانشها مي سنجند ،[و] سودجوييها از مردم ميكنند. همين اكنون در تهران چند ملايي هستند كه نامردانه از اينراه نان ميخورند. اينان هميشه چشم براهند كه ما چيزهايي دربارة قرآن بنويسيم و بارها آزموده ايم كه هرچه نوشتيم ميگيرند و برنگهاي ديگري مي اندازند و ماية گرمي بازار خود ميگردانند.
چند سال پيش در تبريز يكدسته از قرآنيان پديد آمده بودند. پيشروشان يك مرده ساده و نيكي ميبود. ولي بيشتر پيرامونيانش جز هوسبازي خواستي نميداشتند و اين بود در اين نشست و آن نشست سينه جلو آورده آيه هاي قرآن ميخواندند و معني ميكردند و بخود مي باليدند ، و هر زمان كه من به تبريز ميرفتم برخي بنزد من مي آمدند و از دشواريهاي قرآن مي پرسيدند و بارها ديده بودم آنچه را كه امسال ميگفتم سال ديگر بنام دانسته هاي خود برخ من ميكشيدند. هرچه هست قرآن امروز جز افزاري در دست آن دكانداران و اين هوسبازان نيست. پس چه بهتر كه ما دربارة آن بخاموشي گراييم.
دوم ، ما امروز كارهاي بسيار ارجدارتر ديگري ميداريم. ما امروز با ماديگري روبرو ميباشيم كه نيرومندترين و دامنه دارترين گمراهي ايست كه جهان بخود ديده. اين اژدهاگمراهي گذشته از آنكه خود نام « فلسفه» ميدارد و دانايان بسيار بنامي از اروپا و آمريكا بنيادگزار يا هوادار آن بوده اند دانشهاي امروزي همه پشتيبان آن ميباشند. بهرحال اين يك گمراهي ساده و عاميانه نيست. از اينسوي اين گمراهي تنها در يك زمينه نبوده و در همة كارهاي زندگاني پاي در ميانست. ماديان نه تنها جهان را جز اين دستگاه سترساي مادي نميشناسد و بخدايي باور نميدارند ، روان را نمي پذيرند ، از خرد ناآگاهي مي نمايند ، آدمي را نيكي پذير نمي شناسند ، زندگاني را جز نبرد و كشاكش نميدانند. اينها هريكي داستان جداگانه اي ميباشد.
ما امروز در برابر چنين گمراهي اي هستيم كه بايد بچاره اش كوشيم. گذشته از آنكه در ايران و ديگر جاها با كيشهاي بسياري دچار ميباشيم كه هريكي بدتر از بت پرستي عربست. گذشته از آنكه در يك جهان آشفته اي زندگي ميكنيم كه تاكنون مانندش نمي بوده و بايد درپي چاره اش باشيم.
كوتاه سخن ما را نبايد كه باياي خود را فراموش گردانيده بگفتگو از قرآن و دشواريهاي آن پردازيم و نيازي هم بآن نميداريم.
اين نيز ميشنويم كه كساني از ياران ما در گفتگو با اين و آن ، چون برخي از آنان قرآن را پيش مي آورند و چنين ميگويند كه همه چيز در قرآن هست ، اينها زبان بايراد باز كرده بقرآن خرده ها ميگيرند. اين رفتار بسيار ناپسنديده است. اين كسان ديده اند كه من گاهي در گفتگو با ملايان يا ديگران ناسازگاريهاي قرآن را با دانشها يادآوري كرده ام پنداشته اند كه ما راستي را بقرآن ايراد ميگيريم و ارج آنرا نمي شناسيم. ليكن اين لغزشي از آن كسانست. من اگر ايراد گرفته ام بملايان بوده نه بقرآن. بقرآن هيچگونه ايرادي نميداريم ، و چون اين گونه رفتار ناستوده است اينست چون در اينجا پايش افتاده يادآوري ميكنم :
نخست : تا ميتوان بايد دربارة قرآن بگفتگويي نپرداخت. از قرآن هرچه سخن كمتر بهتر. بياري خداي پاك و بخواست او بايد قرآن را از دست گمراهان بيرون آوريم. اين كتاب خدايي از يكسو افزاري در دست سودجويان و مفتخواران گرديده و از يكسو چون داراي دشواريهاييست كه پاسخ داده نشده ماية گمراهي بسياري از جوانان و دستاويز زباندرازي بدخواهان ميگردد.
دوم : كسانيكه قرآن را پيش ميكشند و پافشاري مينمايند نبايد در برابر آنان بقرآن ايرادي گرفت و يا سخن ناپاسدارانه گفت. بلكه بايد روشن گردانيد كه قرآن پاسخده گمراهيهاي امروزي نيست.
چنانكه گفتم يكي از گمراهيهاي بزرگ امروزي ماديگريست. در كجاي قرآن از ماديگري سخن رفته؟! در كجاي قرآن پاسخي داده شده؟!.. اين كمي قرآن شمرده نخواهد شد. ايرادي به پيغمبر اسلام نيست. هر برانگيخته اي جز بگمراهيهاي زمان خود نپردازد و نبايد پردازد.
بهترين دليل اين سخن حال مسلمانانست. مسلمانان امروز در توي گمراهيها درمي غلطند و اين با بودن قرآنست كه گرفتار اينهمه نادانيها ( از صوفيگري ، و باطنيگري و خراباتيگري ، و علي اللهيگري ، و گنبد پرستي و فلسفه و شيخيگري و مانند اينها ) گرديده اند.
