سپس یک رشته اندیشههایی هم از خود داشتم که باید تکلیف آنها را
نیز روشن میساختم. اینست آنها را نیز نوشتم.
برای آنکه نمونهای در دست باشد از ستون بدآموزیها برخی را در
اینجا میآورم :
1ـ سیگار کشیدن را دوست دارم و از آن لذت میبرم.
2ـ ژست سیگار کشیدن را دوست دارم.
3ـ وقتی سیگار را ترک میکنم احساس بدی دارم : احساس پریشانی حواس.
مطمئنم که با کشیدن یک سیگار تمرکز خود را بدست میآورم.
5ـ وقتی سیگار را کنار میگزارم احساس میکنم آزادیم را از دست دادهام
بویژه هنگامی که دیگری میکشد و من میبینم.
6ـ شک دارم که اگر چند ماه هم مقاومت کنم و سیگار نکشم این میل از
سرم برود. در آن حال یک بار دیگر شکست خواهم خورد. چیزی که هیچ دوست ندارم.
7ـ بعد از خوردن غذا میل به سیگار کشیدن در من بیشتر میگردد و تو
گویی دیگر از مغزم بیرون نمیرود.
8ـ قبول که سیگار زیانهای بسیار دارد. ولی شاید بهتر باشد که روزی
فقط 3 یا 4 نخ بکشم که هم گرفتار مشکلات و رنجهای ترک نشوم و هم به علت بریدن
ناگهانی وابستگیهایم به سیگار صدمهی روحی نخورم.
9ـ به موفقیت خود در ترک سیگار شک دارم.
10ـ احساس میکنم به مسئلهی سلامتیام طوری بیتوجه شدهام که
انگیزهی تندرستی برایم کمرنگ شده. ...
این فهرست دراز است و اگر یک سیگاری به نوشتن اندیشههای خود
پردازد ممکنست چیزهای دیگری ـ کمتر یا بیشتر ـ بنویسد.
سپس من وظیفه داشتم به هر یک از اینها نیک بیندیشم و در ستون دوم ،
برای آنها که میدانستم ویرانگر و زیانمند است «پاسخ خردمندانهای» بیابم.
خوانندهی خردمند پاسخهایی بهتر از آنچه من اندیشیده بودم تواند یافت
و در برابر هر یک از این اندیشهها گزارْد. لیکن برای آنکه نمونهای در دست باشد
من اندیشیدههای آن زمان خود را برایتان مینویسم. (شمارهی پاسخها با شمارهی
اندیشهها برابری دارد.)
پس در ستون روبروی آن یعنی راستیها (لشکر ترککنندگان سیگار) چنین
نوشتهام :
1ـ خوب ، نخست آنکه سیگار لذت ندارد. بلکه چون نکشیدنش برای
سیگاری «رنج» دارد ، و کشیدن یک نخ سیگار او را از آن رنج میرهاند ، اینست او
گمان میکند که لذت دارد. دوم ، گیرم لذت دارد ، با زیانهایی که او راست بهتر است چنانکه
یکی از ترککنندگانْ نیک گفت : «باید از این لذت چشم پوشید». میتوان آن را مانند
زهری دانست که خوشمزه است. آیا چون خوردنش لذت دارد باید آن را خورد؟!
2ـ امروز دیگر مانند گذشته ژست سیگار کشیدن خوشایند نیست و چون
مردم از زیانهای آن آگاه شدهاند ، به سیگاریها به چشم افراطیون لاابالی مینگرند.
شاید هم به چشم آدمهای بیملاحظهای که نه بفکر خود هستند و نه به فکر دیگران.
3ـ گمان میکنم احساس پریشانی حواس ، پس از مدتی از میان میرود.
زیرا زمانهایی که ترک کردهام در همان حال نیز خواهان دود کردن سیگار و «ترکِ ترک»
بودهام و این باعث شده که همیشه در فکر سیگار باشم. هرچه هست یک عادت چندین ساله
میباشد و بزودی از میان نخواهد رفت. باید شکیبا بود : «این هوس گذراست و زود
ناپدید میشود».[1] من هم به شیوهی تازهی زندگیِ
بیسیگار خو خواهم گرفت چنانکه «دیگر ترککنندگان همین راه را پیمودهاند». آنگاه
آن آزادیای که از رها شدن از چنگال او بدست خواهم آورد لذت بس بیشتری خواهد داشت.
