در اینجا چیزهایی را که میتوانستم از آنها تصویر زندهای در
اندیشهی خود بسازم با عبارتهای کوتاه کوتاه نوشتهام. یکی از آنها اشاره به
داستانی دارد که بیجا نیست برای شما هم بنویسم :
روزی در محل کارم ، چند تن از آشنایان گرد آمده و گفتگوهای کاری
میکردیم. در آنجا ، گاه میشد که درِ توالت باز میماند و بوی زنندهای (احتمالاً درپی
تغییر فشار هوا و جریان باد) داخل سالن یا اتاقها میپیچید. اینبود همکاران به این
نکته پروا داشتند که درِ توالت باز نماند.
آن روز گفتگو بسیار گرم شده بود و من که میزبان و طرف گفتگو بودم
میبایست در میانشان بمانم. بیشترمان سیگاری بودیم و پیاپی سیگار دود میکردیم. در
این میان گاهی هم بوی زنندهی توالت میآمد. چند باری این رخ داد و من درپی آن
بودم که ببینم علت چیست و بخود وظیفه میدانستم که در فرصتی برخیزم و به سالن رفته
در توالت را ببندم.
تا اینکه دریافتم هنگامی بوی زننده میآید که یکی از باشندگان به
سخن میآغازد. بیشتر دقت کردم و دریافتم تا او به سخن درنیامده هیچ بویی نمیآید و
همینکه او دهان باز میکند آن بوی زننده میآید. آری ، آنگاه آن بو را شناختم : همچون
(ولی زنندهتر از) بوی سیگار مانده بروی پتو یا ملحفه یا بوی سیگاری که در محوطهی
کوچکی کشیده شده و تهویه نشده باشد. سپس برای اطمینان به سالن رفته و دیدم در
توالت بسته است و بویی هم از آنجا نمیآید.
این تجربهی شگفتی بود حتا برای من که خود سیگاری بودم. پس از آن بخود
میگفتم بیگمان او خود نمیدانست دهانش چه بویی میدهد. چه بسا که دهان من هم گاه
چنین بوی زنندهای میدهد و دیگران برای آنکه نرنجم بزبان نمیآورند. براستی یکی از
مایههای بیزاری من از سیگار این داستان بود.
در پردهی دوم ، اکنون باید به صحنههای خوشایند ترک سیگار بیندیشم
همچون احساس آزاد گردیدن و اینکه چیرگی بر این ارباب ستمگر چه لذتی دارد و شادمانی
از اینکه این سرآغاز فیروزیها و سرفرازیهای دیگر و سرمشق نیکی برای آشنایان بویژه
نزدیکانم خواهم شد. اینکه تندرست خواهم شد و تنگی نفس و دهها گرفتاری دیگر که
تهدیدم میکند از من دور خواهد گردید. اینکه گام نخست نبرد با بدیها و زشتیها را
برداشتهام و از این پس در راه نیکیها میتوانم گام بردارم. اینکه مرا ستایش
خواهند کرد چنانکه من آنهایی را که ترک کردهاند ستایش میکنم. ...
9ـ نباید شک کنم. راهی جز این نیست. همین شکها کار را دشوار میکند.
«دیگران چگونه ترک کردهاند من هم یکی از آنها»!
10ـ فعلاً که چنین نیست. همین توجه به سلامتی بیشترین محرک برای
تصمیم به ترک بوده. خودم را نباید فریب دهم. اگر توجه به تندرستیام نبود ، این
کوششها را نمیکردم. با ترک سیگار تندرستیم بهبود خواهد یافت و این مرا به ادامهی راه
تشویق خواهد کرد.
بدینسان توانسته بودم خود را برای ترک سیگار آمادهتر از گذشته
گردانم.
اینجا بود که معنی اراده و تصمیم جدی گرفتن برای من معنی مییافت.
دریافتم که اراده در یک کس برای انجام کاری ، «داشتن» اندیشههایی است که او را به
آن وادارد و «نداشتن» اندیشههایی که او را از
آن بازدارد. یا اگر هم اندیشههایی در مغزش هست که او را از آن کار بازمیدارد
، ناتوانتر از اندیشههایی باشد که او را برمیانگیزد. به سخن کوتاهتر : اگر
اندیشههای «انگیزنده» نیرومندتر از آنِ «بازدارنده» باشد او ارادهی آن کار را
دارد. اگر این دو همزور باشند کس دودل و درمانده میماند.
***
یکی از دشواریهای ترک سیگار آن بود که هرگاه اراده میکردم زمانی
بود که از آن بیزار شده بودم و این بیزاری تا چندی جلوگیر بازگشت به سیگار کشیدنم
میشد. لیکن پس از چندی ـ گاهی چند ساعت ، یک یا چند روز ـ این بیزاری کمرنگ یا
ناپدید میشد و جایش را به اشتیاق به سیگار کشیدن میداد. تو گویی با کسی که ازو
بدیهای بسیار دیدهام پیکار کرده و ازو بریدهام ولی سپس دلم به او میسوخت و درپی
آشتی کردن برمیآمدم و شگفت آن بود که این آشتی بسیار زود رخ میداد و بدیهایی که
به من کرده بود از یادم میرفت. در چنین شرایطی برای یک پک هم حسرت میکشیدم.
همچنین هنگامی که احساس میکردم دیگر نمیتوانم از گیجی و آشفتهحالی
که روزهای نخست ترک سیگار پیش میآوَرَد بِرَهم ، و نمیتوانستم رنج این حال را
تاب آورم ، یا هنگامهایی که خشمناک میگردیدم پناهگاهم سیگار بود و اندک خشمی باعث
میشد به سیگار رو بیاورم.
