كساني از بديها تنها از نام آنها مي گريزند : دزدي ميكنند ولي آنرا بگردن نميگيرند ، بستم برميخيزند ولي رُويهی دادگري بآن ميدهند ، خود را از خيمهاي پست نمي پيرايند ولي اگر « پستخيم» خوانندشان ميرنجند. همانا مي پندارند تنها نام بدي بد است.
اين يك نافهمي از ايشانست. بديها آنچه هناييدنيست خواهد هناييد اگرچه آن را پوشيده دارند ، و يا بگردن نگرفته از خود باز گردانند.
اين بآن ميماند كه كسي زهر خورد و نام آن دارو گزارد ، و يا از همه پنهان دارد ، و از ناداني چنين پندارد گزندي نخواهد داشت.
بديها روانهاي بدكاران را تيره گرداند و زندگاني توده اي را از سامان اندازد ، و اين زيانها هرآينه خواهد بود اگرچه ببديها پرده كشند و يا آنرا بگردن نگيرند.
همين گردن نگرفتن بديها و آنرا از خود باز گردانيدن خود يك بدي ميباشد.
كمونيستي در ايران
جواني ميگويد : در دانشكده اي هستيم و يكي از شاگردان دعوت بكمونيستي ميكند ، و پيش از همه ، بخدا و هستي آن ايراد گرفته ميگويد : « بايد اين خرافه را از مغزها بيرون گردانيد».
ميگويم : يكي از داستانهاي شگفت كمونيست شدن ايرانيهاست. ما شنيده ايم در كشور روس و در ديگر جاها كمونيستي آزاد نيست و هركسي نتواند كمونيست شود. كمونيستي براي بهتري حال كارگران و رنجبرانست ، و اينست جز از كارگران و رنجبران ، كمونيست باباور و پايدار پديد نيايد. يك بازرگاني كه درآمد سرشار و بازرگاني لذت برده ، يك ديه دار و يك كشيش كه بمفتخواري خو گرفته ـ اگر هم خواهند ، كمونيست نتوانند بود و كمونيستها آنها را نپذيرند.
در محاكمة پنجاه و سه تن كه سه سال پيش در تهران رخداد دكتر اراني كه جوان با دانشي بود در اين باره سخنان بسياري گفته دليل آورد كه در روسيه دويست مليون مردم هست در حاليكه كمونيستها بيش از چهار مليون نيستند. ديگران نه اينكه نميخواهند. ميخواهند ولي نمي توانند و كمونيستها آنها را نميپذيرند.
اين چيزيست كه ما دربارة كمونيستي شنيده ايم. ولي در ايران مي بينيم شاهزاده كمونيست ميشود ، بازرگان يكمليون ريالي كمونيست ميشود ، روضه خوان كمونيست ميشود ، شاعر مفتخوار كمونيست ميشود ، روزنامه نويس كه ديروز شاه پرست بود و به رضاشاه صد چاپلوسي مينمود كمونيست ميشود. از اينجا بايد گفت : كمونيستي در ايران بآن معنايي كه در اروپاست نميباشد.
از آنسوي چه كمونيستي چه دموكراتي چه هر راه ديگري بسته بفهميدن و باور كردن و پذيرفتن و بكار بستن است. باين معني يك كسي هنگامي كمونيست يا دموكرات باشد كه گفته هاي كمونيستها يا دموكراتها را بفهمد و باور كند و بپذيرد و بكار بندد و در راه رواج و پيشرفت آن بكوشش پردازد.
همان كمونيستها در روسيه يكايك آنان براه خود دلبستگي دارند و ما ميدانيم كه در زمان نكولا و پيش از آن چه آسيبهايي در آن راه ديده اند و چه كسان بسياري از آنان ببالاي دار رفته است.
اينكه كساني بي آنكه معني كمونيستي يا دموكراتي را بفهمند و بگفته هاي دموكراتها و يا كمونيستها آشنا باشند و آنها را بپذيرند خود را كمونيست يا دموكرات بنامند و بهمين نام دسته بندي كنند يك چيزيست كه تنها در ايرانست.
