چنانكه در شماره هاي گذشته نوشتيم شمارة نهم پيمان كه آخرين شمارة آنمهنامه بود در تبريز هياهوئي در ميان ملايان پديد آورده. در تهران نيز شنيده ميشود برخي حاجيها و مشهديهاي مقدس ـ همان تيره درونان پستنهاد كه از گراني كالاها دارايي اندوخته اند و پياپي بكربلا ميروند و براي آخوندهاي مفتخوار پول ميبرند ـ بهمدستي يكديگر شكايت نامه اي نوشته اند كه بوزارت فرهنگ فرستند.
اين رفتار ايشان بياد من مي اندازد داستان آنمرد دغلكاري را كه در عدليه مي شناختم. اين دغلكار خانة خود را بيك مرد ساده اي فروخته ولي پشيمان گرديده تحويل نميداده. مرد ساده مي آمده و ميرفته ، و جوش ميزده ، و تندي مي نموده ، آن دغلكار در پاسخ چنين ميگفته : « من آنروزيكه اين خانه را فروختم اختلال حواس داشتم و آن معامله باطلست. شما اگر نمي پذيريد برو عدليه تظلم كن. ديگر بدر خانة من نيا. پس عدليه را براي چه گزارده اند؟!..».
مرد ساده ناگزير شده بود وكيلي گيرد و پولي دهد و تظلم كند ، و چون عرضحال بآن مرد دغلكار فرستاده شد او نيز وكيلي گرفته و دعوي را « با تمام اطراف آن تكذيب» كرده بود. « امضا از من نيست تكذيب ميكنم» ، « مهر از من نيست تكذيب ميكنم». با همة اين ، روز جلسه نيز غيبت كرد كه رسيدگي غيابي باشد و اعتراضي دهد و اين بود يكدور نيز رسيدگي غيابي كشيد.
و چون در اينجا نيز محكوم گرديد
استيناف داد كه در آنجا نيز دو دوره رسيدگي شد ، و چون پس از مدتها رنج و زيان حكم قطعي صادر گرديد كار باجرا رسيد چون رفتند خانه را بتصرف خريدار دهند زنش قباله در آورد و شخص ثالث شد و در ساية يك حمايتي كه از آنمرد دغلكار ميرفت جلو اجرا نيز گرفته گرديد. يكسال بيشتر نيز كشاكش شخص ثالث بود ، و چون او نيز محكوم گرديد ، مرد دغلكار اين بار بنا را بهوچيگري گزاشت. پياپي شكايت انتظامي ميكرد ، بشاه نامه نوشته تظلم مينمود ، جلو وزير عدليه را گرفته بفرياد و داد مي پرداخت. چون اينها نيز سودي نداد مي آمد و در حياط عدليه مردم را بگرد خود مي آورد و هوچيگري راه مي انداخت : « نفت ريخته خودم را آتش خواهم زد» ، « مگر مردة من و بچه هايم را از آن خانه بيرون برند ما كه با پاي خود بيرون نخواهيم رفت». « مگر من ديوانه ام كه خانه بآن خوبي را بدهم بفلاني» ، « سي سال زحمت كشيده خانه آباد كرده ام مفت از دست ميدهم؟!..» ، « پس من خودم و زنم و بچه هايم كجا برويم؟!». اينها سخناني بود كه هرروز تكرار ميكرد.
اكنون ملايان نيز همان رفتار را ميكنند ، چون در برابر سخنان ما درمانده اند بهوچيگري برخاسته اند. اينان نيز با زبان حال ميگويند : « ما اين دكانها را كه باز كرده ايم و نان ميخوريم از دست نخواهيم داد» ، « مگر مردة ما از اين دكانها بيرون رود» ، « ما اگر اينها را رها كنيم پس از كجا نان بخوريم؟!..» ، « مگر ما ديوانه ايم كه دكانهايي باين پر درآمدي را از دست دهيم» ، « نفت ريخته خودمان را آتش ميزنيم»...
