پرچم باهماد آزادگان

113 ـ كساني از بديها تنها از نام آنها مي گريزند

كساني از بديها تنها از نام آنها مي گريزند : دزدي ميكنند ولي آنرا بگردن نمي‌گيرند ، بستم برميخيزند ولي رُويه‌ی دادگري بآن ميدهند ، خود را از خيمهاي پست نمي پيرايند ولي اگر « پست‌خيم» خوانندشان ميرنجند. همانا مي پندارند تنها نام بدي بد است.

اين يك نافهمي از ايشانست. بديها آنچه هناييدنيست خواهد هناييد اگرچه آن را پوشيده دارند ، و يا بگردن نگرفته از خود باز گردانند.

اين بآن ميماند كه كسي زهر خورد و نام آن دارو گزارد ، و يا از همه پنهان دارد ، و از ناداني چنين پندارد گزندي نخواهد داشت.

بديها روانهاي بدكاران را تيره گرداند و زندگاني توده اي را از سامان اندازد ، و اين زيانها هرآينه خواهد بود اگرچه ببديها پرده كشند و يا آنرا بگردن نگيرند.

همين گردن نگرفتن بديها و آنرا از خود باز گردانيدن خود يك بدي ميباشد.

كمونيستي در ايران

112 ـ مگر فهم و دانش آزاد نيست؟!

ما مي‌شنويم رئيس فرهنگ خوزستان در اهواز با جواناني از شاگردان و آموزگاران كه پرچم خوانده اند و از شعرهاي سعدي و حافظ و خيام بيزاري ميجويند بدرفتاري ميكند ، بلكه نكوهش و بدزباني دريغ نميدارد.

ما درشگفتيم كه چنين چيزي را مي‌شنويم. فسوسا مگر فهم و دانش آزاد نيست؟!.. مگر كسي نبايد بفهمد و بداند؟!.. مگر كسي نبايد نيك و بد از هم جدا گرداند؟!..

آقاي رئيس فرهنگ جواناني كه شما بدرفتاريها با آنان ميكنيد حقايقي را دربارة شاعران خوانده و فهميده و با خرد سنجيده و راست يافته پذيرفته اند ، و اينكار نه تنها درخور نكوهش نيست درخور ستايش نيز هست. آنان وظيفة آدميگري را بكار بسته اند. نكوهش بكساني سزاست كه در برابر حقايق ايستادگي مي نمايند و در گمراهيها و نادانيها پافشاري نشان ميدهند.

آقاي رئيس فرهنگ ، پس هنگاميكه ما گفتارها دربارة شاعران نوشته بديهاي آنان را با دليلهاي روشن نشان ميداديم شما كجا بوديد؟!.. شما اگر آن گفته هاي ما را راست نميدانستيد پس چرا پاسخ نداديد؟!.. اگر راست ميدانستيد پس اين بدرفتاري با جوانان بهر چيست؟!..

111 ـ بايد پاكان از ناپاكان جدا گردند

مي گويند : كسانيكه بيفرهنگي ميكنند و ريشخند مي نويسند چرا بآنان پاسخي نميدهيد؟..

مي گويم : مگر بهر چيزي بايد پاسخ داد؟!.. ناكسان بي ارجي كه نه آن فهم و خرد ميدارند كه گفته هاي ما را بفهمند و گردن گزارند و نه اين توانايي كه پاسخي نويسند ، و از درماندگي بريشخند و دلخكي مي پردازند.

به چنان دلخكان بيخردي چه پاسخي توان داد؟!.. پاسخ را بكسي دهند كه سخني دارد.

ريشخند و ديگر نوشته هاي بيفرهنگانه يكمعني بيشتر ندارد ، و آن اينكه پستي گوينده و نويسنده اش را بفهماند.

آنگاه ما بارها گفته ايم : بايد پاكان از ناپاكان جدا گردند. اين خود هوده اي[= نتيجه اي] مي باشد كه ناپاكان شناخته شوند و جاي هيچ دلتنگي نيست كه كساني ناپاكي خود را به آشكار مي آورند.

پرسشهاي ما از بهائيان

چنانكه خوانندگان ميدانند ما در روزنامة پرچم يكرشته پرسشهايي از بهائيان كرده پاسخ خواستيم. آنكار را چرا كرديم؟..

110 ـ آفتاب حقايق يا دروغ رسوا

شايد بسياري از خوانندگان ميدانند كه از دو يا سه سال پيش[پس از شهريور20 و ميدان يافتن ملايان] نوشته اي بنام « يادداشتهاي كينياز دالغوركي» بميان آمده كه كساني آنرا « زنجير خوشبختي» گردانيده اند و نسخه هايي برداشته باين و آن ميفرستند ، و آن يادداشتها كه از زبان پرنس دالغوركي نوشته ميشود دربارة كيشهاي بابي و بهايي و داستان پيدايش آنهاست.

كوتاهشدة آن يادداشتها اينكه پرنس دالغوركي در سال 1831 ميلادي ( 1246 قمري ، 1209 خورشيدي) در زمان فتحعليشاه بايران آمده كه عضو سفارت روس بوده. ولي در نزد يك ملايي بنام شيخ محمد بدرس عربي پرداخته و اسلام آشكار گردانيده كه رخت ملايان مي پوشيده و عمامه بسر ميگزارده و زن مسلمان گرفته و بميان ملايان و مسلمانان آمد و رفت ميكرده. ليكن در نهان كارش جاسوسي مي بوده.

109 ـ دغلكاري و هوچيگري

چنانكه در شماره هاي گذشته نوشتيم شمارة نهم پيمان كه آخرين شمارة آنمهنامه بود در تبريز هياهوئي در ميان ملايان پديد آورده. در تهران نيز شنيده ميشود برخي حاجيها و مشهديهاي مقدس ـ همان تيره درونان پستنهاد كه از گراني كالاها دارايي اندوخته اند و پياپي بكربلا ميروند و براي آخوندهاي مفتخوار پول ميبرند ـ بهمدستي يكديگر شكايت نامه اي نوشته اند كه بوزارت فرهنگ فرستند.

اين رفتار ايشان بياد من مي اندازد داستان آنمرد دغلكاري را كه در عدليه مي شناختم. اين دغلكار خانة خود را بيك مرد ساده اي فروخته ولي پشيمان گرديده تحويل نميداده. مرد ساده مي آمده و ميرفته ، و جوش ميزده ، و تندي مي نموده ، آن دغلكار در پاسخ چنين ميگفته : « من آنروزيكه اين خانه را فروختم اختلال حواس داشتم و آن معامله باطلست. شما اگر نمي پذيريد برو عدليه تظلم كن. ديگر بدر خانة من نيا. پس عدليه را براي چه گزارده اند؟!..».

مرد ساده ناگزير شده بود وكيلي گيرد و پولي دهد و تظلم كند ، و چون عرضحال بآن مرد دغلكار فرستاده شد او نيز وكيلي گرفته و دعوي را « با تمام اطراف آن تكذيب» كرده بود. « امضا از من نيست تكذيب ميكنم» ، « مهر از من نيست تكذيب ميكنم». با همة اين ، روز جلسه نيز غيبت كرد كه رسيدگي غيابي باشد و اعتراضي دهد و اين بود يكدور نيز رسيدگي غيابي كشيد.

و چون در اينجا نيز محكوم گرديد

108 ـ در پيرامون قرآن

چنانكه بيشتر خوانندگان آگاهند ما در شمارة 9 سال 7 پيمان كه بازپسين شمارة آن مهنامه ميبود سخناني در پيرامون قرآن نوشته چنين گفتيم :

« ما پيغمبر اسلام را برانگيختة راستگويي مي شناسيم ، قرآن نيز كتاب خدايي بوده». يكي از خوانندگان در ارومي كه نام خود را پنهان داشته و نوشتة خود را با دست آقاي محمود عبادي فرستاده باين جمله ها خرده گرفته و با يك تندي بي اندازه ايرادهاي بسياري بقرآن شمرده.

اين خرده گير چنين ميداند كه من در نوشتن آن دو جمله « تصديق بلا تصور و يا دماگوژي» كرده ام ، وگرنه قرآن « مخالف با علم ، مخالف با عقل ، مخالف با تاريخ ، مخالف با موازين اخلاقيست ...» ، و ما چون برآنيم كه هيچ ايرادي را بي پاسخ نگزاريم من باين گفتار ميپردازم :

من بخرده گير ايراد نميگيرم كه چرا بنوشتة من خرده گرفته.

107ـ هركسي نخست بايد بخود پردازد

كساني چون گفته هاي ما را ميشنوند با يكزبان خرده گيري چنين مي پرسند : « اينها چگونه پيش خواهد رفت؟!».

ميگويم : آنگونه كه ديگر آميغها پيش رفته. از نخست براي پيشرفت اينگونه جنبشها يكراه بيشتر نبوده. بخردان و پاكدرونان پذيرند ، و مردانه بياري و پشتيباني برخيزند ، و دست بهم داده نابخردان و ناپاكان را كه ايستادگي مينمايند نابود گردانند. از نخست راه اين بوده و كنون همين خواهد بود.