اينكه چهار تن يا پنج تن گرد هم آمده بگويند : « بياييد يك حزبي درست كنيم» و آنگاه چند جملة پوچي را بهم بافته نامش را مرامنامه گزارند ، و با همين سرمايه خود را يك حزبي بخوانند و نشستها برپا كنند در اين كشور بدبخت است.
اينها نمونه هايي از بيچارگي اين توده ميباشد. اينها دليلست كه اين مردم درمانده شده اند ، سركلافه را گم كرده اند ، فهم ها و خردهاشان از كار افتاده است. اينها ميرساند كه دستة بزرگي در اين كشور زندگاني را جز شكمچراني و هوسبازي نميدانند و در آن راه بهر كار ننگ آلودي برميخيزند.
آن كسانيكه در ايران دعوي كمونيستي ميكنند پيش خود ميپندارند كه از اين راه بكمونيستها نزديك خواهند بود و از آنها احترام خواهند ديد ، و نميدانند كه همان كمونيستها اينها را جز يك مشت « مردان بيهمه چيز» نخواهند شناخت و كمترين ارجي نخواهند گزاشت ، بلكه از اينكه راه و « مرام» آنها را دستاويزي براي سودجوييهاي خود گرفته اند دشمنشان خواهند داشت.
يك كمونيست كه براه خود دلبستگي ميدارد و بآن احترام ميگزارد هنگاميكه بشنود يكمردي از يكسو پول باجاره ميدهد (و توماني يك عباسي فرع ميگيرد) و از يكسو خود را كمونيست مينامد يا يك روزنامه نويس كه تا ديروز صد چاپلوسي از رضاشاه ميكرد و اكنون بازگشته و سنگ كمونيستي بسينه ميزند همين را يك بي احترامي براه خود دانسته آنها را جز مردان پستي نخواهد شمرد.
يك كمونيست اين خواهد دانست كه اين كسانيكه در ايران تا ديروز شاه پرستي مينمودند و امروز چون حال كشور عوض شده آزاديخواه و كمونيست شده اند ، از سودجويان اين توده اند و همين كسان اگر در هولاند[هلند] يا در بلژيك ميبودند خود را فاشيست مي خواندند. اين خواهد دانست كه در هر توده اي اينگونه مردان دو رو و سودجو فراوان باشند و در ايران بدبخت ما فراوانتر هستند ـ بهرحال بيگمانست كه به آنان كمترين ارجي نخواهد نهاد.
در اينجا خواستم گفتگو از كمونيستي نيست و نميخواهم بآن ستايشي كنم يا ايرادي گيرم. ما در برابر كمونيستي سخناني داريم كه در جاي ديگري خواهيم نوشت.[1] ما در حال آنكه كارل ماركس و لنين و ديگر پيشروان كمونيستي را از نيكخواهان جهان ميشناسيم و ارج بآنها ميگزاريم بگفته هاشان ايرادهايي داريم. ما دربارة ايشان آنرا ميگوييم كه دربارة نيچه و باخنر و ديگران گفته ايم :
« با دروغ جنگيده اند ولي براست نرسيده اند». آن نبرديكه اينان با آزمندان و پول اندوزان آغاز كرده اند و كوششهاي مردانه اي كه بكار برده اند بسيار ارجدار است. ليكن در همانحال راهشان درخور پيشرفت نيست و بهمان دليل استكه با آنهمه كوششها نتيجه اي كه ميبايست بدست نياورده اند. اين گفتگوييست كه ما با كمونيستهاي اروپا داريم و در جاي خود خواهيم آورد.
در اينجا خواستم گفتگو از نمايشهاي بسيار دروغ كسانيست كه خود را در ايران كمونيست ميخوانند. اينان اگر صدتن باشند نود تنشان هيچ نميدانند كمونيستي چيست. تنها نامش را شنيده اند و بهوس دنبالش ميروند ، و آنگاه يك سودي از اينراه براي خود چشم ميدارند.