حالا داستان چيست؟.. داستان آنست كه در اين كشور چهارده كيش هست ، كه بايد گفت : چهارده توده ، چهارده سياست ، چهارده آرمان ، بالاخره چهارده كشور. زيرا هر يكي از آن كيشها معناي ديگري به زندگاني ميدهد و راه ديگري مي آموزد ، هر يكي خود را جدا ميگيرد و آرمان جدايي را دنبال ميكند. يك نمونه از آنها كردان پيرامون رضاييه اند كه چون خود را جدا ميگيرند هرزمان كه دولت ناتوان گرديد سر برمي فرازند. نمونة ديگري آسوريانند كه در هر پيشامدي بزيان ايرانيان ميكوشند. نمونة ديگري بهائيانند كه در اين كشور ميزيند و كمترين دلبستگي بتوده و كشور نميدارند. نمونة ديگري علي اللهيان يا گوران هايند كه هركجا كه باشند خود را از مردم كنار ميگيرند. نمونة ديگري پيروان ملايانند كه با قانون و دولت دشمني ميكنند و ماليات دادن را حرام مي شمارند ، و ميهن پرستي را بت پرستي مينامند و كمترين پروايي بحال مردم و كشور نميدارند ...
اين حال تودة بدبخت ايرانست. اين چهارده كيش گذشته از آنكه ماية پراكندگي مردم گرديده همة آنها نيز بيپا و بيريشه است كه نتيجه اش جز گمراهي نيست.
از اينرو ما ميكوشيم اينها را از ميان برداريم و مردم را از اين پراكندگي و گمراهي رها گردانيم ، و براي اينكار يك راه بسيار شاينده اي را برگزيده ايم. بدينسان كه از يكسو معني راست دين را با دليلهاي استوار روشن مي گردانيم و از يكسو بيپايي يكايك آن كيشها را با دليلهاي بسيار باز مي نماييم. اين راهيست كه ما پيش گرفته ايم.
اكنون من ميپرسم : آيا اين كوشش كه ما مي كنيم بد است؟!.. آيا اين چهارده كيش نبايد از ميان برخيزد؟!..
آيا آن راهيكه پيش گرفته ايم شاينده نيست؟!.. آيا براي رهانيدن مردم از پراكندگي جز اين راهي هست كه حقايق باز نموده شود و گمراهيها نشان داده گردد؟!.. جز اين راهي هست كه داوري فهم و خرد بميان آيد؟!..
آيا آن معنايي كه بدين ميدهيم راست نيست؟!.. آيا ايرادهايي كه بكيشها ميگيريم وارد نميباشد؟!.. آيا چه خرده بآنها توان گرفت و چه پاسخي توان داد؟!..
آيا ملايان يا كشيشان يا مبلغان بهايي يا ديگران در برابر اين كوشش و رفتار ما چه بايستي كنند؟!. نه آنست كه بايد خشنود گردند و رو بسوي ما آورند ، و اگر گفته هاي ما را راست مي يابند بپذيرند و گمراهيها را رها كنند و اگر پاسخي يا ايرادي دارند بنويسند و بگويند؟!..
اين پرسشها را از خوانندگان ميكنم و خواستم آنستكه با فهم و خرد خود داوري كنند ، خواستم آنست كه بينديشند و بدانند آيا در برابر اين رفتار ما ، جاي آن بوده كه ملايان تبريز بهياهو افتند؟!.. آيا جاي آن بوده كه حاجيها و مشهدي هاي مقدس و انباردار بازار تهران شكايت نامه بوزارت فرهنگ نويسند؟!. آيا باين رفتار پست آنها جز نام « دغلكاري و هوچيگري» توان داد؟!..
مرا شگفت افتاده كه در تبريز ملايي كه از مردم شبستر بوده و بجاي اينكه در آن زمينهاي بارده شبستر بكشاورزي پردازد و نان از راه حلال خورد به نجف رفته و چند سالي در آنجا فقه و اصول ياد گرفته كه بايد گفت عمر تباه گردانيده ـ زيرا اصول از ريشه غلط و سراپا بافندگيست و بفقه نيز با بودن قانونهاي عدليه نيازي نمانده ـ و سپس با آن كالاي ناروا به تبريز آمده و در آنجا يك دكاني براي خود باز كرده ، اينمرد ببالاي منبر ميرود و از پيمان و پرچم سخن ميراند و در آن جهان دغلكاري و هوچيگري دست بدامن قانون اساسي ميزند.