آنگاه شما را چكار با اين پرسشست؟!.. هركس نخست بايد بخود پردازد ، نخست بايد در انديشة خود باشد. سخنانيست سراپا راست و سراپا بسود جهان ، شما اگر روان درست و خرد آزاد ميداريد بايد تشنه وار پذيريد و در راهش بكوشيد ، نه آنكه به پرسشهاي نابجا برخيزيد.

اين يكي از نادانيهاي ايرانيانست كه هركسي نيكي را از ديگران ميخواهد. هركسي خود پاك و نيكست و آن ديگرانند كه بدند و بايد نيك گردند.

106 ـ از چشم كور بينش مي طلبند

كساني با اين كوششهاي ما كه با نادانيها و پراكندگيها مي نبرديم همراهي ننموده و سبكمغزانه زبان بايراد باز كرده ميگويند : بايد كاري كرد كه با شتاب مردم را بسر خود گرد آورد و باين كشور چاره انديشيد. امروز نبايد مردم را از خود رنجانيد.

ميگويم : اينها پندارهاي خاميست. اين از چشم كور بينش طلبيدن و از پاي لنگ دَوش بيوسيدنست[انتظار داشتن است]. اين بآن ميماند كه شما بخواهيد از يكدسته بيماران سپاه آرائيد.

اين مردم با مغزهاي آكنده و انديشه هاي پراكنده ، هيچگاه نباهمند[باهميدن = اجتماع كردن و متحد شدن] ، و اگر باهميدند بكاري نخورند.

اينان ، اگر ده تن باهم نشينند ، سر هر سخني پندارهاي پوچ و پراكندة خود را بميان آورند ، و هوسها و رشكهاي خود را بكار اندازند.

اينان ، در ايران در يكجايند ، و در زير نام ايرانيگري باهم ميباشند ، و شما مي بينيد كه هيچ هوده اي[نتيجه اي] نيست. پس چه سودي تواند بود ، اگر شما هزار تن يا ده هزار تن را جدا گردانيد و زير يك نام ديگري گرد آوريد؟!..

105ـ پاسخ بهائيان

چنانكه خوانندگان ميدانند در پرچم گفتگو از كيش بهايي آمده بود و ما پرسشهايي از بهائيان كرديم. يكي از پرسشها اين بود : چرا بهاء الله دعوي خدايي كرده؟!.. ديگري چرا در يكزمان دو برانگيخته ( يكي باب و ديگري بهاء ) پيدا شده؟!..

يكي از بهائيان بنام ناشناس (ملاآقا الحسيني) نامة درازي فرستاده و بگمان خود باين دو پرسش پاسخ داده ، براي آنكه نگويند پاسخهاي ما را ناديده ميگيرند ، در اينجا بياد آن پاسخها ميپردازيم.

دربارة دعوي خدايي بهاءالله كه راستي را ماية رسواييست آقاي بهايي بسخناني پرداخته كه چندان خنك و پوچست كه من آوردن آنها را در اينجا سزا نمي‌شمارم ، در اين چند گاه كه با بهائيان گفتگو ميداريم يك نكته اي كه بما روشن گرديده آنست كه سران بهايي و پيشروان آنان ، بيشترشان همان ملايانند و در گفتگو همان شيوة ملايان را بكار ميبرند. اينان نيز مي‌پندارند كه بهر ايرادي بايد پاسخ داد ، و اگر پاسخي نداشت بايد خشك و تري بهم بافت ، و اين را بخود بايا ميشمارند. اينان نيز هيچ نميدانند كه خدا بآدمي يك نيرويي بنام خرد داده كه بايد آنرا بكار اندازد و يك سخني را كه خرد نمي‌پذيرد نگويد.

104ـ در پيرامون زبان

راست گردانيدن زبان فارسي و بنيكي آوردن آن يكي از خواستهاي ماست كه از سال 1312 كه بكوشش برخاسته ايم يكي هم اينرا دنبال كرده ايم. اينك بار ديگر بيكرشته سخناني در پيرامون آن ميپردازيم.

گذشته از اينكه زبان يك توده آيينة فهم و انديشة ايشانست و يكزبان نارسا انديشه ها را نيز نارسا گرداند و ايرانيان اگر ميخواهند از توده هاي بافهم و دانش جهان بشمار روند بايد داراي يكزبان درستي باشند ، ما خود در اين كوششها كه در راه نيكي جهان آغاز كرده ايم بيش از همه بيكزبان درست و رسايي نياز ميداريم.

فارسي يكي از زبانهاي روان و آسان و سادة جهانست. ولي با حاليكه ميبود آكهاي[= عيب هاي] بسيار ميداشت كه گذشته از نابسامانيها و بهمخوردگيها و آلودگيها ، از تنگي بفهمانيدن بسياري از معنيها توانا نمي بود ، از اينرو ميبايست آنرا بسامان آوريم و راست و درست[=كامل] گردانيم و بفهمانيدن معنيها توانايش سازيم.

103 ـ روزبه يكم آذر به همة پاكدينان خجسته باد!


امروز روز يكم آذرماه و سالگرد انتشار ماهنامة پيمان است. در اين روز در سال 1312 نخستين شمارة ماهنامة پيمان بيرون آمد. از آذر 1312 تا خرداد 1321 پيمان هفت دورة يكساله منتشر شد. امتياز پيمان را كسروي بزرگ در تابستان 1312 درخواست كرده بود و سرانجام در آذرماه توانست نشر آن را بياري برخي از همراهان خود از جمله شادروان رضا سلطانزاده آغاز كند.

علت اينكه پاكدينان اين روز را روزبه (يا عيد) ميگيرند از آنجهت است كه پيمان يك ماهنامة ويژه اي است. در اين زمينه در گفتار « يك نشست فراموش نشدني» (پست 89) كسروي شرح بسنده مي دهد. اگر به كوتاهي بخواهيم بگوييم در اين هفت سال ، پيمان توانست يك شاهراه رستگاري بروي ايرانيان بگشايد. اينست ارج و گرانمايگي آن ماهنامه.

پيمان همان ماهنامه ايست كه توانست بي آنكه حساسيت دولت رضاشاهي را برانگيزد كتاب گرانماية تاريخ مشروطة ايران را به روية « پيوست» آرام آرام منتشر كند. تاريخ پانصد سالة خوزستان ، كافنامه و « سخنراني كسروي در انجمن ادبي» ديگر دفتر و كتابهايي بودند كه نخست بار در پيمان تكه تكه نشر شدند.

102 ـ پولداران و آزمندان

در تبريز مثلي هست ميگويند : « درد را كه ميكشد؟... دردمند» در آشوبهاي جهاني نيز يك توده كه ناتوانترند بيش از ديگران رنج كشند و آسيب بينند ، و اينك گواه آن اين جنگ جهان‌آشوب و حال تيرة ايرانيانست.

در اين جنگ كه دولتهاي بزرگ باهم ميكنند ، ايران گذشته از اينكه پا در ميان نميدارد از ميدانهاي جنگ نيز بدور ميباشد ، و با اينحال بيش از خود كشورهاي جنگنده گزند و آسيب مييابد ، چرا ؟.. زيرا كه ناتوانست ، زيرا كه بهم بستگي در ميان مردم آن بسيار كمست.

ببينيد : در اينهنگام كه توده ها بيك تلاش بزرگي افتاده ، و هر توده اي در راه آيندة خود بجانفشاني هايي ميپردازد ، در اين كشور آينده و گذشته بيكبار فراموش گرديده ،

101 ـ سال 1322

سال كهن 1321 بپايان رسيده سال نو 1322 آغاز يافت. ...

اگر بايران و مردمش نگريم ، چه گذشته و چه آينده ، جز نوميدي پديدار نيست. اين توده سررشته را گم كرده و صد دردش بهم آميخته. آن ملايان ، آن روزنامه نويسان ، آن بازرگانان ، اينمردم انبوه ... با كدام يكي دل شاد توان كرد؟!.. بكدام يكي اميدي توان بست؟!.. ما دربارة اين كشور بارها گفته ايم و بار ديگر ميگوييم : « يكمردمي تا خود نيك نباشند از جهان نيكي نخواهند ديد». ...

در اينهنگام مردم بيكديگر « خجسته باد» ميگويند. ولي من چنين پيامي بياران نمي فرستم. خجستگي سال و زمان با سخن نتواند بود. با آرزو نتواند بود. اينمردم تا چنينند روي خجستگي نخواهند ديد. بجاي اين پيام بايد بكوشيم و باين آلودگيها چاره كنيم. من بجاي آن ، بياران بويژه به جوانان پيام فرستاده ميگويم :

100ـ گواهي پاكدلانه ـ (3)

آفريدگارا به نام تو و در زينهار تو

در اين دوره اي که به راستي ميهن سخت ترين روزهاي تاريخيش را از جهت فرهنگي و سياسي و پراکندگي انديشه‌ها مي گذراند به راستي يگانه راه ، شناختن راه درست زندگاني و زيستن به آيين خرد ( پاک ديني) مي باشد. از اين که اين کوشش به درستي در اين پايگاه آغاز شده بسيار خوشنودم. و از اين که دوستاني در اين باهمي انديشه خود را بازگو کردند من نيز بر آن شدم با رساندن پيامي همراهي خود را با آنها و شما نشان دهم و دستان گرم شما که در هر کجا که هستيد به گرمي بفشارم.

