ما ميشنويم رئيس فرهنگ خوزستان در اهواز با جواناني از شاگردان و آموزگاران كه پرچم خوانده اند و از شعرهاي سعدي و حافظ و خيام بيزاري ميجويند بدرفتاري ميكند ، بلكه نكوهش و بدزباني دريغ نميدارد.
ما درشگفتيم كه چنين چيزي را ميشنويم. فسوسا مگر فهم و دانش آزاد نيست؟!.. مگر كسي نبايد بفهمد و بداند؟!.. مگر كسي نبايد نيك و بد از هم جدا گرداند؟!..
آقاي رئيس فرهنگ جواناني كه شما بدرفتاريها با آنان ميكنيد حقايقي را دربارة شاعران خوانده و فهميده و با خرد سنجيده و راست يافته پذيرفته اند ، و اينكار نه تنها درخور نكوهش نيست درخور ستايش نيز هست. آنان وظيفة آدميگري را بكار بسته اند. نكوهش بكساني سزاست كه در برابر حقايق ايستادگي مي نمايند و در گمراهيها و نادانيها پافشاري نشان ميدهند.
آقاي رئيس فرهنگ ، پس هنگاميكه ما گفتارها دربارة شاعران نوشته بديهاي آنان را با دليلهاي روشن نشان ميداديم شما كجا بوديد؟!.. شما اگر آن گفته هاي ما را راست نميدانستيد پس چرا پاسخ نداديد؟!.. اگر راست ميدانستيد پس اين بدرفتاري با جوانان بهر چيست؟!..
گويا شما ندانسته ايد كه در جهان حقايقي هست كه هركس بايد آنها را بپذيرد ، و آنانكه گردن پيچند و نپذيرند روسفيد نتوانند بود. اگر ندانسته ايد بدانيد و آن گفته هاي ما را دربارة شاعران بخوانيد و با خرد بسنجيد كه اگر حقيقت يافتيد بپذيريد و اگر نيافتيد هر پاسخي كه مي انديشيد بنويسيد. اينست راهيكه هركسي بايد پيش گيرد.
آقاي رئيس فرهنگ آن سعدي و حافظ كه شما آنهمه هواداري از آنها نشان ميدهيد و وزارت فرهنگ كتابهاي ايشان را بدست نورسان ميدهد هردو آلوده و بيناموس بوده اند و در كتابهاي خود آشكاره دم از ساده بازي و بيناموسي ميزنند. آن باب پنجم گلستانست كه با صد بيشرمي نوشته شده و اين شعرهاي حافظست كه پردة آزرم را دريده. چنين كساني چه شايسته است كه كتابهاشان بدست جوانان داده شود؟!.. آخر پس غيرت و آزرم كجا رفته؟!.. من نميدانم شماها در خوابيد يا بيدار؟!.. نميدانم چرا زشتي اينكار را نمي فهميد؟!..
از اين گذشته همان سعدي و حافظ و خيام چند بدآموزي را درهم آميخته اند. از يكسو پياپي ستايش باده ميكنند و مردم را بباده خواري و مستي و بيخودي و بيدردي ميخوانند ، و از يكسو بجهان و زندگاني نكوهشها ميسرايند و مردم را به بيكاري و تنبلي واميدارند ، و از يكسو در جبريگري پافشاري نموده صدها شعر دربارة آن بدآموزي ميسرايند.
بخت و دولت بكارداني نيست جز بتأييد آسماني نيست
گر زمين را بآسمان دوزي ندهندت زياده از روزي
زين پيش نشان بودنيها بود است پيوسته قلم ز نيك و بد ناسود است
تقدير ترا هر آنچه بايست بداد غم خوردن و كوشيدن ما بيهوده است
اينها اندكي از بسيار و نمونه اي از صدها گفته هاي زهرآلود آنشاعرانست.