اينان همان كسانيد كه اگر چهل سال پيش بودندي سينه زدندي ، زنجير زدندي ، تيغ زدندي ، هوسهاي آنروزي آنها بوده. امروز نيز حزب ساختن و يا باين حزب و آن حزب رفتنست. اينرا براي مثل مي نويسم :
چندي پيش يكي از ياران ما ( آقاي م. رحيمي) جواني را با خود بادارة پرچم آورده چنين گفت : در يك نشستي بوديم اين جوان نيز بود. گفتگو از كمونيستي ميكردند و دانسته شد بيك حزبي كه خود در ايران بيرقدار كمونيستي ميشمارد بستگي دارند. برخي سخناني گفته شد ، و ما چون برخاستيم اين جوان نيز همراه ما برخاست ، و در راه ديدم چنين ميگويد : « بايد امامزمان بيايد و خودش اصلاح كند». دانسته شد در حال آنكه با كمونيستهاست يك شيعي خالصي نيز هست ، و اينست خواهش كرده همراه خود تا باينجا آوردم كه از سخنان شما و از چيزهاييكه مي نويسيد آگاه گردد و از اين سرگرداني بيرون آيد».
من خود داستان ديگري بياد ميدارم : آن پنجاه و سه تن كه نامشان برديم چند تني از آنان جداگانه محاكمه شدند و يكي از آنان جواني بود كه در دادگاه چندان زاري و لابه نمود كه بجاي او ما شرمنده شديم. بدبخت با گريه چنين آغاز سخن كرد : « ميخواهند مرا از خدايم جدا گردانند ، من از خدايم جدا نخواهم شد. در مدرسه طلبه ها از صداي قرآن من هميشه محظوظ بودند. مظلوميت من مثل مظلوميت امام موسي كاظم است...» چندان از اين سخنان گفت و گريست كه دادگاه بستوه آمد. ولي همان جوان اكنون باز خود را كمونيست ميخواند و در تبريز ميدانداري ميكند.[2]
اينست نمونه اي از كمونيستهاي ايران. اما اينكه برخي از آنها بخدا و هستي آن ايراد ميگيرند آنهم از روي فهمي نيست. آنهم چيزيست شنيده اند و ياد گرفته اند. چه بسا همان كسان در جاي ديگري نماز بخوانند و يا سخن از خدا و هستي آن برانند. چه بسا همان كساني كه بخدا و هستي آن ايراد ميگيرند شما اگر گفتگو از امام ناپيدا يا از خضر بيابانگرد بميان آورده نپذيريد با شما بكشاكش پردازند. آنانرا ما نيك ميشناسيم كه چيستند و چه بدبختي بسرشان آمده. نيك ميدانيم كه در دلهاشان چه پندارهاي گوناگوني جا گرفته. بارها رخداده كه كساني از آنان در نزد من خدا را انكار كرده ولي در همان نشست از « معجزه» يا از مانندهاي آن بدفاع برخاسته است. اين را هم براي مثل مينويسم :
در هشت سال پيش يك ملايي در تهران از ملايي دست برداشته ببازرگاني پرداخت و رخت خود را ديگر گردانيد. چون بارها بچاپخانه ميآمد چند بار با من بگفتگو پرداخته بنوشته هاي من در زمينة دين ايرادهاي « فلسفي» ميگرفت : خدا را نمي پذيرفت ، خرد را نمي پذيرفت ، دين را يك چيز بيهوده اي ميدانست. چنين گفته ميشد كه براي تكميل بيديني خود باده خواري هم ميكند ، به پيغمبر اسلام زباندرازي ميكند ، بكارهاي پست ديگري نيز ميپردازد. چند سالي چنين بود. ولي چون در بازرگاني كاري نتوانست و ورشكست شد زماني گريزان و پنهان ميبود تا بيرون آمد و باز عمامه گزارده رخت دراز پوشيد و باز آخوند گرديده پي ملايي رفت ، و در همين روزها بود كه بار ديگر بچاپخانه آمد و باز با من بگفتگو پرداخته نخست ريشخندهايي بشيوة فارسي نويسي ما كرد ، و سپس گفت : « ميهن پرستي چيست كه شما پياپي مينويسيد؟!.. ميهن چيست؟!. اسلام اينها را نهي كرده...». من از بيشرمي او سخت تكان خورده ندانستم چه پاسخي دهم. خواستم بگويم : « چه زود فراموش كردي آن ايرادها را كه باسلام ميگرفتي؟!.. چه زود از ياد بردي آن انكارها را كه دربارة خدا ميداشتي؟!..» ، ليكن ديدم با مردي با آن بيشرمي از چنين پاسخي چه نتيجه خواهد بود. همين اندازه گفتم : « برو اينها را بالاي منبر بگو ...». همان آخوند اكنون هم هست و در مسجدها و نشستها بمنبر ميرود و « مسلمين را هدايت ميكند». ما در اين تودة بدبخت چنين چيزهايي را ديده ايم و ميشناسيم.[3] پس چه شگفتي خواهد داشت كه يك جواني تنها بنام آنكه « من كمونيست شده ام» بخدا و هستي آن ايراد گيرد. ولي او و مانندهاي او چندان پست و بي ارجند كه درخور هيچگونه پروايي يا پاسخي نيستند.