چگونگي آشنايي من با شادروان:

دوران راهنمايي و دبيرستان من با خواندن کتابهاي رمان نويسان ايراني و خارجي گذشت،

99 ـ چه بسيار دشوارها كه بآساني پيش رفته

كساني ميگويند : اين راه كه شما پيش گرفته ايد راه بسيار دوريست. ميگويم : همانا كه نيك نينديشيده ايد ، و خواست ما را نميدانيد. ما ميگوييم : جهانيان بايد معني راست زندگي را بشناسند ، و بآيين خرد زندگي كنند ، و براي اينكار يكراه بيشتر نيست : بايد معني زندگي را روشن گردانيم ، گمراهيها را براندازيم ، خردها را بتكان آوريم ، يك آيين بخردانه بنياد گزاريم. بايد آميغها[حقايق] را بازنماييم، خردمندان و پاكدلان را از دور و نزديك با خود همدست گردانيم. اينست راه و جز اين نيست.

برخي ميگويند : پيش نرود. ميگويم : آن انديشة پست شما است.
ديگران ميگويند : كار بسيار دشواريست. ميگويم : چه بسيار دشوارها كه بآساني پيش رفته ، بويژه در كاريكه خواست خدا پشتيبان است. مي گويند : از نكوهشها كه بشاعران و صوفيان ميكنيد ، و از خرده ها كه به كيشها ميگيريد بسياري ميرنجند.

ميگويم : ما را از رنجش آنان چه باكست؟!. آنان اگر بخرد و پاكدرون بودندي از آميغها نرنجيدندي ، و چون نيستند چه بهتر كه برنجند و از ما كناره جويند.

يكم ديماه و داستانش

چنانكه خوانندگان ميدانند ما يكم ديماه (يا روز يكم زمستان) را عيد گرفته در آنروز در همه جا كتابهايي را ميسوزانيم. اين كار را چرا ميكنيم؟.. كتابها را چرا ميسوزانيم؟..

98ـ فهرست گفتارهاي ما تاكنون

1ـ انكيزيسيون در ايران
2 ـ يك مردمي تا خود نيك نباشند از جهان نيكي نبينند
3ـ يك مردمي تا خود نيك نباشند از جهان نيكي نبينند
4 ـ چگونه نيك باشيم؟. بايد هركسي نخست بخود پردازد و خود را از بديها بپيرايد
خرده گيري و پاسخ آن
5 ـ واقعيت تلخ امروز
6 ـ بايد معني درست مشروطه [دموكراسي] را فهميد و بديگران هم فهمانيد
معني مشروطه چيست؟..
7 ـ انديشيده گام برداريم تا اشتباهات تكرار نشوند
آنانكه از مشروطه دلسردي مي نمايند چه دليلي دارند؟.
همگي از اين توده اند
8 ـ هيچگاه نبايد منتظر حوادث نشست
بايد نيكان جدا گردند
چند سخني با جوانان
9 ـ آزادي يا هرج و مرج ، هوچيگري يا كوشش سياسي؟!
10ـ شهريور1320 و درسهاي آن
11 ـ چشم پوشي از بدان تلخترين ميوه ها را خواهد داد
12 ـ راه را گم كرده ايد
13 ـ بهار در كار فرا رسيدنست
14 ـ يك تاريخچه
15 ـ بايد جدايي ميانة نيك و بد گزاشت
16 ـ ما از ديگران تندروتريم
17 ـ يگانگي بسته بآنست كه انديشه ها يكي باشد
18 ـ بجوانان چه حمايتي بايد كرد؟..
19 ـ ما از مردم چه ميخواهيم؟..
20 ـ دربارة آذربايجان

97 ـ چه كتابهايي را مي سوزانيم؟..

چنانكه گفته ايم روز نخست ديماه براي كتابسوزانيست. در آنروز بايد كتابهاي ناپاك و زيانمند را به بخاري انداخته سوزانيد. من ميشنوم كساني اينرا براي ما ايراد ميگيرند و چنين ميگويند : « او ! اينها كتاب مي سوزانند! » ميگويم : آري ما كتاب مي سوزانيم. ولي كدام كتاب؟..

آن كتابي كه يك شاعرك بي ارجي با خدا بيفرهنگيهايي ميكند : « در فابريك خدا بسته شود».

آن كتابي كه يك جوان بدنامي بآفرينش خرده ميگيرد : « خلقت من از ازل يك وصلة ناجور بود».

آن كتابي كه يك شاعرك ياوه گوي مفتخواري دستگاه باين بزرگي و آراستگي را نمي پسندد : «جهان و هرچه در او هست هيچ در هيچست».

آن كتابي كه يك مرد ناپاكدلي بديگران درس ناپاكي ميدهد : « در ايام جواني چنانكه افتد و داني با نوجوان پسري سري و سري داشتم .. »

آن كتابي كه عربيهاي مغلوط ميبافد و آنرا بخداي آفريدگار نسبت ميدهد : « و كان من عند ربك منزولا».

96 ـ گواهي پاكدلانه ـ 2

(نامة يكي از خوانندگان)

به نام پاک آفرندة جهان

بسيار شادمانم که مي بينم در اين روزگار کساني نام شادروان کسروي را مي برند و از انديشه هاي بلند او هواداري مي نمايند. من هم اين نامه را براي شما مي نويسم تا بدانيد تنها نيستيد. بدانيد من هم که تازه چهار دهه پس از کشتن راهنما زاده ام ، از اين راه دور خامة حق گوي او چندان در من هناييده که همواره آرزو مي کنم کاشکي آن شادروان را مي ديدم و در يک يکم آذري دست پاکش را مي فشردم و پيمان مي بستم.

دربارة چگونگي آشنايي خود با انديشه هاي راهنما بايد بگويم که نخستين بار نام او را

95 ـ خرده گيري و پاسخ آن

پايگاه : از خوانندگان مي خواهيم پيش از خواندن اين گفتار ، دربارة يگانگي (اتحاد) و اينكه در يك توده يگانگي چيست و از كجا برمي خيزد اندكي بينديشند. از خود بپرسند :

ـ ايرانيان به چه دسته ها و تيره هايي بخش شده اند؟

ـ آيا اين پراكندگيها زيانمند است يا نه؟

ـ آيا راهي براي درآمدن از آنها مي شناسند؟

آري پيش از خواندن اين گفتار اندكي به حال ايرانيان و علتهاي بدبختي ايشان بينديشند.

آقاي كسروي هرچند كه نوشته هاي شما عين صدق و صواب و اشعار بعضي از شعراء پوچ و بي معني است ولي متأسفيم از آنكه در اين روزگار كه مردم ايران از گرسنگي ميميرند

94 ـ باز هم دربارة آذربايجان


يكي از ياران ميگويد : با چند تن از جوانان آذربايجاني گفتگو ميكرديم خشنودي از كوششهاي شما مينمودند. ميگفتند : « ولي يك عيب دارد و آن اينكه هواداري از فارسي ميكند. و ميخواهد آنرا در آذربايجان رواج دهيم و تركي را از ميان بريم». گفتم : اين چه عيبيست؟!. گفتند : « زبان ما تركيست و ما با فارسها هنگامي يكي خواهيم شد كه زبان ما را محترم شمارند ...» من بسيار كوشيدم كه قانعشان گردانم نتيجه نداد. آيا شما نميخواهيد خواهش آنها را بپذيريم؟!. چون جوانان كوشايي هستند من ميخواهم با ما باشند.

93 ـ پاسخ يك بهايي

حضور محترم آقاي مدير روزنامة پرچم

عرض ميشود چندي قبل دو روزنامة پرچم بدست حقير افتاد كه در آن راجع به بهائيت چيزهائي نوشته شده بود كه عيناً بحرفهاي عوام الناس بي معلومات شباهت داشت.

بنده البته قطع بدانيد نميخواهم جواب راجع بآن بيانات اباطيل و پوچ و بكلي عاري از حقيقت بدهم اولاً اگر جواب دادني باشد مركز طهران ميدهد و درثاني خود سركار بهتر ميدانيد قلم دست دشمن است (با اين آزادي قلم) كه در ايران موجود است البته شما هم چاپ نخواهيد كرد و اجازه هم نخواهند داد و الا بخداوند يگانه قسم كه جواب آن ترهات را نه فقط يك نفر بهائي و نه جوان بهائي بلكه يك بچه بهائي فوري ميدهد ولي افسوس صد افسوس كه در اين دورة آزادي فقط براي يكطرف اجازه هست و براي طرف دوم نيست.