اين گفته ها از يكسو پوچ و بيپاست. اين نه راستست كه بودنيها بوده نه راستست كه كوشيدن بيهوده است. نه راستست كه بخت و دولت بكارداني نيست ... همين سخنان گواه آشكاري بكودني و نافهمي آن شاعران ميباشد. چيزيست بسيار آشكار : هركسي كه ميكوشد نتيجه از آن برميدارد و هر كسيكه نميكوشد تهيدست و بدبخت ميماند. سعدي و حافظ و خيام كه خود با بيكاري و تنبلي بسر ميبرده اند و با تهيدستي و بدبختي روز ميگزارده اند اينها را بهانه اي براي كار خود ساخته اند.
از يكسو هم آموختن اين سخنان بجوانان ، غيرت آنان را كشتن و خونهاشان از جوش انداختنست. من نميدانم وزارت فرهنگ يا كسان ديگري كه پاسخده اين كارهايند چه پاسخي خواهند داشت؟!..
حافظ و سعدي و خيام هرچه بوده اند بوده اند ، و هرچه كرده اند كرده اند. شما را چشده كه پس از صد سال نادانيهاي آنان را تازه ميگردانيد؟!.. چشده كه بدآموزيهاي زهرآلودشان را در دلهاي جوانان مي آكنيد؟!.. آيا معني فرهنگ اينست كه بدآموزيهاي سراپا زيان دوره هاي گذشته را بجوانان درس دهيد؟!.. آيا در توده هاي ديگر نيز چنين ميكنند؟!..
در زمانيكه توده ها با يكديگر سخت ترين نبرد را ميكنند و هر مردمي از جوانان خلبانان و چتربازان و كاركنان زيردريايي پديد مي آورند آيا اين گمراهي نيست كه شما بجوانان درسهاي قلندري و جبريگري ميدهيد؟!.. آيا اين تيشه بريشة خود زدن نيست؟!..
بهتر است چشم باز كنيد و بجهان نگريد!. بهتر است بجانفشانيهاي جوانان روسي نگاه كنيد! دو سال پيش كه آلمانها با آن سختي بخاك روس تاختند و پياپي پيش آمده شهرهاي بسياري را بدست گرفتند روسها چكار كردند؟.. آيا نشستند و بخود دلداري داده گفتند : « صبر تلخست وليكن بر شيرين دارد؟.. آيا نوميدي بخود راه داده گفتند : « بودنيها بوده است»؟! آيا خود را به بيغيرتي زده گفتند : « با هركه خصومت نتوان كرد بساز»؟!..
آيا نديديم كه با غيرت و دليري دست بهم دادند ، و مرد و زن و پير و جوان بكوشش آماده گرديده بكار برخاستند ، و با آنهمه شكستها كه مي ديدند نوميدي بخود راه نداده رشتة كوشش را از دست نهشتند؟!.. نديديم كه با دادن هزاران هزاران كشته دشمن را پس نشاندند و هنوز هم ميكوشند و از پا ننشسته اند؟!..
در زمانيكه در جهان چنين جانفشانيها ميرود و هر توده اي آزادي خود را با خون مليونها جوانان نگهداري ميكند شما در ايران بجوانان درسهاي صوفيگري و خراباتيگري و جبريگري ميدهيد.
شما غيرت و سهش آنان را كشته خونهاشان از جوش مي اندازيد. بگوييد باينها چه پاسخ ميداريد؟!.. چنين انگاريد كه يك دادگاه بزرگي برپا گرديده از شما بازپرس ميرود ، و بگوييد هر پاسخي كه ميتوانيد. اين بدي را كه شما بتوده و كشور خود ميكنيد دشمن با دشمن روا نبايد شمارد.
اگرچه اين گفتگو با رئيس فرهنگ خوزستانست ليكن روي سخن با همة كسانيست كه هواداري از سعدي و حافظ و خيام و مولوي ميكنند. من ميخواهم اين زمينه را بيك نتيجة بُرنده اي برسانم. ميخواهم بار ديگر حقايق را بآنان باز نمايم كه ديگر جاي بهانه براي كسي باز نماند.
