امروز ميخواهم
برخي دشمنان نهان خودمان را بشما نشان دهم. اينست دو داستان خواهم گفت.
نخست ، اين
گدايان كه بدم در ميآيند و يا شما در بيخ ديوارها با حال شكسته و گردن كج ميبينيد
، باشد چنين پنداريد كه آنان فروتنند و از خودخواهي و گردنكشي و همچشمي[=رقابت] و
رشک و خشم بركنار ميباشند. ولي نچنانست. بلكه آنان همهي اين خيمها را ميدارند ،
بلكه فزونتر هم ميدارند ، ليكن در ميان خودشان.
آنان خود را
از شما پايينتر گرفتهاند و با شما همسري نميدارند و همچشمي نميكنند. بهتر گويم
: آنان براي خود پايگاه پستي برگزيدهاند. ولي در آن پايگاه پست در ميان خود همهي
خيمهاي خودخواهي و گردنكشي و رشک و خودفروشي[= خودنمایی فزون] را بكار برند.