92 ـ گواهي پاكدلانه

به نام پاک آفرنده‌ی جهان
گواهی پاکدلانه
خدايش بيامرزد در ميان خويشاوندان ما مرد بسيار دانشمند و تاريخداني بود. هنگامي که به خانهی ما مي‌آمد شبها (سراسر) تا بامداد با پدرم بگفتگو ميپرداخت و من در کنار اينها مي‌نشستم و سراسر شب را تا بامداد به گفتگوهايشان گوش ميدادم. پدرم هواداری از انقلاب و اسلام ميکرد اما او در نکوهش انقلاب و اسلام (بيشتر از رفتارهاي آخوندها) سخن ميراند.
این خویشاوند ما در سالهاي جواني در حوزه‌ي علميه درس خوانده بود اما پس از چندي از آن کناره گرفته و رخت آخوندی از تن درآورده بود. این کار او واکنشي در ميان خويشاوندان برانگيخته بود و مايه‌ي شگفتي هر کسي شده بود. من نخستین درس پاکخویی در زندگی را از او یاد گرفتم و اندیشههایم با راهنماییهای او روشنی گرفت. سپس که بزرگتر شدم به پيش او بيشتر ميرفتم و بسيار با او گفتگو ميکردم. با اينکه ديپلم انساني نگرفته بودم دلبستگي من به تاريخ شُوند اين شد که رشته‌ی آموزشیام را دیگر گردانیدم و يکسالي دوره‌ي پيش‌دانشگاهي دانش انساني را گذراندم و سپس به آزمایش دانشگاه رفتم و در يکي از رشته‌هاي دانش انساني پذيرفته شدم. من در آن سالها هيچ چيزي درباره‌ي راهنما (احمد کسروی) نشنيده بودم سرگرمي من در آن دوران جستن واژه‌هاي پارسي سره و تاريخ باستان بود. ميتوانم بگويم که يک باستانگراي بس پافشاری بودم. آن هنگام با اينکه چيزهايي درباره‌ي زرتشت شنيده بودم اما از بس که از دين متنفر بودم هيچگاه نخواستم که آن را جستجو کنم تا اينکه کم‌کم از سال دوم دانشگاه با انديشه‌هاي زردشتيگري آشنا شدم و کم‌کم نيز به آن گرايش پيدا کردم و پس از چندي به دين زرتشت پيوسته و خود را در ميان دوستانم زرتشتي مي‌شناساندم.
به پیروی از آن خویشاوندمان دلبستگي فراواني به واژگان پارسي داشتم در هر کجا که کتابي و يا دفتري در آنباره ميديدم ميگرفتم و ميخواندم و هميشه ميکوشيدم واژگان پارسي را جانشين واژگان بيگانه در زبان خود کنم. روزي در سر کلاس درس ، گفتگو از سياست پيش آمد استاد ما از زَندهای (تعاریف) گوناگون سياست سخن ميراند و در ميان سخنانش زندی هم از راهنما از کتاب در راه سياست او به ميان آورد و از انديشه‌هايش و کوششهايش به کوتاهی سخن راند. همین اندازه گفت که او بنيانگزار پاکديني و پاکزباني و پاکخويي و از هواداران انقلاب مشروطه بود. پيدا بود که ميخواهد از او بیشتر سخن راند و بیشتر او را بما بشناساند اما به هر روي در سر کلاسهاي درس هميشه مزدوران سخنچین (خبرچین) رژیم میبودند و اين استاد ما نيز از ترس آنها ، به سخن گفتن بيش از اين درباره‌ي راهنما نمي‌ياريد. اين نخستين‌بار بود که درباره‌ي راهنما مي‌شنيدم. با اينکه بسيار کوتاه درباره‌ي او شنیدم اما دانستم که کوششهاي بيشتري بايستي داشته باشد و شخصيت ویژهای نيز بايد بوده باشد. جستجو درباره‌ي واژگان پارسي سره مرا کم‌کم با راهنما آشنا گرداند و مرا به جستجوي کتابهاي او کشاند. هنگامي که درباره‌ي کتابهاي او جستجو کردم دانستم که کتابهاي او از شمار کتابهاي ممنوعه است همه‌جا مي‌شنيدم که کتابي دارد به نام شيعیگري که در آن به کیش شيعه تاخته است اما کتابهاي او را نتوانستم پيدا کنم. اينهم نميدانستم که سايتي هست و کتابهاي او را ميتوان از آنجا دانلود کرد. تا کم‌کم برخي از کتابهاي راهنما همچون در پيرامون‌ خرد ، راه رستگاري ، در پيرامون ادبيات ، تاريخ مشروطه و تاريخ هجده ساله‌ي آذربايجان  و در راه سياست او در دورهای که دولت اصلاحاتش میخواندند چاپ شد. من آنها را يک به يک ميخريدم و با خواندن هر کدام توفانی در من برانگيخته ميشد. کتاب در پيرامون ادبيات راهنما که تازه چاپ شده بود را خريدم و به خواندن پرداختم هيچگاه نمي‌پنداشتم که حافظ ، خیام ، سعدي و مولوي را به اين آساني بتوان رد کرد البته هيچگاه هم در بند اين شاعران نبودم اما سخنان راهنما برايم بسيار تازگي داشت در اين ميان گهگاه تلفني با آن خويشاوندم از کتابهاي راهنما گفتگو ميکردم او نيز مرا به خواندن آنها برمي‌انگيخت. ميتوانم بگويم که خود را در برابر انديشه‌ي بس شگفتي ميديدم بويژه هنگامي که کتاب در پيرامون خرد و در راه سياست راهنما را خواندم و سپس نيز با خواندن کتاب راه رستگاري به يکباره به‌ انديشه‌هاي راهنما دلبسته شدم و جستجوي خود را درباره‌ي او بيشتر گردانيدم. تا اينكه ناگهان آن خويشاوند ما درگذشت. نميدانيد هنگامي که اين آگهی به من رسيد تا چه ‌اندازه افسرده شدم من بيوسان اين بودم که هرچه زودتر دانشگاه خود را بپايان رسانم و بتوانم بيشتر او را ببينم و اينبار با آگاهيهاي بيشتري که بدست آورده بودم با او گفتگو کنم که بيکباره اين آگهي چندان مرا بهم ريخت که به هيچ زباني نميتوانم آن را بيان کنم. بيکباره‌ اندوه درگذشت او مرا از پرداختن به اندیشههای راهنما بازداشت. من دانشگاه بودم و از بستري شدن او آگاه نبودم و هنگامي که آگهی مرگ او به من رسید هيچ باورم نشد و تا بچشم خود نديدم باور نکردم. اين يکي از تلخترين دورانهاي زندگي من بوده و خواهد بود. به هر روي پس از چندگاهی که خود را بازيافتم با انديشه‌هاي راهنما خود را سرگرم مي‌ساختم. سپس يکي از دوستان يک سيدي از کتابهاي گوناگون به من داد که در ميان آنها بسياري از کتابهاي راهنما هم بود. همچون تشنه‌اي که پس از ديري به آب رسد نشستم و يک به يک کتابهاي او را خواندم ميتوانم بگويم هر يک از کتابهاي او را چند بار خواندم تاريخ هجده ساله‌ي آذربايجان و تاريخ مشروطه را هر کدام سه بار خواندم. بدينسان کمکم با انديشه‌هاي راهنما آشنا میشدم. نخست برخي از انديشه‌هاي راهنما را پذیرفتن نمیتوانستم اما پس از چندي همه‌ی آنها را راست دانستم و جاي هيچگونه چون و چرائي در آنها نديدم. همچون ديوار پوسيده‌اي که ديري در برابر يک فشار خوردکننده پايداري کند ولي سرانجام فروريزد باورهاي پوسيده‌ی من نيز در برابر فشار خوردکننده و بي‌امان انديشه‌هاي پاکدینی فرو ريخت. من کتابهاي بسياري ، از فلسفه‌ی سياسي غرب گرفته تا انديشه‌هاي جامعه‌شناسي و کتابهاي مارکسيستي را خوانده بودم اما تا آن زمان با کتابي و انديشه‌اي همچون کتابها و نوشته‌هاي راهنما برخورد نکرده بودم. دلبستگي من به راهنما به ‌اندازه‌اي بود که هنگامي که به سربازي ميرفتم چند کتاب از او هميشه با من ميبود. پس از آمدن از سربازي راه پاکديني را برگزيدم و دست از زردشتيگري برداشتم. تو گويي با زرتشتي ديگر آشنا شده بودم و براستي هم شده بودم. هنگامي که دوستانم از من انتقاد ميکردند که چرا از دين زرتشتي دست برداشته‌ام پاسخ ميدادم که خود زرتشت گفته است به سخنان کساني گوش فرادهيد که سخنانشان درمانگر دردهاي زندگي باشد (يسنا 31 ـ بند 19) از همين روي گروش من به ‌انديشه‌هاي راهنما خود گروشي خردمندانه و بر پايه‌ي راهنماييهاي خود زرتشت است. رفتارهايي از برخي ميديدم که سراسر نشان از ناداني داشت و من پي بردم که اينان تنها از روي واکنش در برابر آخوندها خود را زرتشتي و يا مسيحي مينامند (چه بسا من خود نيز همچون آنان از سر واکنش در برابر آخوندها زرتشتي شده بودم) من با چشم خود هوس ، ناداني ، خودنمايي و گمراهيهايي را که راهنما در کتابهاي خود نام ميبرد در رفتارهای بسیاری ميديدم و اینبود که دیگر جايي براي درنگ نديده و با آگاهيهايي که از پيش درباره‌ي انديشه‌هاي راهنما بدست آورده بودم و ديري بود که به پاکديني هم گرويده بودم در پيش خود سوگند خوردم که در راه پاکديني تا پاي مرگ بکوشم. پس از اين بود که بجستجوي ياران راهنما پرداختم اما نشاني نمييافتم تو گويي که در تاريخ ايران کسي بنام راهنما برنخاسته است. اينکه کسي ازو سخني نميراند و يا نشاني از ياران او پيدا نميکردم مرا اندوهگين ميگردانيد. تا اینکه با شما آشنا شدم و آشنايي با شما رخداد بزرگی در زندگي من بود و مرا به دنبال کردن اين راه دلگرمتر از پيش گردانيد. در پايان سخنانم را با تکه‌اي از سخنان راهنما به پايان میرسانم :
« كساني خواهند گفت : اينها درست است ليكن هرگاه من يك تن در بند راستي و درستي باشم و خوي خود را آراسته گردانم ، جهان به نيكي ميگرايد؟... ميگوييم فراموش نبايد كرد كه هركس يك تن بيشتر نيست و جهان از همين يك تن‌ها پديد می‌آيد و اينست هركسي بنام نيكي جهان ناگزير است در بند نيكي خود باشد. اگر اين پوزش را توان پذيرفت كيست آن را پيش نياورد؟! و آنگاه اگر اين بهانه درخور پذيرفتن است پس چگونه هنگامي كه از يكي ستمي ميبيني يا زياني ميكشي زبان به ناله و فرياد باز ميكني؟! نه اينكه آنكس يك تن است و در دل خود همين بهانه را پرورده است؟! سخن را به پایان میرسانیم ، اين بيگمان است كه بايد بنياد زندگاني آدمي راستي و درستي باشد.»
(کتاب پاکخویی سات 21)