در آنروزها كه روزنامة پرچم بسته شد و ديگر بيرون نيامد آقاي سهام الدين غفاري كه آنروزها « رئيس ادارة تبليغات» ميبود و « نطقهاي» بسياري ميكرد در يكي از نطقهايش چنين گفته است : « كسانيكه با شعرا مخالفت ميكنند بايد نگزاريم قوه بگيرند ...» و اين نطق در راديو نيز گفته شده كه يكي از ياران تبريز (آقاي فروتن) شنيده و بما آگاهي داده.
من بايشان نيز پيام فرستاده ميگويم : آقاي غفاري شما در محاكمة مختاري در دادگاه خودتان را دانشمند شناسانيديد. يك دانشمند بايد راه پاسخ دادن را بداند. ما بشاعران كتك نميزنيم كه شما بياييد و نگزاريد ، ما بآنان ايرادهاي بسيار روشن ميگيريم و شما كه دانشمنديد بايد آن ايرادها را بخوانيد و بينديشيد كه اگر راست يافتيد بپذيريد و با ما همدستي كنيد و اگر راست نيافتيد هر پاسخي كه ميدانيد بنويسيد و بچاپ رسانيد كه همگي بدانند. اينست راهيكه بايد يك دانشمند پيش گيرد ، وگرنه از نطق شما چه نتيجه خواهد بود؟!.. شما چگونه خواهيد توانست جلو ما را بگيريد؟!.. شما با آن دانشمندي گويا ندانسته ايد كه اثر حقايق در روانهاي پاك همان اثر الكتريسيته در اجسام است. باينمعني يك مردي با روان درست و درون پاك چون گفته هاي ما را بشنود ناچاريست كه بپذيرد و شما هيچ راهي براي جلوگيري نميداريد و نخواهيد داشت.
آري شما توانيد كساني را كه روانهاشان بيمار و دلهاشان آلوده است به دشمني با ما برانگيزيد ، و اينكار را سالهاست هواداران سعدي و حافظ ميكنند و نتيجه اي جز روسياهي نبرده اند.
جاي افسوس است كه شما خودتان اين چيزها را درنيافته بوديد ، و ما كه مي نويسيم و با دليلهاي آشكار و استوار باز مي نماييم ايستادگي ميكنيد و از در دشمني در مي آييد ، و من نميدانم باين رفتار شما چه نامي دهم؟!.. همانا كه پرده بروي بينش شما كشيده شده بگناه خود پي نميبريد. همانا كه زياني را كه از رفتار خود باين كشور و توده ميرسانيد در نمي يابيد.
بالاخره آقاي غفاري شما كه دانشمنديد با ما دانشمندانه رفتار كنيد و بگوييد ببدآموزيهاي سعدي و حافظ و خيام چه پاسخ ميدهيد؟!.. باينكه در چنين روزگاري شما بجوانان درس جبريگري و صوفيگري و خراباتيگري و هميشه مستي ميدهيد چه عذري مي آوريد؟!.. آيا جبريگري راستست؟!.. آيا اين راستست كه ما هيچ اختياري نداريم و از كوشش نتيجه نخواهيم برداشت؟!..
آيا اين بخردانه است كه مردمان ، جهان را هيچ و پوچ پندارند و پرواي آن نكنند؟!.. آيا درس دادن اينسخنان بجوانان ريشة كشور را كندن نيست؟!.. خواهشمنديم باين چند جمله پاسخ نويسيد تا انديشه شما را بدانيم.
من نميخواهم سخن را بجاهاي دوري كشانم ، وگرنه مي نوشتم : بدخواهاني بدبختي اين كشور را بسود خود ميپندارند و پافشاري مي نمايند كه ايرانيان از آلودگيهاي زمان مغول پاك نگردند و شماها نادانسته بخواست آنها ياوري ميكنيد. اين سخن دليلهاي بسياري نزد ما دارد ولي اينجا جاي گفتگو از آن نيست.
