دکتر بِرنز یک شیوهی دانشی نغزی را یاد میداد. این شیوه در
پریشانحالیهایی همچون زمانی که بیم بیزاری (طلاق) هست یا پس از آن ، کوشش به
فراموش کردن رنجش از یک دوست ، کنار آمدن با همکار ، دلهره و دیگر زمینههایی از
اینگونه بکار میآید.
چون به روش او نیک نگریستم دریافتم که چیزی جدا از همان اصلهای سه
گانه نیست. این روش جز آنکه اصلهای یکم و دوم را براست میدارد ، خود بر پایهی اصل
سوم استوار گردیده. چیزی که هست ، دکتر آن را برویهی کاربردی درآورده است.
گفتم که یاد گرفته بودم اندیشههایم را روی کاغذ بیاورم. از آنسو
با کسانی که ترک سیگار کرده بودند هم گفتگوهایی داشتم که چکیدهی آنها را نیز
یادداشت میکردم. همچنین زیانهای سیگار و سودهای ترک آن را فهرست کرده بودم.
زیانهای سیگار 14 و سودهای ترک آن 18 قلم گردیده بود.
روش دکتر را من به رویهی یک «گفتگو» درآوردم : در یک صفحه کاغذ دو
ستون میکشیدم. یکی را اندیشههای شکننده (باور هواداران سیگار) یا «بدآموزیها» نام
داده بودم و دیگری را اندیشههای یاریدهنده (باور دشمنان سیگار) یا «راستیها». در
ستون بدآموزیها اندیشههایی را که در مغزم خوابیده بود و تأثیر ناستودهای داشت
مینوشتم. در ستون «راستیها» ، میکوشیدم به بدآموزیها پاسخهایی بیابم. هنوز آن
یادداشتها را دارم و بعنوان یادگاری از یک تلاش پرشور با نتیجهای سرفرازانه نگاه
داشتهام.
نخست تصمیم گرفتم اندیشههایم را بیپرده بنویسم. یک دسته از آنها
را از دور و نزدیک شنیده به مغزم راه داده بودم و چون میاندیشیدم و یکایک بیادم
میآمد ، بروی کاغذ میآوردم و بعنوان یک بدآموزی شناساییاش میکردم. زیرا همانهایی
بود که مرا به سیگار کشیدن برمیانگیخت. به برخی از آنها عنوان لاابالیگری داده
بودم. راستی هم اینها را لاابالیها گفته و من شنیده بودم و در گوشهی مغزم جای
گرفته و مانده بود.
پس تصمیم گرفتم با کمک شیوهی دکتر نخست اندیشههایی که از دیگران
شنیده و به سیگاری ماندنم کمک میکرده را بنویسم و با پاسخهایی که برای هر یک مییافتم
، تکلیف خود را با آنها روشن گردانم. حتا نام کسانی که اینها را گفته بودند نیز نوشتهام تا بهتر بیاد بیاورم ولی البته اینجا
نمیآورم. جدول زیر این «گفتگو» را نشان میدهد :
بدآموزیها
|
راستیها
|
ما به طول زندگی نمیاندیشیم
به عرض آن اهمیت میدهیم.
|
کجا یک سکتهی قلبی یا مغزی
برای یک سیگاری «عرض» زندگی باقی میگزارد؟! سیگار چنان تندرستی را از آدم میگیرد
که نه تنها طول زندگی را از دست میدهی بلکه عرض آن هم با رنج و شکنجه توأم خواهد
شد.
کجا یک سرطانی یا یکی که دچار
آمفیزم یا گرفتگی رگ و بیماریهای قلبی یا برونشیت یا بیماری بِرگِر شده از «عرض»
زندگی لذت خواهد برد؟!
اگر عرض زندگانی پیروی از
هوسها و بیپروایی به تندرستیست ، میتوانی نه تنها سیگار به الکل و مواد مخدر هم
همزمان رو آوری!
|
سیگار بهتر از الکل است زیرا
الکل سلولهای مغزی را تباه میکند ولی شُش خودش را ترمیم میکند.
|
سخنی است بیدلیل!. اگر شش خود
را ترمیم میکرد آیا سیگاریها به اینهمه بیماری تنفسی دچار میشدند؟!
|
آدم که نباید تن و بدن سالم
تحویل خاک بدهد!
|
بهترین پاسخ : خاموشی
|
خیلی از سیگاریها را دیدهام
که عمر طولانی داشتهاند و سرطان هم نگرفتهاند و از بیماری قلبی هم نمردهاند.