91 ـ در ناداني فرو رفته اند و خود را دانا مي شمارند

ديروز كسي مرا در اتوبوس ديده و بسخن پرداخته با يك تندي مي گويد : « عجب عالميست رفته ام لامپ بخرم يكي نه تومان ميگويند».

من پاسخي نداده بياد آوردم كه اينمرد از كسانيست كه سالها با من آشنايند و تاكنون نزديك نيآمده و در كوششها همراهي ننموده اند بلكه همين مرد يكبار هم با من بسخن پرداخته و چنين گفته : « اين كوششها فايده ندارد. اينمردم شدني نيستند». كسانيكه خودشان نميخواهند گفته هاي ما را بپذيرند اين يكي از بهانه ها ايشانست. بدينسان ميخواهند كمترين تكاني بخود ندهند و از اين آلودگيهاي گوناگون بيرون نيايند ، و تنها هنگامي تكان ميخورند كه يك زياني بخودشان برسد و در آنهنگام نيز تنها بگله و بدگويي و ناله و فرياد بس ميكنند.

چون اينها را بياد آوردم با يك آزردگي خاموش ايستادم ولي مردك كه از گراني لامپ دل پراندوهي داشت و ميخواست با گله و بدگويي دل تهي گرداند و آسوده شود و پي بيغيرتيش برود

90 ـ آيا زر و سيم ثروت نيست؟!..

در نامة پرچم اخيراً مقالة ( ارزش اسكناس با پشتوانه نيست ) را خواندم و در ضمن مقاله اينهم بود كه پول ( اهم از اسكناس و زر و سيم ثروت نيست ) چون مندرجات پرچم همواره منطقي و روي دليل است و پاسخ هاي منطقي را هم از نظر دور نميدارد اين است در اين قسمت كه اشتباهي بنظرم رسيد خواستم نظريات خود را عرض نمايم كه اگر اشتباه از طرف بنده باشد رفع شود.

بنده ميگويم ارزش اسكناس با پشتوانه است و اگر پشتوانه نباشد اسكناس ارزش ندارد و زر و سيم جزء ثروت است.

89 ـ يك نشست فراموش نشدني

چنانكه آگاهي داده بوديم روز يكشنبه يكم آذر نشستي در خانة دارندة پرچم برپا گرديد. نخست سخناني از عيد رفت و دارندة پرچم شرح داد كه عيدهاي هر توده اي آنروزهاييست كه با يك پيشامد تاريخي مصادف بوده و اينست هرساله آنرا عيد ميگيرند و بجشن و شادي مي پردازند كه هم قدرداني از كوششها و رنجهاي گذشتگان كرده و هم كنونيان را به برخاستن بمانندة آنكارهاي تاريخي برانگيزند ، اينكار خردمندانه ايست و بايد باشد. ولي افسوس كه عيدهاي ايران كمتر يكي مبناي تاريخي دارد. بهرحال ما امروز را يكي از عيدها مي شماريم

88 ـ راه چه دور و چه نزديك با پيمودنست كه بپايان ميرسد

كساني ميگويند : اين راهيكه شما پيش گرفته ايد سالها ميخواهد تا به نتيجه برسد. ميگويم : شما نتيجه را چه چيز ميگوييد؟!. اينكه يك كسي معني درست زندگي را بشناسد و از گمراهيها بيرون آيد و زندگاني پاكدلانه پيش گيرد يك نتيجة بزرگي براي اوست كه بايد قدرش داند و خشنودي نمايد. اين سخني كه ميگوييد دليلست كه شما باز چشمتان تنها بسوي ديگران باز است و خود را بياد نمي آوريد. از آنسو راه نزديكتر از اين كجا هست؟! يكمردمي كه آلودة چند گونه ناداني گرديده اند و انديشه هاي پست و پراكنده بآنان چيره ميباشد چه راه چاره دارند جز آنكه خود را از آن نادانيها و انديشه ها رها گردانند؟!..

اين گفتة شما بدان ميماند كه كسي در دادگاه محكوم به بند هميشگي (حبس دائم) شده بود و چون وكيلي باو دلداري داده ميگفت : « من يكراهي دارم كه شما را رها گردانم

87 ـ هركسي هرچه از كوشش بدست آورده ازآنِ اوست

يكي بدستينة « خوانندة پرچم» نامه اي فرستاده مي نويسد : « عقيدة شما دربارة مالكيت چيست؟.. بعضي ميگويند : شما منكر مالكيت هستيد و ميگوييد بايد ثروت مردم را از دستشان گرفت. من چيزي در اين موضوع در پرچم نخوانده ام ولي چون ميگويند بهتر است توضيحي دهيد».

ميگويم : ما هر سخني داريم مي نويسيم. اين را در كجا نوشته ايم؟.. مالكيت (يا بفارسي بگويم : ازآنِش) يك چيز طبيعي است.

86 ـ به آقاي ناصر اعتمادي سرودي

خواهش ميكنم اگر حرف حسابي داريد بنويسيد و به ادارة پرچم بفرستيد من قول ميدهم زودتر و بهتر از روزنامة « استوار قم» [1] چاپ خواهند كرد.
بازي موش و گربه چرا؟! در گوشه اي تاريك و سياه پناه بردن و بروشنائي سنگ پراندن چرا؟ مرد و مردانه باش؟ جلو بيا حرفي بزن و جوابي بشنو.
آبادان ـ ع : ع
پرچم : ديروز پاسخي را كه آقاي شيشه گر بناصر اعتمادي بهائي داده بود بچاپ رسانيديم. اين پاسخ را هم آقاي عيلامي داده. آري آقاي ناصر سرودي ، ما بكيش بهائي ايرادهاي بسياري داريم و خود آرزومنديم كه يك بهائي با ما روبرو شود و بايرادهاي ما پاسخ دهد. اكنون كه شما بجنگ پرچم برخاسته ايد بهتر است به پرسشهاي ما پاسخ دهيد ـ پاسخ دهيد تا بدانيم كيشتان راستست. در پايين چند پرسش را مينويسم :
1) سيد باب بسخنان مهملي كه معني ندارد پرداخته ، از قبيل « بسم الله الفريد الفراد ذي الافراد الفرود ....» اينها براي چه بوده؟!.. چرا يك مرد خدايي مهمل گويد؟.
2) ازو در تبريز هرچه پرسيدند گفت نميدانم و سپس چون چوب خورد از دعوي خود برگشت و توبه نامه نوشت كه اين توبه نامه را ميرزا ابوالفضل گلپايگاني با دستور عبدالبهاء نشركرده و چنين گفته ميشود كه نسخة اصل آن در كتابخانة مجلس است ـ آيا اينها دليل دروغگويي او نيست؟!.

85 ـ از گله و ناله چسودي تواند بود؟!.

دراين هفته بار ديگر ، يكرشته نامه ها و تلگرافهاي گله و ناله از سختي خواربار و از گرسنگي و بدبختي مردم رسيده. در آذربايجان بيكبار نرخها رو ببالا نهاده هي ميرود و هنوز در جايي نايستاده. از شرفخانه تلگراف كرده اند كه نوزده تن از گرسنگي ناتوان گرديده از خود رفته اند. در تبريز در نتيجة سختي زندگي در اين روزها آدمكشيها و خودكشيهايي رخ داده است.