نميدانم ما چه كرده ايم كه مخالف قانون اساسي بوده؟!.. آيا قانون اساسي ميگويد : بايد اين چهارده كيش هميشه پايدار ماند و كسي بچاره نكوشد؟!.. ميگويد : بايد بگمراهي ها كسي ايراد نگيرد؟!..
آنگاه آقاي شبستري ، شما كجا و قانون اساسي كجا؟!.. اين قانون اساسي بروي سررشته داري توده (يا حكومت دمكراسي) تدوين يافته ، اگر شما آنرا مي پذيريد پس چگونه بمردم ميگوييد : « اين دولت جائر است ، ماليات دادن حرامست ، بسربازي رفتن گناهست»؟!.. اينها كه بنياد كيش شماست ، اينها را كه انكار نتوانيد كرد؟!..
از اين گذشته شما اگر عالم و پيشوا هستيد بايرادهاي ما پاسخ دهيد. چه جاي دست يازيدن بدامن قانون اساسيست؟!.. آن نادانان كه اينها را بشما ياد داده اند نفهميده اند. از قانون اساسي بدرد شما چاره نشود.
آقاي شبستري پيشوايانتان بشما دستور داده چنين گفته اند : « اذا ظهرت البدع فليظهر العالم علمه» (چون بدعتها آشكار شد عالم بايد علم خود را آشكار گرداند). شما نيز علم خود را آشكار گردانيد. اين دستور را بشما داده اند. دستور دست يازيدن بدامن قانون اساسي نداده اند.
تباهي مغزها تا بكجا انجاميده!
آقاي غلامحسين نورمحمدي كه از هواداران پاكدل پيمان و در راه سازي خراسان از كاركنان ميباشند پرچم را كه برايش فرستاده ايم يكي از بهائيان شمارة يكم را خوانده پاسخي با يادداشتي بنزد آقاي نورمحمدي فرستاده كه اينك يادداشت را در پائين مي آوريم :
« مطالبي كه بطور اختصار در جواب آقاي كسروي نوشته ام بخوانيد و از زبان خودتان شرحي بنويسيد و او را نصيحت كنيد. زيرا هرچه ايشان اين مطالب را مينويسد قدر خودش را در نظر صاحبان بصيرت كم ميكند و الا اگر منظورش اين باشدكه رديه بنويسد همان رديه نوشتنش دليل حقانيت اين ظهور است. بجهت اينكه درخت بي ثمر را كسي سنگ نميزند ...».
اما پاسخش آنست كه چرا من خودِ گفته هاي بهاءالله نياورده ايراد گرفته ام. بايستي آنها را بياورم و سپس ايراد گيرم.
در اينجاست كه ميگوييم : تباهي مغزها تا بكجا انجاميده. آن يادداشتش و اين پاسخش. بسيار خوب آقاي بهايي : « و كان من عند ربك منزولا» اين جمله از كتاب اقدس و خودش غلطست. « بسم الله الفريد الفراد المتفرد ذي الافراد» اين از جمله هاي سيد باب و خود مهمل و بيمعني است. آيا باينها چه پاسخي ميداريد؟!.. آيا اينها دليل « حقانيت» كيش شماست؟!..