در موارد بالا و مانندهای آن ، شگفتی این بود که هیچیک از دلیلهای
خردمندانه برای سیگار نکشیدن نمیتوانست جلوگیر بازگشتم به سیگار شود.
ولی هنگامی که از روش دکتر برنز برای ترک سیگار سود جستم ، در
روزهای نخست که اندیشههای «هواداران سیگار» به سویم یورش میآورد من باز همان راه
را پیش میگرفتم و با «پاسخ» به آن اندیشههای ناراست ، باور راستی را جایگزین
آنها میکردم. چیزی که هست ، اینبار دیگر نوشتهها دراز و گفتگوها پرشمار نبود. یک
دو بدآموزی سراغم میآمد و من با نوشتن چیزی در برابر آن به نیروی تصمیم و ارادهام میافزودم. برای مثال در یادداشتهای روز دوم
ترک اینها را نوشتهام (در اصل دو ستون نوشته شده) :
اندیشههای «هواداری از سیگار» :
کارهای عادی زندگیم را نمیتوانم همچون همیشه انجام دهم. سه روز از
شرکت مرخصی گرفتهام که با تعطیل پنجشنبه و آدینه رویهمرفته بتوانم تا روز ششم
ترک در خانه باشم و رنج کمتری بکشم زیرا با آغاز کار عادی زیر فشار خواهم بود و
ممکنست که باز در برابر فشار روانی ترک سیگار «کم بیاورم».
احساس میکنم کار دشواری است و رفته رفته تحملم کم میشود و
میخواهم با کشیدن یک سیگار به این «رنج» پایان داده به حال گذشته بازگردم.
اما از سوی دیگر از اینکه توانستهام چنین «همتی» کنم ، بخود میبالم
و روزی که کاملاً موفق شدهام را میانگارم.
اندیشههای «دشمنی با سیگار» (در پاسخ به اندیشههای بالا) :
بیشک ترک عادت همه جورش رنجی دارد. ولی چه میشود کرد در حالی که
عادتی مانند سیگار کشیدن بر همهی رفتارهای یک آدم اثر ناپسندی میگزارد و تندرستیاش
را به خطر میافکند و خود و پیرامونیانش را دچار دشواریهایی میکند و به بودجهی
زندگی خود و فرزندانش آسیب میزند باید به این سختیها تاب آورد تا آزاد شد. سیگار
کشیدن براستی بردگی است. بردگی به یک موجود بیجان.
کوتاه زمانی پس از آغاز به ترک نیز این یادداشتها را نوشتهام :
1ـ تحمل رنج سیگار نکشیدن بویژه
هنگامی که دیگران میکشند و بویش به من میرسد دشوار است. رویهمرفته زمان برایم
دشوار میگذرد.
2ـ هنگامی که در مغازهها چشمم
به سیگار ، توتون و پیپ میافتد یا پیپکشها را میبینم هوس کشیدن سیگار سخت مرا
میآزارد.
3ـ میخواهم سیگاری بکشم و از این
خماری و پریشانحالی رها شوم.
در پاسخ به آنها چنین نوشتهام :
1ـ آزادی نیز بهایی دارد که باید
پرداخت. اگر کاری آسان باشد همه موفق به انجامش میشوند و برای همین ارزش چندانی
ندارد. هر کاری هرچه دشوارتر ، موفقیت در چنان کاری باارزشتر. به ترک سیگار به
منزلهی دوری از زشتیها و پلیدیها نگاه کن. با موفقیتی که در این راه بدست میآوری
صاحب روحیهای خواهی شد که آن خود سرمایهای برای موفقیتهای آینده خواهد بود.
2ـ موضوع اینست که تاکنون هرگاه دست به ترک زده و در نیمهی راه
با کشیدن نخستین سیگار زحمات خود را به باد دادهام ، شرمندگی و شکستی که از این
رهگذر بهرهام شده از رنج ترک سیگار بدتر بوده. پس من ترجیح میدهم این رنج را تحمل
کنم و هرگاه بار دیگر هوس سیگار به سراغم آمد بیاد خواهم آورد که اگر زمان کوتاهی
از فکرش بیرون آیم فراموش خواهد شد.
اگر دوست دارم نامش را «رنج» بگزارم ، اشکالی ندارد ولی باید دانست
این جز موقتی نخواهد بود و همهی کسانی که ترک کردهاند از این گذرگاه گذشتهاند. در
شرایطی که زمان سخت میگذرد حال سوگ و غم تداعی میشود. اگر خودم را با کاری سرگرم
گردانم کمتر بیادش میافتم و زمان هم کند و سخت نمیگذرد. این را نیز باید بیاد
بیاورم که پس از هر سختی آسانی است (ان مع العسر یسرا)
3ـ اگر به کارم توجه بیشتر کنم هم از آن نتیجهی بهتری میگیرم و هم
دیگر به سیگار فکر نخواهم کرد. تازه من الان اندک پریشانی حواس را رنج بحساب میآورم
و میخواهم از آن بگریزم در حالی که سیگار اساساً در دراز مدت اعصاب را ضعیف کرده و
روی حواس و حافظه تأثیر بد میگذارد. به هر حال باید تاب آورد. این یک نبرد است و
قرار نیست یک روزه بپایان رسد. «کاری را که آغاز کردهام باید به هر بهایی هست به
پایان برم».[1]
[1]ـ ترجمهایست از یک مثل بزبان انگلیسی : In for a penny, in for a pound