خدا و هستي او بالاتر و پاكتر از آنست كه در برابر چنين درماندگان بي ارجي گفتگو شود. ما از خدا و هستي او سخنان بسياري رانده ايم ولي آن سخنان در برابر دانشمندانيست كه از راه دانش بگمراهي افتاده اند ، در برابر آنكسانيست كه داراي فهم و خردي هستند و اگر يك چيزي را با دليل شنيدند خواهند پذيرفت و بر روي باور خود ايستادگي خواهند نمود.[4] باينگونه پوچ مغزان دمدمكي ما هيچ سخني از خدا و هستي آن نداريم.
همان جوان بدبخت كه گستاخي نموده بخدا و هستي او ايراد ميگيرد شما اگر بپرسيد : « بسيار خوب ، با خدا كاري نداريم. تو كه باين جهان بي اختيار آمده اي و بي اختيار خواهي رفت پس رشته در دست كيست؟!..» خواهيد ديد در برابر اين پرسش درماند. كساني با اين بيمايگي چه جاي گفتگو با ايشانست؟!. چه جاي پاسخ دادن بآنانست؟!..
(پرچم نيمه ماهه شمارة 6 ، نيمة دوم خرداد 1322)
[1] : پس از اين گفتار كتابهايي نوشته شده كه در آنها به كمونيستي نيز پرداخته شده : ورجاوند بنياد ، در پيرامون روان ، دين و جهان ، كار و پيشه و پول ، سرنوشت ايران چه خواهد بود؟ ، امروز چاره چيست؟ ، در راه سياست.
[2] : در محاكمة 53 نفر ، كسروي وكيل مدافع محمد شورشيان از اعضاء آن دسته بود. آقاي صدرالاشرافي از زبان ايرج اسكندري كه از وكلاي دادگاه بوده چنين مي نويسد :
« من خودم دفاع حقوقي و قضائي كردم ولي كسروي نه تنها از [محمد]شورشيان كه از كل جريان 53 نفر دفاع اصولي و جمعي حقوقي كرد.»
[3] : بيگمان خوانندة آگاه خود از اين نمونه ها چند تايي سراغ دارد.
[4] : كتاب راه رستگاري و ورجاوند بنياد ديده شود.
يكي از دشواريهاي قرآن
آقاي جلال فرزانه از شهر كرد مينويسند :
« اين را خود ميدانم كه نيارستني[= معجزه] نيارستني است و پيغمبران هم نبايد به نيارستني ها توانا باشند. در زمان خود من اگر پيغمبري را كسي مدعي شود بدليل آنكه مثلاً ميتواند بآسمان پرواز كند يا در مدت دو دقيقه از آسيا بآمريكا رود از او باور نخواهم كرد. زيرا تربيت شدة پيمان هستم و فهميده ام مقصود از دين چيست و پيغمبر كيست. اينرا بخوبي ميدانم ولي علت اينكه در قرآن معجزاتي بانبياء نسبت داده شده (و خود شما هم در يكي از شماره هاي پيمان بدان اشاره كرده و علتش را بوقت ديگر موكول داشته ايد كه بنويسيد) چيست و ايرادش در قرآن چه لزومي داشت؟.. وانگهي خود پيغمبر كه در قرآن صريحاً در برابر نيارستني ها اظهار ناتواني كرده است چطور است كه مورد ايراد مردم واقع نميشد كه بگويند در صورتي كه خودت ميگوئي انبياء ديگر معجزه داشته اند ، پس چرا تو كه ادعاي پيغمبري داري معجزه نميتواني؟ تمنا دارم پاسخ روشن برايم نوشته و بيش از پيش سپاسگزارم فرمايند».