گذشته از سرفرازی که بهرهام خواهد شد.
زمانی عادت سیگار کشیدن نبود و من تمرکز حواس داشتهام. پس بازگشت
به آن وضعیت ناشدنی نیست. با سیگار تمرکز حواسم بیشک بهتر نشده است. آن زمانها را
بیاد دارم : وقت امتحانها بود و من با دوستانم درس میخواندم ، چون درس نخوانده
بودیم و اضطراب امتحان داشتیم یکی از روی نادانی بگوشمان میخواند که اگر سیگار
بکشیم مسئله بهتر حل خواهیم کرد یا بیشتر بیدار مانده بیشتر توانیم خواند. این
سخنان ما را فریب میداد و اسیر هوس گردیده سیگار میکشیدیم. در واقع این تلقینات را
باور کرده بودیم ، نه اینکه راست بود. تنها بخود تلقین کرده بودیم که راستی این
است.
چون هر وقت خواستهام تمرکز داشته باشم یک سیگار روشن کردهام این
در من یک عادت پدید آورده و شکل بازتاب شرطی بخود گرفته و در من این گمان را پدید
آورده که بدون سیگار تمرکز نخواهم داشت. ولی این هم مانند هر عادت دیگری از میان
خواهد رفت. تازه دور کردن هوس سیگار هم بزودی در من یک «عادت» خواهد شد و سپس به «هوس
نکردن» عادت خواهم کرد!
4ـ این هم مانند تمرکز حواس است که حالت بازتاب شرطی پیدا کرده.
روزهای اول ترک بیشتر عصبانی میشدم ولی سپس آرامتر شدم. رفته رفته به این هم
عادت خواهم کرد که هنگام عصبانیت سراغ سیگار را نگیرم.
5ـ پیداست که ترک سیگار نوعی از محدود شدن آزادی است ولی آزادی
مصرف زهر!. ولی در عوضِ آن ، همهی سودهای ترک سیگار را که جداگانه نوشتهام بدست
میآورم. وقتی کسی را میبینم که سیگار میکشد بجای حسرت خوردن باید بیاد بیاورم
که او بَرده است و من آزادم. او از زیانهای سیگار رنج میکشد و فقط ظاهر آسودهای
دارد در حالی که من از دام جستهام و از سودهای ترک سیگار بهرهمند گردیدهام. آری
، او بردهی سیگار و در دستان آن اسیر میباشد ولی من آزادم و دیگر یک موجود بیجان
ده سانتی نمیتواند مرا اسیر خود گرداند.
6ـ چرا به این فکر نمیکنی که دیگران چگونه ترک کردهاند تو هم به
همان سان؟! مگر آنهایی که ترک کردهاند چیزی اضافه بر تو داشتهاند؟!
(در اینجا یادداشتی را نوشتهام که اشاره به داستانی دارد. بدینسان
که روزی همراه یکی از دوستانم بودم که آن هنگام از ترک سیگارش چهار سال میگذشت.
او ستایش «دیزیسراها» را شنیده ولی تا آن زمان ندیده بود. از من خواست به یک دیزیسرا
برویم و آنجا ناهار بخوریم.
من جایی را میشناختم. راه کمابیش درازی او را پیاده بردم تا
رسیدیم. اندکی خسته بودیم و نشستن روی صندلی خوش میافتاد. همینکه در را باز کرد و
دود قلیانها را دید ، بناگهان بازگردید و گفت : «برویم جای دیگری»!. من او را نیک
میشناختم. زمانی که هر دو سیگار میکشیدیم او به سیگار بسیار وابستهتر از من بود.
روشن بود که در آنجا از اینکه هوس قلیان کند یا دود قلیانها هوس سیگار را درو زنده
گرداند ، باک کرد.
یادداشتی که نوشتهام این معنی را میرساند : فلانی را بیاد بیار که
در برابر سیگار چه اندازه ناتوان و اسیر بود. هنگامی که به دیزیسرا رفتیم چهار
سال از ترک سیگارش میگذشت ولی چون یاد گرفته بود که پیش از اینکه هوس سیگار بسراغش
بیاید از چنان جاهایی دوری گزیند ، آنجا «تصمیم» خردمندانه و بجایی گرفت. پس تو هم
اگر چندی در ترک پافشاری کنی رفته رفته همچون او میتوانی تصمیمهای دشوار بگیری و
در برابر این زهر آرامکش پایداری کنی).
