پرچم باهماد آزادگان

348 ـ این بدآموزیها هر کدام به تنهایی یک توده‌ای را نابود تواند کرد

(جنبش کتابسوزان ـ 8)
این فشرده‌ي گفته‌های ایشانست :
اي بيخبر اين شكل مجسم هيچست                   اين طارم نُه رواق ارقم هيچست
***
جهان و هرچه درو هست هيچ در هيچ هست      هزار بار من اين نكته كرده‌ام تحقيق
***
حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست  باده پيش آر كه اسباب جهان اينهمه نيست
خوشوقت رند و مست كه دنيا و آخرت     بر باد داد و هيچ غم از بيش و كم نداشت
***
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو  که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را
از یکسو نیز پافشاری می‌نمایند که ما را در این جهان اختیاری نیست ، و آنچه به سر ما خواهد آمد از پیش نوشته شده و کوششهای ما سودی نتواند داشت :
زین پيش نشان بودنیها بودست                        پیوسته قلم ز نیک و بد ناسودست
تقدیر تو را هر آنچه بایست بداد                     غم خوردن و کوشیدن ما بیهودست
***
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل     تو چه دانی قلم صنع بنامت چه نوشت
***
بگیر طره‌ی مه طلعتی و غصه نخور    که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است
***
برو ای زاهد و دعوت نکنم سوی بهشت        که خدا روز ازل بهر بهشتم نسرشت
***
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند                   گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را
بدآموزیهای حافظ بیشتر از آنست که در اینجا بشماریم. این مرد کار را به آنجا رسانیده
که از « گدایی» ستایش میکند : « که صدر مسندِ عزت گدای رهنشین دارد». بیکاری و بیعاری را که آشکاره می‌ستاید و از باده‌خواری و مستی لافها می‌زند در جای خود ، که آشکاره سخن از بچه‌بازی می‌راند :
« ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای ...»
اما سعدی ، راستست که گاهی پندهایی داده و اندرزهایی سروده. ولی پندهای او آلوده با بدآموزیهای پست می‌باشد :
جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد                 غلام همت آنم که دل برو ننهاد
« دل به جهان ننهادن» چیست؟. سعدی این سخن را از صوفیان آموخته. دل به جهان ننهادن در نزد سعدی و صوفیان این بوده که کسی پی کاری نرود و در گوشه‌ای بیکار نشیند و زندگانی خود را از گدایی و ستایشگری راه بيندازد. این جمله در کتابهای صوفیان بسیار فراوانست : « همتش سر به دنیای دون فرو نیاورد». حافظ نیز گفته است :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود                 ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
باز همان سعدی می‌گوید :
بسی صورت بگردیدست عالم                           وزین صورت بگردد عاقبت هم
عمارت با سرای دیگر انداز                               که دنیا را اساسی نیست محکم
وفاداری مجوی از دهر خونخوار                          محالست انگبین در کام ارقم


اینها همه اندیشه‌های پست و بی‌ارجست که سعدی از صوفیان گرفته و در شعرهای خود گنجانیده به خورد مردم می‌دهد. تنها اینها نیست. همان سعدی درسهای جبریگری ، چاپلوسی ، بيغیرتی و تردامنی نیز بسیار داده است. در جبریگری صد شعر بیشتر توان پیدا کرد :
بخت و دولت به کاردانی نیست                          جز به تأیید آسمانی نیست
***
گرچه تیر از کمان همی‌گذرد                            از کماندار بیند اهل خرد
***
گر زمین را به آسمان دوزی                              ندهندت زیاده از روزی
***
سعادت به بخشایش داور است                      نه در چنگ و بازوی زورآور است
در چاپلوسی که خود از استادان می‌بوده می‌گوید :
خلاف رأی سلطان رأی جستن                         به خون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شبست این                        بباید گفت اینک ماه و پروین

در بيغیرتی و گریختن از جنگ می‌گوید :
چون زهره‌ی شیران بدرَد نعره‌ی کوس                زینهار مده جان گرامی بفسوس
با هرکه خصومت نتوان کرد بساز                    دستی که بدندان نتوان برد ببوس
در تردامنی و ناپاکی باب پنجم گلستان را نوشته و صد بی‌آزرمی از خود نشانداده. این سعدی همانست که در زمان مغول بوده و آن ستمهای دلگداز را در کشور خود دیده و آن ناله‌های جگرسوز خاندانها را شنیده و کمترین اندوهی به خود راه نداده و در شعرهایش همه دم از باده و ساده زده. همانست که سال 656 را که سال کشتار و تاراج بغداد و عراق بوده سال خوشی خود خوانده :
در آن مدت که ما را وقت خوش بود             ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود

(این نوشتار دنباله دارد)