ميگوييم : اين پرسش اگر از آقاي فرزانه نبودي پاسخي داديمي : « آنرا از ملايان بپرس. از ملايان بپرس كه با آنكه پيغمبر اسلام در قرآن آشكاره و در چند جا از « معجزه» ناتواني مينمايد و بيزاري نشان ميدهد شما چگونه آنهمه داستانها را در كتابهاتان بنام « معجزه» نوشته ايد؟!.. شما چگونه آن آيه هاي قرآن را نفهميده ايد؟!.. در جاييكه آيه هايي را بآن آشكاري نفهميد ديگر چيزهاي را چسان خواهيد فهميد؟!..
آنگاه پيغمبر كه از « معجزه» بيزاري نموده پس دليل راستگويي او چه بوده؟!.. پس از همه : با اين بيزاري خودش پس چگونه « معجزه هايي» از ديگر برانگيختگان ياد ميكرده؟!.. اينها را بپرسيد تا ببينيد كه چگونه در ميمانند!
يا پاسخ داديمي اين را از آن مرد چهار محالي ( كه يك روز با نام راست خود نامه نوشته بقرآن ايرادها ميگرفت ، و يك روز بنام « حقگو» [حقيقتگو] هواداري از شيعيگري ميكرد ، يك روز جعفري ميبود ، يك روز مصطفوي ميگرديد) بپرسيد. ازو كه آنهمه بدانسته هاي گوناگون خود مينازيد و هر روزي يكي را برخ ما كشيده ايراد ميگرفت بپرسيد.
ولي بآقاي فرزانه كه از ياران ديرين ماست و رنجها در راه پيمان كشيده چنان پاسخي نداده ميگوييم:
خود قرآن در آن باره ميگويد : « ما را از فرستادن نشانه باز نداشت مگر اينكه گذشتگان آن را براست نداشتند». (1) خواستش اينست كه « معجزه» كه به پيغمبران گذشته داده بوديم چون سودي نداد و مردم آنها را براست نداشتند باين پيغمبر داده نشد.
اين پاسخ خود قرآنست و هرآينه معناي اين راست بودن معجزه هاي موسا و عيسا و ديگران ميباشد درجايي كه اين نيز جاي سخنست. پس از اينجا يك دشواري بزرگتر ديگري پديد مي آيد.
راستش هم آنست كه اين داستان « معجزه» يا مانندهاي آن كه در قرآن هست و با تاريخ و دانشها راست نمي آيد يكي از دشواريهاي بزرگ آن ميباشد. ليكن اينها پاسخ ميدارد. چيزي كه هست پاسخ آن بسته بيك گفتگوي درازي در معني برانگيختگي و رازهاي آن ميباشد و آن گفتگو در اينجا نتواند بود.
آنگاه چنانكه در شمارهی گذشته نوشته ايم اينها ما را از كار باز خواهد داشت. داستان پيغمبر اسلام هرچه بوده است بوده است. امروز ما را كارهاي بسيار بزرگتر از آن در پيش است. ميدانم كه اين ايرادها را پيروان اسلام پيش مي آورند. همان كساني كه از تيره دروني نمي توانند گردن بآميغها گزارند و چون پاسخي نيز نميتوانند داد اين ايرادها را بميان مي آورند ، و اين شگفت است كه ايرادهاي دين خود را از ما مي پرسند. ببينيد تا چه اندازه نادانند.