اين نامه ها پياپي ميرسد و ما نميدانيم چكار كنيم. زيرا از يكسو مي بينيم اينها راستست و يك گراني بي اندازه اي بمردم رو آورده. در خشكسالي تنها گندم و جو و خوراك كم باشد و گران گردد. امروز هر چيزي از اندازه بيرون رفته. از يكسو هم ميدانيم كه از چاپ آنها در روزنامه هيچكاري نخواهد بود و جز سياه كردن كاغذ نتيجه نخواهد. از اين ناله ها نه آن كردان نامرد كه خواربار را خريده قاچاق ميبرند دست خواهند كشيد ، نه آن دلالان پستنهاد كه براي بيگانگان خواربار خريده انبار ميكنند بخود خواهند آمد ، نه همسايگان (يا مهمانان ما) كه پرواي گرسنگي اينمردم را كمتر ميكنند ترتيب اثري خواهند داد.[1]

اين يكي از نادانيهاي ايرانيانست كه بنوشتن در روزنامه اهميت بي اندازه ميدهند و چنين ميپندارند كه اين يك راه چاره اي ميباشد.

از آنسو ما يك نكتة بزرگتر ديگري را رعايت ميكنيم : چنانكه بارها گفته ايم ايرانيها شيوة خود قرار داده اند كه چون آسوده اند بيباك و بي پروا روز گذرانند و گمان كمي و آلودگي بخود نبرند و اگر كسي كميهاي آنانرا يادآوري كرد بي پروايي نمايند ، بلكه بآزارش كوشند ، با صد درماندگي دم از « غرور ملي» زنند و خود را يكي از توده هاي بنام جهان شمارند ، و همينكه روز گرفتاري رسيد بناله و فرياد پردازند و بزاري و فغان كوشند.

84 ـ باز در پيرامون صوفيگري


در شماره هاي پيش پرچم از صوفيگري سخن رانده گفتيم : سرچشمة صوفيگري آن بود كه پلوتينوس فيلسوف رومي چنين گفته : « روان آدمي از آنجهان آزاد و بي آلايش فرود آمده و در اينجهان گرفتار ماده گرديده و آلودگيها پيدا كرده. ليكن هر كسي كه بخواهشهاي تن نپردازد و بپرورش روان برخيزد آلايش او كمتر خواهد بود ، و كسانيكه بخواهند از اين دامگه باز رهند و بجايگاه پيشين باز گردند بايد از خوشيهاي اينجهان دامن درچينند و پارسا باشند».

اين سخن نتيجة آنرا داده كه كساني از كارها و خوشيهاي اينجهان روگردان باشند و در خانقاهها نشسته بخود سختي دهند ، و آنرا وسيله اي براي پاكي روان و نيرومندي آن شمارند ، و چون اينان براي رنجانيدن تن رختهاي پشمي ناهموار مي پوشيدند آنانرا « صوفي» (يا پشمينه پوش) ناميده اند.

اين آغاز صوفيگري بوده ولي داستان در اينجا نايستاده و كساني چنين گفته اند : « روانهاي ما از خدا جدا ميشود و پايين آمده در تن جا ميگيرد ، و اينست ما چون بخود سختي دهيم و تن مادي خود را از نيرو اندازيم بخدا مي پيونديم و خود خدا ميشويم» ، و اينست كساني از پيشروان ايشان همچون شبلي و ديگران بدعوي خدايي برخاسته اند : « ليس في جبتي الا الله» يا « سبحاني ما اعظم شأني».

سپس از اين اندازه هم گذشته و داستان « وحدت وجود» را بميان آورده اند ، اين « وحدت وجود» يك معماييست كه هركسي بشكل ديگري آنرا باز نموده و حقيقت آن اينست كه كساني ميگويند : « خدا همين هستي (وجود) است و چيز ديگري نيست. اينست هر چيزيكه در جهانست خداست. ما به هر چه مينگريم خدا را مي بينيم و جز او را نمي بينيم :

يار بي پرده از در و ديوار      در تجليست يا اولي الابصار

83 ـ شانزده خواست آزادگان

پايگاه : از ميان نوشته ها و كوششهاي كسروي و باهماد آزادگان سه رشته از همه چشمگيرتر است. نخستين رشته دربارة دين مي باشد كه از سخن كنوني ما بيرونست. دوم ، كوششهايي در زمينة دموكراسي و نشر معني درست(كامل) آن. سوم ، نبرد با هياهوي « ادبيات» و شعرهاي بيهوده ، نبرد با كيشهاي سراسر زيانمندي مانند شيعيگري ، صوفيگري ، بهاييگري و گمراهيهايي همچون ماديگري و جبريگري.

اين رشتة سوم (نبرد با گمراهيها) كه برخي به او ايراد گرفته و از اين رهگذر او را « افراطي» ، « عاصي» و يا « دشمن تراش» ناميده اند

82 ـ خود را بشناسيد

يكي از ياران ميگويد : دو گفتاريكه در پرچم دربارة خرد نوشتيد بس نبود. انبوه مردم خرد را نمي شناسند و اين را باور نميكنند كه مي توان براهنمايي خرد حقايق زندگي را دريافت و يك زندگاني آسوده و خوشي پيش گرفت و همينكه گفتگو ميشود ميگويند : « با اين عقلها؟! ، با اين عقلها ميخواهي ما حقايق را درك كنيم؟!.» از اينگونه ايرادها بسيار مي گيرند. آن دو گفتاري كه شما نوشتيد كساني آنرا يك « بحث علمي» مي شمارند و چنان ميدانند كه

81 ـ بايد از نادانيها جلو گرفت

چنانكه هركسي ميداند در اين آخرها دوباره درويشهايي پيدا شده اند و در اينجا و آنجا ديدار زشت خود را بمردم نشان ميدهند. از شهرستانها نيز مينويسند كه درويشان پيدا شده اند همچنين بسياري از آنانكه عمامه را برداشته بودند بار ديگر كلاه را بعمامه بدل گردانيده اند. بويژه سيدهايي كه عمامه سياه بر سر ميگزارند فراوانتر شده اند.

80 ـ دربارة روزه و احکام عبادي

نوشتة يكي از خوانندگان :
آن چه در دين به طور کلي واجب است دوري از بدي ها و انجام و اشاعه نيکي هاست. براي انجام نيکي ها بايد موانع آن را کنار زد و براي پرهيز از بدي ها مي بايست هوس ها و مشوق هاي آن را از خويش دور نمود.

79 ـ ارزش اسكناس با پشتوانه نيست

تا سي و چند سال پيش از اين ، بازرگانان ايران ، از برگزيده ترين تيره هاي ايران شمرده ميشدند. زيرا با پيشاني باز پول بدست مي آوردند و با پيشاني باز بكار مي بردند ، به كمچيزان و درماندگان دستگيريها مي نمودند ، بكارهاي تاريخي نيكي از ساختن پل و در آوردن چشمه و مانند اينها مي پرداختند.

در جنبش مشروطه نيز اينان مردانگي بسيار نمودند و رادمردانه پولهاي فراوان در راه جنبش بيرون ريختند. مشروطه بيش از همه با پول بازرگانان پيش رفته.

ليكن جاي افسوست كه امروز بازرگانان از نيكان شمرده نميشوند

78 ـ فلسفة روزه

پايگاه : با فرارسيدن ماه رمضان سال 1389 بجا ديديم در اين شماره رشته گفتارهاي پرچم را بريده و اين گفتار را بياوريم.
مقدمه

ماه صيام است ، مساجد و معابد شب و روز از اجتماع مسلمين و روزه داران رونق گرفته ، عالِم و عامي اين ماهِ بخصوص را ماه عبادت مي دانند و سعي دارند آيين اسلامي را هرچه بيشتر رواج دهند و به ثواب جزيل نايل شوند.

واعظين بوعظ خود و روضه خوانان به روضه خواني خود و پيشنمازان بنماز جماعت خود توجه و علاقة بيشتري بخرج مي دهند ، عامة ناس خصوصاً بازرگانان و بازاريان جهد بليغ دارند در اين ماه مبارك كه بهترين فرصت براي تحصيل ثواب مي باشد دستورات ديني خود را انجام دهند و با گرفتن روزه و خواندن نماز و دعا و شب زنده داري اجر اخروي بدست آرند.

با تمام اين احوال بايد اذعان و اعتراف نمود كه بازار روزه كاسد و رونق مسلماني كم شده است و با جرأت مي توان گفت از صد نفر بيش از ده نفر روزه نمي گيرند و چه بسا

77 ـ پيام بملايان تبريز

چنانكه از تبريز مي نويسند از چندي پيش ملايان تبريز نشستهايي دارند كه از پيمان و پرچم گفتگو مي كنند و گويا چنين گفته اند كه به پيمان پاسخ خواهند نوشت.