يك نامة سراپا راستي
برادر فرهنگي ـ مي بينم شما سخت خواهان خوانندگي پيمان و پرچميد ـ از اينسوي ما آزادگان نيز بخوانندگاني كه پيشة آموزگاري كودكانرا دارند بيش از ديگران ارج مي نهيم ـ زيرا اميد بسيار ميرود كه راستي را اگر از راه داوري خرد پيش آيند و خود را از پندار و تعصب هاي بيجا بپيرايند ، صد در صد بحقايق گردن گزارده و گذشته از آموزگاري كودكان آموزگاري توده را نيز بگردن گرفته و به بيداري و رستگاري آنان كوشند كه بهترين پرستش خدا و كار نيك در جهان همين كوششهاست ، ببينيد برادران در يك كشور كوچك ـ ايران ـ ده و اند كيش و چندين نژاد گوناگون ريشه دوانيده ـ گذشته از لگام گسيختگي هاي ماديان و هياهوي شگفت هواداران ادبيات كه راستي را ما نميدانيم چه خواستي را در زندگي براي خود يا توده دنبال ميكنند ـ هر يك از اينها را اگر شماريم ناميست كه در زير آن يك آرمان و يك سياست زهرناك جداگانة ديگري كه سراسر بسود دشمنان اين كشور يا بهتر گويم ما مردم است خوابيده. اكنون شما بسنجيد با اين آلودگي هاي تو در تو كه بچشم خود مي بينيم چه جاي آنست كه كسي دم از برتري بر ديگران يا فزوني تحصيلات زند ـ يا كدام غيرتمند آزموده ايست كه بتواند اينها را ناديده انگاشته و همچون گاوان و خران سرپايين انداخته و بخورد و بخواب پردازد ـ گيرم كه كساني اين بيغيرتي را برخود روا داشتند و در انديشة آيندة خود و فرزندان خود نبودند ـ بگوييد سرانجام از زندگي چه نتيجه برداشته اند ـ مگر جز اينستكه بايد با صد خواري و زبوني تن بمرگ دهند و نه در اين جهان و نه در جهان ديگر بهره از آسايش و رستگاري نبرند كه بجاي خود ـ فرزندان خود را نيز در توي آلودگيها فرو گزارند و درگذرند ـ آيا شما شكنجة لعن و نفرين فرزند را انديشيده ايد؟. . ـ اينهاست دردها و گرفتاريهاي ايرانيان ـ اكنون من از شما مي پرسم همة اينها را كه شمردم اگر يكدستة صالحي پاكدلانه دست برادري بهم دهند و بچاره برخيزند فيروز خواهند گرديد يا نه؟ ـ شما بگوييد جهان تا بوده راههاي نيك چگونه پيشرفته؟!..
مگر سرچشمة هركدام جز از ياري خدا و پاكدلي و همدستي بوده است؟. ـ آري هيچيك از اينها بآرزو نتواند بود. اساساً فرقست ميانة من كه اينها را مي نويسم با شما كه ميخوانيد ـ زيرا : من در ساية خواندن پيمان و پرچم تابش اميد در دلم پديد آمده و اينها را كه ميگويم از روي باور است ولي شما ـ شما نوجوان آراسته ـ پيش از خواندن شماره هاي پيمان و پرچم اگر هم بحساب پردازيد گمان ميكنم نتيجه اي كه ميگيريد جز نوميدي نباشد و همين خود دليل بس استواري بپايداري آزادگان تواند بود.
برادر پيمان را بنامتان خواستم كه هرزمان بيرون آيد بشما نيز فرستند ـ خواهشمندم آنرا با فهم و خرد آزاد بخوانيد و شبهائي را با انديشة آن بسر بريد و گفته هاي آنرا نخست براي شخص خودتان دانيد نه ديگران ـ و اين بدانيد تا شما يك راه روشني براي خودتان در زندگي هموار نگردانيد ـ حق اين نداريد كه به تودة انبوه پردازيد ـ توده آنر ا گويند كه از يكايك افراد پديد آيد و هيچ فردي را نرسد كه پيش از پيراستن و آراستن خود سخن از ديگران بميان آرد ـ برادر : پيمان را بخوانيد نه براي اينكه بدارنده اش سر سپاريد. دارندة پيمان ميگويد من آفريدة ناچيزي بيش نيستم و هيچگاه مريدي يا ستايشي از كسي نخواسته و نمي خواهد بلكه آنرا براي بيداري خرد خويش و ايمان بحقايق بخوانيد و هر كجاي آنرا با خرد آزاد (بايد دانست خرد چيز ديگر و هوس و تعصب چيز ديگر است) ناسازگار ديديد نپذيريد.
قهفرخ : هاتفي
پرچم : اين نامه را آقاي هاتفي به دو تن از آموزگاران دبستان قهفرخ نوشته و چون نمونه اي از كوششهاي پاكدلانة آنجوانست در اينجا آورديم.
پيشوند و پسوند
3 ـ آك
اين پسوند براي پديد آوردن معني : « آنچه هميشه يا در بيشتر زمان كنند» است. « خوراك» آنچه هميشه يا بيشتر زمان خورند. « خوراك مردم گيلان برنج است». « پوشاك زمستان رختهاي پشميست».