من بآقاي فرزانه يادآوري ميكنم كه باينگونه پرسشها كه ميكنند ارج نگزارند و پرسش را بخود آنان باز گردانيده پاسخ خواهند ، و چنانكه نوشته ايم تا ميتوانند از قرآن بگفتگو درنيايند.
پيغمبر بزرگوار اسلام نزد ما گراميست و ما او را برانگيخته خدا ميدانيم ، ولي فرصت آنكه بمسلمانان گمراه و نادان پرداخته بدلخواه آنان رفتار كنيم نميداريم. آنان را بايد با ناداني خودشان واگزاريم.
(1) : « و ما منعنا ان نرسل بالايات ان كذب بها الاولون»
با كلاه و كراوات ميروند ، با عمامه و عبا برميگردند
بكجا؟.. بكربلا ميروند ، براي چه؟ ميروند تا لباس خود را عوض كنند ، ميروند كه ديانت خود را بمردم بنمايانند ، ميروند كه معتمد مردم شوند و استفاده نمايند ، چرا نروند چه تجارتي از اين بهتر ! پول ايرانرا در عربستان خرج كردن ، خواربار ايرانرا بخارج بردن ، از مرز بدون اجازه خارج شدن ، ثلث از اين و آن گرفتن ، و از همه بدتر براي آگاه شدن مردم ، لباس خود را عوض نمودن و بسبك چهار صد سال پيش درآمدن ، همين هودة آزادي لباس است.[1]
در اين شهر ما روزي كه لباس صدها نفر ( كراواتي و كت و شلواري) بعمامه و لباده و عبا مبدل نشود نيست. در عوض اينكه ما جلو برويم پشت پشت برميگرديم.
واي برحال ما ، افسوس صد افسوس كه خردها از كار افتاده است.
اين هودة همان گفتار ملايان است كه نذر كردن و زيارت رفتن را شوند رستگاري بمردم فهمانيده اند.
مردم گناهكار نيستند. گناهكار پيشوايان و ملايان اند. اينان معني راست دين را نميدانند و زيارت رفتن و نذر كردن و قرباني كشتن و عقيده بامام ناپيدا داشتن را دين ميدانند و بس.
اين بيخردان ناآگاهند از اينكه مقصود هر پيغمبري از دين ، شناساندن خدا و راه و روش زندگاني بوده است نه پابستگي به موهومات و خرافات از قبيل نذر دادن و گرد گنبد گرديدن و دارندگان دستار را پرستش كردن.
اينان تنها براي بدست آوردن پول يكتوده را نابود ميگردانند. مگر نه آن بود كه اسلام در آغاز كار توانست كشورهاي متمدن آنزمانرا بدست آورد. كنون چه شده كه زبونترين مردم اينجهان مسلمانانند؟.
آيا اين انگيزه اي ندارد؟!.. مگر نه آنست كه شما ميگوئيد اسلام بالاترين و باارجترين دينهاي خدايي است پس چشد كه خدا بيكبار از شما چشم پوشيده است ، آيا انگيزة اينكار جز پديد آوردن كيشهاي گوناگون و گفتار ملايان نيست؟!
از موضوع بيرون نشوم خواست ما آزادگان و پاكدينان اينست كه اين سياهكاريها را براندازيم و بمردم راه و روش زندگاني يعني دين را بفهمانيم. خواست ما اينست و جز اين نيست.
بروجرد ـ رحمت الله آقايي
[1] : مطابق قانون يكساني رخت (لباس متحدالشكل) مصوب 1307 جز گروههايي از واعظان ، مجتهدان ، مفتي ها ، مدرسان ، پيشنمازان و پيشوايان كيشهاي ديگر همهي مردان مي بايست رخت يكسان پوشند. پس از شهريور 20 سياستي در كشور دنبال شد تا هرچه كار نيك در زمان گذشته انجام گرفته بود بازگردانده شود ، اينست دولت از يكسو ملايان را آزاد گزارد و از سوي ديگر به جامه هاي گوناگون ( و از جمله رخت درويشان و ملايان) سخت نگرفت. خواست نويسنده از آزادي لباس همين سياست بدخواهانه است كه بهم خوردن آن قانون و پا گرفتن ارتجاع را دنبال مي كرد.