گرچه قبول دارم که بیماریهای ریوی در مرگشان بیتأثیر نبوده. پس این آمارهایی که
میدهند چه معنیای دارد؟!
|
آن آمارها به این معنی نیست که
هر کسی حتماً همهی آن بیماریها را خواهد گرفت. آنها بالا رفتن احتمال دچار گردیدن
به آن بیماریها را در سیگاریها نشان میدهد. مانند آنست که شما بدانی در جایی که
شنا میکنی کوسه هست. این به آن معنی نیست که همینکه درون آب رفتی «حتماً» کوسهها
سراغت میآیند. ولی آیا آدم عاقل استخر را رها کرده در چنان آبی شنا میکند؟!
اگر شما یک یا چند نفر را سراغ
داری که به بیماریهای قلبی و سرطان نمردهاند آنها که این آمارها را بدست آوردهاند
آن اندازه بیمار قلبی و سرطانی سیگاری را زیر دیدهبانی داشتهاند که مشاهدهی
شما در برابر مشاهدات ایشان هیچ است.
تازه آیا شما میتوانی بگویی که
آنها اگر سیگار نمیکشیدند بیشتر عمر نمیکردند؟! خودت هم میپذیری که دچار تنگی
نفس و بیماریهای ریوی که بیشتر آنها شکنجهآور است شده بودهاند. معنی آن اینست
که بهای نابخردی جوانی را ناچار با شکنجههای زمان پیری میپردازند.
|
سیگار در جای خود یکی از
کیفهای زندگی است.
|
اگر تندرستی را به خطر و مرگ
را جلو نمیانداخت شاید این سخن جایی داشت ولی به گفتهی یکی از آشنایانم :
«باید از این لذت چشم پوشید».
گذشته از آنکه برای سیگاری ،
سیگار دیگر لذت ندارد بلکه تنها رنجی را رفع میکند که اگر نکشد درو پدیدار میشود.
|
سیگار باعث آرامش و تمرکز حواس
میشود.
|
این خاصیت در سیگار هست. ولی
نه برای سیگاری. در دراز مدت سیگاریها ممکنست برعکس دچار ناخوشیهای اعصاب گردند.
تازه چون سیگار باید همیشه به ایشان برسد (همچون یک نیاز دروغی) هنگامی که نرسید
، دچار پریشانحالی و آشفتهاندیشی میشوند و چون سیگاری میکشند و آن حال از
میان میرود گمان میکنند سیگار باعث آرامش یا تمرکز حواس میشود. و این یک مشاهدهی
اشتباه است.
|
کسانی چند از جمله کارفرمایم :
سیگار را نمیتوان ترک کرد!
|
من خوشبختانه این را هیچگاه
جدی نگرفتم و چنانکه گفتم آن را برخاسته از لاابالیگری میدانستم : چرا نمیتوان
ترک کرد؟! ، این نتیجه از کجا بدست آمده؟! پس اینهمه کسانی که ترک کردهاند
نمایش است؟!
البته ایشان هم دلیل آورده میگفتند
: «همان ترککنندهها را بزیر دیدهبانی بگیر و ببین یک ماه یا یک سال دیگر
دوباره سیگار را از سر میگیرند». ولی من کسی را شناخته بودم که از ترکش سالها
میگذشت چنانکه خودش هم نیک بیاد نمیآورد چند سال پیش بوده. همین ناراستی سخن
ایشان را نشان میداد و اینبود سخنشان را پوچ یافته امیدوار میشدم که من هم
خواهم توانست سیگار را ترک کنم.
|
سیگار را در سنین بالا نباید
ترک کرد!
|
چرا؟! چنین ادعایی نیاز به
دلیل ندارد؟! ، این را تنها زمانی میتوان پذیرفت که فرض کنیم ترک سیگار عوارضی
دارد که بدتر از سودهای آنست. ولی ما هرچه از منابع درخور اعتماد پزشکی میشنویم
اینست که هرچه زودتر به ترک برخیزی سود کردهای.
|
کسان بسیاری : ترک سیگار خیلی
مشکل است!
|
سودهای ترک هم بسیار ارزشمند
است!
|
یک اندیشه هم بود که به من یاوری بسیار میکرد و آن اینبود که
میگفتم : اگر انبوهی از مردم توانستهاند سیگار را ترک کنند پس من هم
میتوانم.