مي گويم : يك كار نيك همينست كه ميخواهند بكنيد. كسيكه يك سخني را نمي پذيرد راهش آنست كه با دليل بآن پاسخ دهد ، و ما نيز از آن نخواهيم رنجيد بلكه

76 ـ خرده گيري و پاسخ آن

يكي با دستينة « الداعي عبدالله » نامه اي نوشته و چنين ميگويد : شما در جريده تان جمع بين اضداد كرده ايد : زيرا از يك طرف عكسهاي مشروطه خواهان را چاپ ميكنيد و طرفداري از مشروطه نشان ميدهيد. از يكطرف مردم را بدين دعوت ميكنيد. از يكطرف نيز حمايت و تعريف از شاه سابق مي نمائيد. در حاليكه شاه مزبور هم مشروطه را پايمال گردانيد و هم دين را معدوم ساخت. در زمان او روحانيت انقراض پذيرفت ...» و چون لحن نامه بافرهنگانه است و نويسنده اش گويا در مشروطه از پيشگامان بوده با همة ناشناسي بهتر ميدانيم بنوشته اش پاسخ دهيم و اينست بشرح پائين ميپردازيم :

75 ـ گفتارهايي از خوانندگان

پايگاه : در روزنامة پرچم بجز نوشته هاي دارندة آن ، گفتارهايي ازخوانندگان نيز چاپ ميشده. برخي از آنها گواهي پاكدلانه ( شهادت صادقانه ) بوده و زير همان عنوان بچاپ رسيده ، برخي خود شاعر يا هوادار رمان بوده اند كه با خواندن نوشته هاي پيمان و پرچم تكان خورده به بيهودگي بلكه زيانمندي آن كارها پي برده دست برداشته اند و اينست سرگذشت خود را بنام هواداري از گفته هاي پرچم در اين زمينه نوشته اند

74 ـ در پيرامون خرد

يكي از شگفتيها بايد شمرد كه مردمان معني خرد را نمي دانند و آنرا نمي شناسند. « خرد» چيست؟ خرد گرانمايه ترين گوهريست كه خدا بآدميان داده كه بدستياري آن نيك از بد ، راست از كج ، سود از زيان بازشناسند ، براهنمايي آن براستيها پي برند و معني درست جهان و زندگي را بدانند. ولي جاي افسوس است كه مردمان چنين گوهر گرانمايه اي را نميشناسند و از آن بهره مندي نميخواهند. داستان مردمان با اين رفتارشان داستان راهروانيست كه در تاريكي شب راه ميروند و يك چراغ تاباني را كه دارند بجاي بهره مندي از آن ، خاموشش ميسازند

73 ـ پاسخ به آقاي منوچهر عدل

نخست بايد بگويم كه از اظهار تأثر خودداري نمي توانم. زيرا اين خود ماية تأثر است كه در اين كشور بيشتر نويسندگان گذشته از آنكه دربند دليل نمي باشند از هيچگونه بيفرهنگي و زباندرازي نيز خودداري نمي نمايند. اين بارها رخداده كه كساني زير عنوان پاسخ بآقاي كسروي يا پاسخ پيمان و پرچم گفتارهايي نوشته اند ولي تنها چيزي كه در آن گفتارها نمي توان يافت پاسخ است. بلكه با ياوه و ناسزا صفحات اين نامه و آن نامه را مانند دلشان سياه گردانيده اند.

آن سياه دلان رسوا بدانند كه بزودي مزد بيفرهنگي خود را خواهند گرفت.

خوشبختانه آقاي منوچهر عدل در گفتار خود پيروي از آن سبكمغزان ننموده

72 ـ قابل توجه وزارت فرهنگ

نگارش منوچهر عدل [از خوي] :

همانطوريكه در ايران يكعده اي بنام پيشوايان مذهب ، ما ايرانيان را به بداخلاقي و بدبختي سوق داده اند عده اي هم بنام شاعر و فيلسوف و صوفي ، صفات برجسته و عالي باستاني ما ايرانيان را از ريشه كندند!

در نتيجه (ادبيات) كه بايد با قلم تواناي نويسندگان خود روانهاي خشن و پست را باعلاترين درجة اخلاق برساند به پست ترين درجة اخلاقي امروزه رسانيده است.

امروز كه آقاي كسروي سر منشاء سستي و پراكندگي افكار ما را نتيجة مستقيم شاعران مي داند انصافاً نمي شود حكم كرد كه حق ندارند.

ولي اعمال بد و بيروية شاعران نبايد عظمت و بزرگي گويندگان و نويسندگان بااخلاق و بااراده را نيز محو و نابود سازد.

مثلاً مسعود سعد سلمان كه ميفرمايد :

گر تو سنگي بلاي سختي كش      ور نه اي سنگ بشكن و بگداز

بكم از قدر خود مشو راضي       بين كه گنجشك را نگيرد باز ... الخ

درسهاي عالي شهامت و عزت نفس و علو همت ياد ما داده

71 ـ بايد بهتر از اين چاره انديشيد

چندي است روزنامه هاي تهران از سختي زندگاني و كمي خواربار سخن ميرانند ولي ما بخاموشي گراييده ايم. چرا بخاموشي گراييده ايم؟..

70 ـ پاسخ يكي از هواداران صوفيگري

چندي پيش در روزنامة پرچم مقاله اي راجع بذم صوفيان و درويشان ديدم كه نام بعضي از بزرگان تصوف هم در آن تصريح شده بود و سبب شگفتي اينجانب گرديد كه چگونه دانشمندي مانند شما راضي ميشود در روزنامه اي كه بنام ايشان منتشر ميشود

69 ـ يك پيام و پاسخ آن

شرحي را كه در شمارة 209 پرچم زير عنوان « گفتگو با بهاييان» بچاپ رسانيدم ماية دل آزردگي برخي از بهائيان تهران گرديده و با زبان يكي از ياران « باوفا» چنين پيامي فرستاده اند :

« شما كه دعوي صلح كل مي كنيد بهر چه بما مي تازيد؟!.

68 ـ بجوانان و جوان انديشگان

در اين گفتار روي سخن بجوانان و جوان انديشگان است و ميخواهم بگفتگويي دربارة رهايي ايران پردازم. ولي بايد نخست مقدمه اي ياد كنم :

67 ـ خواهشمنديم جلو ياوه گويان را بگيريد

در اين چند روز نامه هايي از شهرستانها رسيده و از من مي پرسند : بهر چه ادارة تبليغات اجازه ميدهد كه در راديو تعرض بپرچم و نوشته هايش كنند و كنايه بزنند؟!. از يك ادارة دولتي چه سزاست؟!. اساساً تعرض و كنايه يعني چه؟! ... همه ميدانند كه ما با شاعران بيهوده گو دشمنيم و دشمني خود را با دليلهاي بسيار آشكاره نوشته ايم. همين امسال بود كه چند گفتاري دربارة شعر و نيك و بد آن نوشتيم. سپس گفتارهايي دربارة خراباتيان ـ كه خيام و حافظ از ايشانند ـ نوشته زيان بدآموزيهاي آنها را با دليلهايي از شعرهاشان روشن گردانيديم. باز هم با آواز بلندي ميگوييم : اينها از كوردروني ، جهان باين آراستگي و شگفتي را هيچ و پوچ پنداشته اند ، از گستاخي و بيفرهنگي بجنگ آفريدگار رفته و ايرادها بآفرينش گرفته اند ، از بيخردي چنين دستور داده اند كه بايد انديشة گذشته نكرد و دربند آينده نبود و تنها دم را غنيمت دانست و زندگاني را با مستي و بي پروايي بسر برد.

66 ـ دربـارة صـوفيـان و درويشــان

چند روز پيش در پرچم گفتاري دربارة صوفيگري بخامة آقاي رحيمي چاپ كرديم و اينك ميخواهيم در آن زمينه بيكرشته گفتارهاي ديگري پردازيم. اين نيز همچون شعر بايد دنبال گردد.

اگر ايرانيان توده اي بودند كه نيك و بد شناسند و سود و زيان بفهمند ما دربارة صوفيان بهيچ گفتاري نياز پيدا نمي كرديم.

65 ـ خود نمي كوشنـد و بكوشـش ديگــران نيـز رشـك ميبـرند

در ايران كسان بسياري هستند كه هيچ كوششي در راه توده و كشور نميكنند و از علاقه مندي بكشور و توده تنها بآن بس ميكنند كه در اين مجلس و آن مجلس گله كنند ، و از حال مردم بد گويند و از كمي خواروبار و گراني نرخها و نزديك شدن جنگ و مانند اينها سخن رانده تأسف نمايند و بهمين كار اكتفا كنند. دستة انبوهي از مردم اينحال را دارند و با اين غفلت و ناداني روزگار بسر ميدهند ، و اين نميدانند كه وظايفي در گردن دارند و يك مردي چنانكه بايد مقيد بخاندان خود باشد و آسايش زن و فرزندان خود را فراهم گرداند بايد مقيد بكشور و تودة خود نيز باشد و آزادي و آبادي كشور و آسايش و خرسندي توده را آرزوي خود شناخته در راه آن كوششهايي كند. بخصوص

64 ـ خـواهـران گـرامـي

نوشتة يك بانو
در اين هنگام كه خامة تواناي نويسندة پرچم و پيمان با بيهوده گوئي شاعران نبرد ميكند بر ما بانوان نيز لازم استكه اظهار قدرداني نمائيم براي اينكه اولاً مردهاي ما را از پيروي خراباتيان كه نامرديهاي ديگري در بردارد باز ميدارد و آنان را بشاهراه زندگي و مردانگي رهبري ميكند. دوم آنكه شعرا با كمال بي پروايي و بدون اينكه از روي خواهر و مادر خود شرم كنند عنوانهاي قبيح ديگري دربارة زنان نموده اند.