چرا با حقايق نبرد ميكنند
گروهي عنودانه با حقايقي كه در مهنامة پيمان و روزنامة پرچم درج ميشود نبرد ميكنند و از خيره روئي باز نمي ايستند. هنگاميكه دلائل محكم ميشنوند سرخود را پائين انداخته بجاي اينكه دست از لجاجت برداشته بگفتارهاي خردمندانه و روحپرور پيمان و پرچم كه همه بصلاح تودة ايران است گردن گزارند و خود نيز مردانه بكوشش در اينراه برخيزند ، با دست خالي آشفتگي نشان داده و بايستادگي ميكوشند غافل از اينكه اين حقايق بسرعت پيش ميرود و همچون سيل همة آلودگيهاي نابود كنندة توده را ريشه كن كرده و ميكند.
كنون براي آگاهي كسانيكه بگفتار پرچم و پيمان آشنائي ندارند و يكبار با هياهوي سبكمغزان روبرو ميشوند ميگوييم كه آنهائيكه با حقايق نبرد ميكنند كيانند و انگيزة لجاجتشان چيست. خودشانرا بمردم ميشناسانيم و مقصودشان را گوشزد مي كنيم تا توده بدانند و راز اين هايهو را دريابند.
مهنامة پيمان و روزنامة پرچم از آغاز انتشار (مهنامه از سال 1312 و روزنامه از سال 1320) بنشر حقايق پرداخته (مهنامه هنگامي منتشر ميشد و حقايق را صريح و روشن و بي پرده ميگفت كه كسي را ياراي دم زدن نبود يك كلمه تملق نگفت و ديديد كه ديگران چه ميكردند) سرپوش از كار بسياري برداشته و آنها را رسوا نمود و سرمايه شان را از دستشان گرفته بازارشان را كساد و دكانشان را تخته نموده از جمله كسانيكه پايه و مايه شان از دست رفته پاره اي شعراي بيهوده گويند كه هنري و صنعتي يا زراعت و تجارتي ندانسته اند (صنعتشان فريب دادن مردم بوده) از وجودشان كاري ساخته نيست ، يك عمر تن بكار نداده اند ، يك عمر به پستي خو گرفته اند ، يك عمر مفتخواري داشته اند ، يك عمر سربار جامعه بوده اند ، يك عمر توده را اغفال كرده اند ، يك عمر بعمد مردم را گمراه نموده اند ، كنون چه كنند كه دانشمندي بياري پروردگار با بيان خردمندانه و متين و دلايل محكم براهنمائي توده برخاسته! اگر اينان راستي را گردن نهند راه روزيشان كه بريده ميترسند مورد ملامت و موآخذة ملت هم واقع شوند چه كنند. جز اينكه چون شغالان در تاريكي ايستاده هايهو كنند.
كردار اينان بدان ماند كه كشاورزي چرس و بنگ كشته و از حاصل آن دماغ جمعي را از كار انداخته و خود از فروش چرس و بنگ امرارمعاش ميكند و خردمندي اين سبزه زار شوم را زير و رو كرده و كشاورز را بكشتهاي سودمندتري وادارد كشاورز بدبخت چه كند كه نمي فهمد يك توده اي از اين كشت نابود ميشوند تازه بفهمد كي دست از سود خويش برميدارد تودة بيچاره چگونه بآساني بزيان خود پي ميبرد و با چه سختيها اين عادت نابود كننده را ترك كند؟
كساني كه ساليان دراز به بيكاري ، مفتخواري ، ستايشگري ، چاپلوسي ، هجو و دشنام ، گزافه و دروغ نان خورده اند و هرچه بخيالشان رسيده بنظم كشيده اند عقايد پوچِ خانه برانداز جبريگري ، خراباتيگري ، باده و ساده پرستي صوفيگري ، ماديگري ، تعليمات ضد وطن پرستي و ... را بين توده انتشار داده اند حال بآنها بگويند اينها بيهوده است و يكقسمت از ناتواني ايران از شماست.