براي آنكه سخن روشن گردد شما از آن كسان بپرسيد : « امروز قرآن در ميان خود قرآنيان روانست؟!.. خود قرآنيان دستورهاي آنرا بكار مي بندند؟!..» اگر بگويند : « روانست و بكار مي بندند» دروغ گفته اند. يكي از دستورهاي سادة قرآن پرهيز از قافيه بافيست و امروز شما مي بينيد قافيه بافي چه رواج[ي] در ميان مسلمانان ميدارد. ديگري از دستورهاي قرآن پرهيز از باده خواري و چوب زدن بهر باده خوار است و امروز در همه جا مسلمانان آشكاره باده ميخوردند و كسي هم پروايي نمي نمايد. يكي از دستورهاي قرآن فرمانبرداري از « اولوالامر» است. امروز « اولوالامر» كيست و كجاست؟!.. يكي از دستورهاي قرآن پرهيز از پراكندگيست. امروز مسلمانان در پراكندگي به پست ترين حال افتاده اند ، بلكه ميتوان گفت : ننگ جهان گرديده اند.
چندي پيش در يكي از روزنامه هاي تبريز چشمم خورد كه از « برادري اسلامي» ستايشها مينويسد و من ندانستم بنافهمي نويسنده بخندم و يا بحال اين تودة بدبخت گريه كنم. با خود گفتم : آري در ساية همان برادريست كه تبريزي هرزمان كه فرصت پيدا ميكند دم از جدايي ترك و فارس ميزند ، و كرد هر زمان كه ميدان يافت به ديه هاي بي پاسبان ميتازد و پستانهاي زنان را ميبرد.
دربارة قرآن و فراموش گرديدن دستورهاي آن و بهم خوردن دستگاه اسلامي همين بس كه امروز كشورهاي اسلامي از هم جدا گرديده و هر يكي بنياد توده اي بنام نژاد گزارده ، و بيشترشان قرآن را بيبكار كنار زده و قانونهاي فرانسه را گرفته و از روي آنها زندگي ميكنند. در همين كشور مگر ايرانيان بنام مسلماني ميزيند؟!.. آيا نه آنست كه بنام ايرانيگري ميزيند و اينست عراقي و مصري و حجازي را كه مسلمانند بيگانه مي شناسند ولي ارمني و آسوري و جهود و زردشتي و ديگر تيره هاي ايراني را از خود مي شمارند؟!.. آيا نه آنست كه در اين كشور جنبشي بنام مشروطه خواهي شده و يكدستة بزرگي از علماي نجف و ايران پيش افتاده و با جنگ و خونريزي قانون اساسي فرانسه را در اين كشور روان گردانيده (يا بهتر گويم : بجاي قرآن و فقه اسلامي گزارده اند). آيا باز ميتوان گفت : دستورهاي قرآن بكار بسته ميشود؟!.. ميتوان گفت : قرآن در ميان قرآنيان روانست؟!..
اگر اين را بپذيرند كه روان نيست و دستورهايش بكار بسته نميشود در آنحال بايد پرسيد : چرا؟!. چرا روان نيست؟!... چشده كه خود مسلمانان قرآن را بكار نمي بندند؟!..
پيداست كه آنان پاسخي نخواهند توانست ، و گاهي ديده شده كه ميگويند : « مردم بد شده اند». بايد گفت : اين سخن عاميانه است. مردم چرا بد شده اند؟!... چرا با بودن قرآن باين بدي افتاده اند؟!.. هركاري يك شُوند ميخواهد. شوند اينكار چه بوده؟!.. از اين گذشته مردم هميشه بدند ، اين دينست كه بايد آنانرا از بدي برهاند. چشده كه قرآن يا اسلام پيروان خود را از بدي نمي رهاند؟!..
قرآن زمانيكه پديد آمد مردم بدتر از اين ميبودند. زيرا خدا را نشناخته بت مي پرستيدند ، ولي قرآن آنان را از آن بدي بيرون آورد ، و از مردم نافهم و نادان عربستان مردان ارجمندي همچون امام علي ابن ابيطالب و صديق و فاروق را بپرورانيد. چشده كه آنروز قرآن آن هَنايش را در مردم داشت و امروز نميدارد؟!.. شوند اين چيست؟!..
آنان نميدانند و پاسخ نخواهند داد. ولي ما ميدانيم و پاسخش آنست كه آنروز كه قرآن پديد آمد در ميان عرب بود كه مردم ساده اي ميبودند و گمراهي شان يك بت پرستي ساده اي ميبود ، و چون قرآن بنياد بت پرستي را برمي انداخت آنان از آن گمراهي پاك شدند و بآن جايگاه رسيدند. ليكن امروز چند گمراهي درهم و ريشه داري در ميانست كه مسلمانان گرفتار همة آنها گرديده اند ، و اينست دلهاشان پر از باورهاي گمراه پريشانست و همينها جلو هنايش قرآن و بلكه هنايش هرچيز را ميگيرد ، و اينست كه بايد باينها چاره شود و چارة اينها با قرآن نيست. بلكه چون بيشتري از گمراهيها از گنبد پرستي و باطنيگري و صوفيگري و مانند اينها از قرآن دليل ميگيرند قرآن براي اينان ماية دليري ميباشد.
از اين راهست كه بايد دربارة قرآن گفتگو نكرد. در پايان باز يادآوري ميكنم : زينهار بقرآن ايرادي نگيريد! زينهار ناپاسداري نكنيد! زينهار تا ميتوانيد گفتگو از آن كم گردانيد.
(پرچم نيمه ماهه شمارة چهارم ، نيمة دوم اردي بهشت 1322)
پايگاه ـ معني واژه هايي كه در اين نوشته بكار رفته :
آميغ = حقيقت دَرزيگري = خياطي
بايا = وظيفه سترسا (همچون دم افزا) = محسوس
پاسداري = احترام شوند (همچون بلند) = باعث ، سبب
پَروا = توجه هنايش (همچون فزايش) = تأثير
ديه (همچون پيه) = ده ، روستا