چرا آن سوی داستان را نبینم که با این گامی که برداشتهام ، چون
مانند دوستان و آشنایان ترک کرده از زیانهای سیگار بِرَهَم ، آنگاه یک موفقیت
سرفرازانه بهرهام خواهد شد؟
بارهای گذشته این اشتباه را کردم که همان «یک نخ» سیگار به ظاهر بیاهمیت
را کشیدم و مقاومتم شکست. ولی این تجربهی گرانبهایی شد که تو بیجهت نام «شکست» بر
آن میگزاری. این بار از این تجربه استفاده کرده میخواهم هیچگاه همان «یک پک» را
نیز نزنم.
7ـ مدتی که از ترک گذشت بعد غذا و پیش از غذا مانند هم خواهد شد.
من باید خودم را برای دشوارتر از اینها آماده کنم. میل به سیگار بعد از غذا که
چیزی نیست.
این راهی است که باید هر طور شده بروم و چارهی دیگری نیست. هرچه
دیرتر به این کار برخیزم آسیبی که خواهم دید بیشتر خواهد بود. باید به هر سختیای
که هست تاب آورد. گیرم بعد از غذا فکر میکنی الان یک سیگار دود کردن خیلی لذت دارد
ولی «باید از این لذت دست شست». یا هوس ، یا فیروزی و تندرستی و سرفرازی!. انتخاب
کن!. کدامیک را میخواهی؟ هر دو با هم نشدنی است!
8ـ کم کردن را چند بار آزمودهام و راه درستی نبوده زیرا به زودی
به مقدار قبلی رسیدهام. دیگران هم این را آزموده و به نتیجهی من رسیدهاند.
(در اینجا نوشتهام آقای فلان را بیاد بیاور! چگونگی آنکه ، این
آشنای ما چنانکه خود میگفت : سالهای دراز سیگاری افراطیای بوده. و چون به تنگی
نفس دچار شده بود دکتر غدغن کرده بود که دیگر سیگار نکشد. ولی او چانه زده و گفته
بود : اجازه بده سه تا در روز بکشم. .. دکتر چه کند؟! لابد گفته بود : خودت
میدانی!. ایشان هم چندی با سه نخ در روز سر کرده بوده ولی نتوانسته بود به همان سه
نخ بس کند و به حال گذشته بازگشته بود. افسوسمندانه روزی ناگهان در اتوبوس قلبش
میگیرد و تا به بیمارستانش برسانند درمیگذرد.)
بسیار کسان همین را آزمودهاند و آن را روش ناکارآمدی یافتهاند.
پس باز هم یک راه بیشتر
نخواهد ماند و آن ترک مطلق سیگار است. در عین حال وقتی فقط یک راه بیشتر نمانده و
پایان آن راه هم خوشبختی ، آزادی و تندرستی و سرمشق خوب شدن برای دیگران است ، نه
تنها در دراز مدت صدمهی روحی نخواهم خورد بلکه روحاً وضعم بهتر خواهد شد.
بهتر است خود را قانع کنم که از میان هزارها لذتی که در خوردن ،
پوشیدن ، دیدن ، چشیدن ، گوش دادن به موسیقی یا سرگرم شدن به کارهای لذتآور دیگر
هست ، سیگار را استثناء بگیرم چنانکه الکل و مواد مخدر را گرفتهام. بهتر است به
این نکته توجه کنم که من به علتهایی سراغ الکل و مواد مخدر نرفتهام و نه تنها
زیانی نکردهام بلکه سودها کردهام. پس هیچ علتی نمیبینم که به سیگار بازگردم. آن
را نیز باید همچون الکل و مواد مخدر دانسته کنارش گزارم.
بهتر است هرگاه چنین فکری به سراغم آمد ، همهی زیانهای سیگار و
سودهای ترک آن را که در دو فهرست نوشته بودم مانند دو پردهی سینما یکی پس از
دیگری جلو چشم خود بیاورم تا یکبار دیگر آنچه در حافظهام هست تازه گردد.
[1] : این ترجمهی شعار دلگرم کنندهایست که یک روش ترک سیگار در آمریکا به ترککننده یاد میداده :
«The urge would pass soon.» ، تا هرگاه هوس روشن کردن سیگار درو زبانه کشید این را بخود بگوید.