ما تاكنون از شاعران و شعرهاي ايشان سخن بسيار رانده ايم و اينك بار ديگر بآن زمينه درآمديم و من چشم براه خواهم داشت كه آقاي رئيس فرهنگ خوزستان و جناب آقاي غفاري از چه راه پيش آيند و بچه رفتاري برخيزند.
هيچ دشواري نيست كه آسان نشود
روزي با دو تن از آشنايان نشسته دربارة پيمان و راه آن گفتگو ميكرديم يكي از آنان چنين گفت : آقاي كسروي همة كيشها را بيپا ميشمارد و چنين ميخواهد كه با همة آنها نبرد كند و همگي مردم را بيك راه كشاند. من چون مي انديشم با اين حال آلودگي مردم آنرا بسيار سخت ميدانم. اينمردم كجا و آن خواستي كه شما ميداريد كجاست؟!..
من گفتم : شما اينرا بهانه نسازيد. ما با اين سرماية خدايي كه در دست ميداريم و با اين كوششهاي خداجويانه كه مي كنيم بيگمان بآرزو و آرمان خود دست خواهيم يافت. بهرحال مرد باخرد نبايد سختي كار يا بدي حال مردم را بهانه ساخته از كوشش در راه راستيها خودداري كند.
آن همراه ديگر بياري من پرداخته سخناني بجايي گفت و سرانجام هر سه از ما اين نتيجه را پذيرفتيم كه هركاري در آغاز خود دشوار مينمايد ولي چون كسي بكوشش پرداخت و از راهش پيش رفت ناچار آسان گردد و انجام گيرد و در آن هنگامست كه آدمي بخود آمده آن ترسي را كه در آغاز كار بخود راه داده بود نكوهش كند.
بارها رخ داده كه كساني يك كاري را دشوار شمارده و ترس بخود راه داده ، و همين ترس و انديشه ، نتيجه اش اين بوده كه آن كار پيش نرود و ناانجام بماند. در اينجاست كه بايد گفت در هركاري انديشه و سهش خود آدمي بيش از هر چيزي تاثير دارد ، و اينست هيچگاه نبايد يك كاري را هرچه بزرگتر باشد دشوار شمرد. بلكه يك كاري اگر بزرگست بايد انديشه را بلندتر گردانيد و بكوشش و جانفشاني بيشتري آماده بود. روكفلر آمريكائي ميگويد : « هركار بزرگ و دشوار را ميتوان با كوششهاي پياپي و در ساية چاره جوييهاي دورانديشانه بآساني انجام داد و هيچ كاري نيست كه از اين راه آسان نگردد».
آري اين كاريكه ما آغاز كرده ايم بسيار بزرگست و ميتوان گفت در جهان كاري بزرگتر از اين نيست. ولي ما نيز بزرگي آنرا از نخست دانسته و خود را براي هرگونه كوشش و جانفشاني آماده گردانيده ايم و در نتيجة همين آمادگيست كه بدشواري آن چيره خواهيم درآمد.
اين كار بسيار بزرگست و حال مردم همانست كه شما ميگوييد. ولي ما نيز براي كوششهاي خود مرز و زماني نگزارده ايم. باينمعني تا به نتيجة آخري نرسيده ايم خواهيم كوشيد و بياري آفريدگار هيچگاه اين رشتة كوشش بريده نخواهد شد.
تهران ــ سليمان زيادلو
نمونه اي از بدبختيهاي ايرانيان
« از پراكندگيهاي مياندوآب و از دسته هاي صوفي ، بهايي ، جهود ، گوران ، شيعي ، كرد ، مسيحي (يكدستة بزرگي هم آواره) آگاهيد. راستي در اينجا از بس فهمها و خردها بيكاره است انسان حيفش ميآيد آن حقايق ارجدار را بزبان بياورد و باين نادانان تيره درون شرح دهد. نافهمان بي آنكه بدانند پاكديني چيست و ما چه ميگوييم پياپي زبان بريشخند و طعن ميگشايند ، هر زمان نيش ديگري ميزنند ...» ( از نامة آقاي تقي مجلد از مياندوآب).