در فارسي از اين پسوند تنها دو واژة « خوراك» و « پوشاك» را مي آورند. ولي ما آنرا همگاني گردانيده ايم و هركجا كه نياز باشد واژه پديد مي آوريم : داراك ، آموزاك ، گستراك ، فروشاك ، نوشاك ، و هرچه مانند اينهاست.
اين پسوند جز در كارواژه هاي گذرا (متعدي) نيايد ، و اينست نتوان گفت : « روياك» يا مانند آن.
واژة « سوزاك» كه نام يك گونه بيماريست چون بيرون از قاعده ميباشد بايد آنرا از ميان برد و بآن بيماري نام ديگري نهاد ، و چون « سوختن» يا « سوزيدن» گذرا نيست « سوزاك» را بهيچ معنايي نتوان آورد. مگر آنرا گذرا گردانيده « سوزاناك» بگوييم كه « آنچه سوزانند» خواهد بود.
اين پسوند نيز جز در معني همگاني نيايد و نبايد واژه هايي را كه با اين پسوند پديد مي آوريم نام يك چيزي گردانيم.
در فارسي « طبع» را « چاپ» مينامند و ميگويند : چاپ كرد ، و از آنسوي « چاپيدن» را در معني تاراج يا تاخت و تاز مي آورند ، كه اين خود نمونه اي از درهمي زبان ميباشد. بايد دانست كه چاپيدن بمعني تاراج يا تاخت و تاز تركيست و ما چون در فارسي نيازي بآن نميداريم بايد بيكبار بكنار گزاريم ، و از آنسوي چون به واژة « چاپ » (بمعني طبع) نياز بسيار ميداريم بايد از آن جدا شده ها بياوريم : « چاپيد ، مي چاپد ، چاپنده ، چاپيده شده». در آنحال بجاي مطبوع و مطبوعات نيز « چاپاك» و « چاپاكها» توانيم آورد.
واژه هايي كه ميخواهيم
آهنگ : اين واژه در فارسي گاهي بمعني قصد و گاهي بمعني نغمه يا مانند آن مي آيد. ولي ما جز در معني قصد بكار نمي بريم. و چون يك معناييست كه نياز بسيار بآن ميداريم از اينرو جدا شده ها نيز خواهيم آورد : « آهنگيد ، مي آهنگيد ، بياهنگ ...».
« نا بآهنگ» : من غير عمد ، بي عزم و اراده. (نا بآهنگ از خانه بيرون آمدم).
آزرم : اين واژه در فارسي بمعني روشني نمي آيد و هميشه در پي واژه « شرم» آورده مي شود : « شرم و آزرم را كنار گزارده». اگر شما بپرسيد آزرم بچه معني است يك پاسخ درستي نخواهيد شنيد ، ولي ما آنرا در معني راستش كه شرف باشد مي آوريم ، و چون باشد كه كساني معني شرف نيز ندانند ، روشنتر ميگردانيم : آزرم آنست كه كسي به پاكي و نيكنامي خود دلبستگي دارد و بكارهاي بدي كه ماية بدنامي و آلودگيست ( از دزدي و كلاهبرداري و دروغگويي و ستمگري و مانند اينها ) برنخيزد.
بيوسيدن[همچون نيوشيدن] : بمعني انتظار است. « نابيوسان» نامنتظر.
چخيدن[همچون جهيدن]: مجادله كردن ، بدليل گردن نگزاردن.
پتياره : اين واژه را در فارسي بمعني روشني نمي شناسند و جز در دشنام بكار نميبرند. ولي معني راست آن « بلا » است و ما نيز در آن معني مي آوريم.
سهش[همچون جهش] : سهش بمعني احساس ( احساسات) است. (خشم ، مهر ، رشك ، كينه ، و مانند اينها ).
« از سخن او سخت سهيدم».
چيستان : بمعني لغز يا معماست.
خودكامه : بمعني مستبد است.
سترسيدن[همچون نترسيدن] : بمعني محسوس گرديدنست. « سترسا » : محسوس
شدسيدن[همچون برچيدن] : بمعني دريافتن با اندامهاي پنجگانة چشم و گوش و بيني و دست[و زبان] ميباشد.
(پرچم نيمه ماهه شمارة 4 ، نيمة دوم اردي بهشت 1322)