پيداست گريبان چاك ميكنند و داد و فرياد نموده و چون حرف حسابي ندارند به بيهوده گوئي برميخيزند.
اين بدآموزيها كه در قالب اشعار شيوا ريخته شده چنان در دلها جا كرده و مغزها را از كار انداخته و اراده و غيرت كشي نموده كه مگر با فداكاري و قوة دانش و تدبير و همانراهي كه پاكمرد دارندة پيمان و پرچم تعقيب ميكند اينهمه درماندگيها چاره شود.
تا اينجا انگيزة دشمني اين گروه را گفتيم اينهم مدافعات آنان : يكي مي آيد سراغ من و با خشونت ميگويد پرچم بشعرا بد گفته و آبروي مفاخر ما را برده. ميگويم اينرا كه ميگوئي شنيده يا ديده اي؟ ميگويد شنيده ام. ميگويم چگونه با شنيدن ميتوان دربارة موضوعي قضاوت كرد و ديگري از زبان كه شنيده اي؟!! شما بجاي شنيدن حق بود آنچه را شنيده بودي پيدا نموده و ميخواندي اگر با خواندن و انديشيدن قانع نميشدي و ميتوانستي دليلي بر رد آن مينوشتي و در روزنامه اي چاپ ميكردي و يا ميدادي من براي درج به ادارة روزنامة پرچم ميفرستادم تا مردم بدانند كه يكي يك گفتار پرچم را با دليل پاسخ گفته!!! و الا نديده و نفهميده چگونه بخود حق ميدهي كه خشونت كني؟! ميگويد ميخوانم و جواب مي آورم و ميرود و ديگر او را نمي بينم.
يكي ديگر ميگويد پرچم بشعرا بد گفته. ميگويم اگر خوانده اي چه گفته كه بد بوده؟ در پاسخ ميماند. ديگري ميگويد پرچم ببزرگان ما بد گفته. ميگويم آقاي ارجمند شما چگونه اشخاصي را بزرگ ميدانيد هركس را كه نميتوان بزرگ شناخت. يكي ميگويد آبروي مفاخر ما را برده ، ميگويم قلندران شاهدپرست چگونه ميتوانند مفاخر ملي باشند (مگر اينكه مفاخر گل مولاها باشند). ديگري را مي بيني بجاي اينكه مؤدبانه با ذكر دليل ايرادي بگيرد بپرخاش و ناسزاگوئي برخاسته و خود بي خبر از اينكه بيهوده گوئي كار عاجزان است و بعلاوه دست ديگري او را باينكار مجبور كرده و يك راز سياسي در ميان است و آن دست او را برانگيخته.
شگفتا در اين كشور تاكنون راه تنقيد هم شناخته نبوده. هركه ميخواسته بگفتة ديگري تنقيد كند يكباره بناسزاگوئي برميخاسته بدون اينكه در گفتارش كوچكترين دليلي وجود داشته باشد. فاش ميگويم اي كسانيكه گفتار پيمان و پرچم بر شما ناگوار است اگر دليلي خردمندانه داريد بگوييد و بدهيد تا در روزنامة پرچم و يا در روزنامة ديگري درج شود وگرنه ياوه گوئي را دليل ناداني ميدانند و با اينها نميتوان جلو حقايق را گرفت و اگر دليلي نداريد از بيهوده گوئي بگذريد و از راستي پيروي كنيد تا ديگران دارالعلمهاي ايران را همرديف هژبرالسلطنه ها نخوانند.
شيراز ـ غياثي
پرچم : اين گفتار را آقاي غياثي براي روزنامة پرچم فرستاده بودند كه در آنهنگام چاپ نشده بود و اكنون بچاپ رسانديم. آن رفتاريكه ياران ما از مردم ايران مي بينند يك نتيجه اش اين بايد بود كه اندازة گرفتاري و درماندگي تودة خود را بشناسند. بشناسند و از روي بينش بكوشش پردازند
(پرچم نيمه ماهه شمارة 5 ، نيمة يكم خرداد 1322)