پرچم : بايد بهمة اين سختيها تاب آورد و در راه اين كوششهاي خداخواهانه از بدزباني مردم نرنجيد. چه كنند بدبختان كه نيروهاي خداداديشان بيكاره گرديده و نيك و بد و سود و زيان را نمي شناسند و ما را كه برهايي آنان ميكوشيم بدينسان مي آزارند. اين كوششها يك هودة بسيار بزرگ و ارجمندي را در پي ميدارد.
چيزيكه نميدارند خرد ، و چيزيكه نميپذيرند داوري خرد است!..
نه سال است كه گفتارهاي دارندة پرچم را ميخوانم. در اين نه سال آميغهاي ناروشن بر من روشن گرديده و باورهاي سست و بي بنياد از من دور شده است.
من هرگز اين توده را باين آلودگي و باين گمراهي نميدانستم. همچون ديگران خدا را ياور مسلمانان و پشتيبانان اين توده مي انگاشتم.
ولي كنون نيك فهميده ام كه : « يك توده اي تا خود نيك نباشد از جهان نيكي نمي بيند». نيك فهميده ام كه خدا هرگز توده اي را كه غرق در گمراهيهاست سربلند نميگرداند.
در يك توده اي كه كساني پس از سيزده ، چهارده سال دانش اندوزي هرروز بگاه بلند شده و ده ها بار دعاي ( اسئلك حورالعين) بخواند و برناخردي خود خَستو[= معترف] نگردد ، چگونه سربلند تواند بود؟!..
من هر روز ايرادها بر اينكارهاشان ميگيرم و روشن ميگردانم كه اين كار جز خداناشناسي ، جز پست گردانيدن دستگاه خدا چيز ديگري نيست ولي چون خردهاشان سست گرديده چگونه توانند پذيرفت؟!..
آري ، اين توده خرد ، والاترين گوهر آدمي ، را پاك از دست داده است. باين دانشجوي گمراه بارها گفته ام : اي آقا در دستگاه خدا حوري و غلمان نتواند بود ، و آنگاه گيرم پذيرفتيم كه در دستگاه خدا چنين سازماني باشد ، آيا به تنها خواستن چنين چيزي انجام خواهد گرفت. از اينها گذشته اگر با خواستن تو خدا آيين خود را ديگر گردانيده و خواستة شما را خواهد داد ، چرا چيزهاي نيكوتر را گذاشته به « حورالعين»[زنان سپيدموي فراخ چشم ، فرهنگ دهخدا]چسبيده ايد؟!.. آيا اينها نشانة پستي خردهاي شما نيست؟ آيا جز اينست كه شما والاترين گوهر آدمي را از دست داده ايد؟!...
چون پاسخي ندارد ناچار خاموش شده با خواندن شعري از مولوي يا حافظ و يا خيام : « من چه گويم يك رگت هشيار نيست» و يا مانندهاي اينها خود را باستواري باورهاي خود نويد داده و گفتارهاي ما را پاك بيديني و خداناشناسي ميشمارد؟!... اينست سرماية نابخردان!!...
اين بود نمونه اي از باورهاي يك جوان دانش اندوخته. كنون از اينجا ميتوان به باورهاي توده پي برد. از اينجا ميتوان نتيجه گرفت كه اين توده سخت گمراه گرديده است و چارة اين گمراهي جز با نيرومند گردانيدن و بتكان آوردن خردها نتواند بود و اين راهيست كه ما براهبري دارندة پرچم آغازيده ايم و بياري خدا پيروز خواهيم گشت.
كرج ـ دانشكدة كشاورزي ـ ايوب واهب زاده
(پرچم نيمه ماهه شمارهي 5 ، نيمه يكم خرداد 1322)