نخست نگاهی بیندازیم به شکلگیری حکومتها. زمانی
بوده که پادشاهان یا به واسطهی جانشینی از پدر یا با برانداختن یک پادشاهی دیگر
بر تخت مینشستند و حکومت خود را داشتند. مثلاً قاجاریان زندیان را برانداختند و
پس از نخستین پادشاه آن ، از خاندان او کسانی یکایک به پادشاهی رسیدند تا اینکه پادشاهی
به احمد شاه رسید. ولی پس از آن پادشاهی پهلویها نه با جنگ و خونریزی بلکه با شکلی
قانونی برقرار گردید. زیرا به تصمیم مجلس مؤسسان که از روی قانون مشروطه انتخاب
شده بود ، خاندان قاجار از پادشاهی برافتاد و سپس سردار سپه به عنوان نخستین کس از
دودمان پهلوی به شاهی برگزیده شد. محمدرضاشاه نیز سپس بجانشینی از پدرش به شاهی
رسید.
امروزه دیگر دورهی پادشاهیها سپری شده و اینکه کسی
برخیزد و خاندان پادشاهی دیگری را برانداخته خاندان خود را بپادشاهی برساند دور از
انتظار و واقعیت است. ایرانیان نیز صد و ده سال بیشتر است رخت مشروطه به تن حکومت
کردهاند و این شیوه ، اختیار کشورداری را به دست مردم میسپارد. مشروطه یا
دمکراسی میگوید : حکومت به هر شکلی که هست (مشروطهی سلطنتی یا جمهوری) باید بدست
مردم بر سر کار بیاید و با دست او از کار برداشته شود.
امروز این مجلسی که هست باید نمایندهی راستین مردم
باشد که اگر تصمیمی گرفت ، تصمیم مردم بشمار آید. دولت ـ رئیسجمهور و وزیران ـ
نمایندهی مستقیم یا غیرمستقیم مردم باشد که اگر بکاری برخاست همان خواست و نیاز
مردم بوده خشنودی ایشان در آن باشد. دولت همچون پدری به خانوادهی خود برسد. میان فرزندانش
تبعیض نگزارد. پولی که بدستش میآید خرج چیزهای غیرضروری نکند. کاری نهانی نکند.
عدالت را برقرار کند. با خویشان و همسایگان دشمنی و بدرفتاری نکند. آبروی خانواده
را نگاه دارد و بر آن بیفزاید و از این گونه رفتارهای بخردانه کند. مسئول باشد. به
این معنی که در برابر مجلس نمایندگان مردم پاسخده باشد که اگر خلافی کرد بتوانند
برکنارش کنند و نمایندگان مجلس نیز به قوهی قضاییه ، مردم و رسانهها پاسخده
باشند.
این نظام یا حکومت کنونی که جای حکومت محمدرضاشاه را
گرفت ، چگونه گرفت؟ مردم درست یا غلط ، فریبخورده یا نخورده ، بحق یا ناحق ، از
کارهای آن حکومت ناخشنود بودند. مجلس در حکومت محمدرضاشاه نمایندهی مردم نبود.
نخستوزیران و وزیران به انتخاب مردم بر سر کار نمیآمدند. براستی محمدرضاشاه
دمکراسی را به یک بازیچهی ریشخندآمیزی تبدیل کرده بود. نه اینکه او هیچ کار نیک
نکرد. سخن در آن نیست. سخن در اینست که برای خود یک خودکامهای گردیده بود.
اگر جوانید و خود بیاد ندارید ، خوانده یا شنیدهاید
که سرانجام حزبی بنام رستاخیز ساخت و دیگر حزبهای سفارشی پیشین را بست و از همه
خواست بیایند و در آن حزب عضو شوند. به کسانی که مخالف بودند هم گستاخانه چنین گفت
: هر که مخالف است بیاید گذرنامه بگیرد برود خارج کشور.
خمینی که به دشمنی با او برخاست و ملایان و دیگران گِردش
را گرفتند همین مسئول نبودن شاه و حکومتش را در برابر مردم ایراد میگرفت. ملایان
نیز در آخرهای حکومت او سفارشی بودن نمایندگان مجلس را ایراد میگرفتند. ایراد به
آن میگرفتند که «پول نفت» را صرف چیزهایی میکرد که مردم نمیخواستند. بدینسان بود
که خمینی و هوادارانش توانستند شاه را کنار بزنند. لازمهاش این بود که مردم را
قانع کنند که این حکومت برگزیدهی ایشان نیست. ایرادهایش را بگویند.
به سخنرانی خمینی در بهشت زهرا در همان روز ورودش به
ایران گوش کنیم :
«... این مجلس غیرقانونی است ، از خود وكلا بپرسید كه
آیا شما را ملت تعیین كرده است هر كدام ادعا كردند كه ملت تعیین كرده است ، ما دستشان
را میدهیم دست یك نفر آدم ببرد او را در حوزهی انتخابیهاش ، در حوزهی انتخابیهاش
از مردم سئوال میكنیم كه این آقا آیا وكیل شما هست ، شما او را تعیین كردید؟ حتماً
بدانید كه جواب آنها نفی است. ...».
چنانکه میبینید تکیهگاه خمینی در غیرقانونی نشان
دادن مجلس این واقعیت بود که نمایندگان مجلس در آن حکومت برگزیدهی راستین مردم
نبودند. این معیارِ راستی است. خمینی هر که بود و هرچه کرد کنون ما کار نداریم ،
اینکه غیرقانونی بودن حکومت شاه را از ناحیهی بیگانه بودن با مردم نشان میداد و
ایراد میگرفت ، سخن بحقی میگفت.
داستان ساده است : کارهای نیکی که شاه و پدرش کردند
بکنار ، ولی او به اعتماد مردم خیانت کرد. همینکه یکی در سررشتهداری مشروطه
خودکامگی پیش گیرد ، خیانت به مشروطه و خیانت به مردم است. این جای گفتگو ندارد.
خمینی همچنین سر کار آمدن رضاشاه و محمدرضاشاه را
نیز ایراد میگرفت. «مجلس موسسانی» که به خلع پادشاهی قاجارها رأی داد را زورکی مینامید.
اینست به پادشاهی رضاشاه و جانشینی محمدرضاشاه نیز از اینکه قانونی نبوده ایراد میگرفت
: «این سلطنت پهلوی از اول كه پایهگذاری شد برخلاف قوانین بود ... اصل رژیم
سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاف حقوق بشر است».
ولی باید دانست آنها همان اندازه وجاهت قانونی
داشتند که دولت موقت بازرگان. چنانکه دیده میشود معیار خمینی اینهاست : قانون ،
قواعد عقلی و «حقوق بشر». پس بجاست که ما هم همینها را معیار سنجش رفتار چهل سالهی
این حکومت بدانیم. بجاست به رخشان بکشیم که شما حق نداشتید قانون اساسی را زیر پا
گزارید. هر قانونشکنیای که در این چهل سال رخ داده شما باید پاسخده باشید. شما
نمیتوانید از یکسو با معیار «حقوق بشر» حکومت شاه را به داوری بکشید و از سوی
دیگر ، هنگامی که دیدهبانان حقوق بشر به کارهای خلاف انسانی شما ایراد میگیرند
بگویید : ما به «حقوق بشر اسلامی» معتقدیم.
(این گفتار
دنباله دارد)