63 ـ فــــرهنـــــگ

1ـ فرهنگ چيست و براي چيست؟ ...
چنانكه خوانندگان ميدانند در چند شمارة پيش پرسشهايي از آقاي فرهشيد بچاپ رسانيده وعده داديم كه پاسخ آنها را سپس در سرگفتارها بنويسيم. اينك وعدة خود را بجا مي آوريم. چون چند تا از پرسشها دربارة « فرهنگ» بود ميخواهيم نخست بآن پردازيم و چون يك زمينة بسيار مهم و دامنه داريست بايد در چند شماره اين گفتگو را دنبال نمائيم :

نخست بايد ديد : « فرهنگ چيست و براي چيست؟ ...». يكي از نكته هاييكه بايد دانست اينستكه بيشتر مردم چون چشم باز كرده و اين عادتها و كارهاي زندگي را ديده اند درپي حقيقت آنها نبوده اند و از چگونگي آنها و علتي كه دارد و نتيجه اي كه بايد بدهد پرسش نكرده اند ، مثلاً شما اگر از يكتن بپرسيد : « رخت چيست؟ ... چرا بايد آدم رخت بپوشد؟ ...» از اين پرسش شما در شگفت شده خواهد گفت : " عجب سئوالي ميكنيد. رخت هم براي چيست دارد؟ مگر شما ميخواهيد رخت نپوشيم؟! ..."، بيش از اين پاسخي نخواهد توانست و حقيقت آنستكه بيشتر مردم ـ بلكه انبوه ايشان ـ از معني درست رخت ، و اينكه براي چه مي پوشند ، آگاه نيستند.

رخت براي آنستكه

62 ـ آدمـي نيــكي پـذير نيســت

آقـاي كســروي
شرحي در شمارة 179 در پيرامون جان و روان مرقوم داشته و از عقايد ماديون انتقاد فرموده بودند " در سرماي زمستان شما از خيابان ميگذريد و بينوائي را مي بينيد كه با يك پيراهن نازكي بيخ ديوار نشسته از سرما ميلرزد و شما دلتان سوخته پالتو را از دوش خود برداشته باو ميدهيد و اندكي گرم ميشود شما خوشحال ميگرديد. اينكار و مانند آن با خودخواهي چه سازشي دارد؟ " بنده كه يكي از خوانندگان پيمان و پرچم هستم و بتمام مطالب مطروحه در آن دو جريده اذعان و ايمان دارم در اين موضوع اختلاف عقيده دارم و معتقدم كه

61 ـ بـايـد جنـگ را بـا بـديــها كـرد

از گفتارهاييكه در سه شمارة گذشته نوشتيم كساني پنداشته اند كه ما ميگوييم جنگ نباشد ، يا ميگوييم در زندگاني بجنگ نيازي نيست. چون گاهي چنين سخني گفته شده و در برخي كيشها نيز هست ، پنداشته اند ما نيز چنان ميگوييم. اين دو روزه برخي از ايشان پرسشهايي از من كرده و چنين خواسته اند كه ايرادهايي بگيرند.

مي گويم : ما نگفتيم جنگ نباشد ، نگفتيم در زندگاني بجنگ نياز نيست. سخن ما چيز ديگر بود و از جنگهاي بيهوده امروزي كه منطقي براي آنها نتوان پنداشت گفتگو ميكرديم و نكوهش مينموديم. اگر كساني ميخواهند انديشة ما را دربارة جنگ بدانند

60 ـ جبــهة دوم

پايگاه : ما تاكنون تنها گفتارهايي را از پرچم آورديم كه به حال امروزي ايران بستگي دارد. اينست به گزارشهاي جنگ در آن روزنامه و ديگر گفتارها نيازي نديديم. ولي گفتار كنوني با آنكه دربارة جنگ جهاني دوم است ، چون زمينة ارجداريست در اينجا آن را مي آوريم. چنانكه در اين گفتار ديده مي شود در آن زمان مردم « چون نقصي در خود نمي شناختند اينست گناه را بگردن حوادث انداخته براي رهايي نيز چشم براه حوادث مي نشستند» و اينست به اخبار جنگ بيش از آنچه ارج داشته مي پرداختند. شوري در ايران بپا خاسته مردم سودهايي از رهگذر پيشآمدها براي خود در نظر داشتند.

متأسفانه انديشه و باورهاي مردم در زمينه هاي بسياري هنوز پس از هفتاد سال تغييري نكرده و حساسيت مردم براي مثال به انتخابات آمريكا و اخبار جنگ عراق و افغانستان بيش از توجه ايشان به گرفتاريها و آلودگيهاي جامعة خودشان مي باشد و بيشتر گمان ميكنند كه كوشش سياسي تنها پرداختن به اينگونه اخبار است.

59 ـ يـك گـام ديـگري در راه پيشــرفـت

تاكنون بارها روشن گردانيده ايم كه ما پرچم را براي چند مقصود بنياد نهاديم : يكي آنكه در اين هنگام آشفتگي جهان از هم ميهنان خود بركنار نباشيم و بتوانيم در زندگاني آنان براهنمايي پردازيم. ديگري اينكه برخي حقايق را كه مقصد اصلي ماست روشن گردانيم كه تاكنون هر دو رشته را يكسان پيش برده ايم ، و چون ديده ميشود يكدسته از خوانندگان از دور و نزديك بنوشته هاي روزنامه ـ بويژه ببخش حقايق ـ دلبستگي مينمايند اينك ميخواهيم يك گام ديگري در اينراه برداريم و يكرشتة ديگري از حقايق را روشن گردانيم و از همين شماره بآن مي پردازيم و چون در اين زمينه بتازگي « گفت و شنيدي» رخ داده و يك موضوعي در ضمن گفت و شنيد بهتر روشن ميگردد اينست همان را در اينجا نقل ميكنيم.

جواني بنزد من آمده چنين ميگويد : من سخنان شما را از زبان ديگران مي شنيدم و نميتوانستم بپذيرم. ولي در اين دو سه بار

58 ـ نــگاهـي بـهنـدوســتان

خوانندگان از داستان هندوستان آگاهند. در هفته هاي گذشته اين سرزمين تاريخي بار ديگر جنبشي نشان داد و در اين گرماگرم جنگ نظر جهانيان را بخود جلب نموده. مهاتما گاندي ، آن پيشواي بنام هند ، بهمراهي حزب كنگره كه پديد آوردة خود اوست   [1] ، بار ديگر بكوششـهايي در راه استقلال هندوستان برخاستند ، و با يك زبان آشكاري از انگليسيان در خواست كردند كه هندوستان را بخود گزارند و از آنجا بيرون روند تاكنون درخواستي باين آشكاري از هندويان سر نزده بود. پيداست كه انگليسيان آنرا نپذيرفتند و آنها نيز پاسخ يكروية [= مستقيم] آشكاري دادند ، و چون گاندهي و پيروانش ، بشيوة خاص خود ، آمادة شورشهاي ناخونريزانه [= نافرماني مدني ، مقاومت منفي] شدند حكومت هندوستان [حكومت دست نشاندة انگليسي هند] فرصت نداده گاندهي و ديگر پيشروان را دستگير ساختند و ببند انداختند

57 ـ چنـد پرســش و پـاسـخهاي آنـها

1-
شبهاي آدينه و روزهاي آن كه كساني بنزد من مي آيند هميشه پرسشهايي ميكنند و پاسخهايي مي شنوند و من دوست ميدارم كه گاهي آنها را در نوشته هاي خود بياورم ، و اين خود راهي براي نزديكي انديشه هاست.
در آدينة گذشته دو تن بنزد من آمدند و چنين گفتند : " شما بارها در نوشته هاي خود نام «حقايق» را مي بريد و چنين ميگوييد كه همگي بايد حقايق را بپذيرند. ما ميخواهيم چند پرسشي از شما كنيم" :
1) آيا در جهان حقايقي هست؟.. بسياري از دانشمندان بحقايق قايل نيستند. ميگويند در جهان هرچه هست جز فريب نيست. ميگويند : هر كسيكه نيروي گويندگي و زبان شيوا دارد ميتواند مطالبي را بنام حقايق بقبولاند و جمعي را پيرو خود گرداند. نه اينكه راستي را حقايق باشد.
2) بر فرض آنكه حقايقي هست راه درك آنها چيست؟.. چگونه ميتوان حقيقت را شناخت؟..
3) آيا ميتوان از روي حقايق زندگي كرد و از هرچه نحقيقت است چشم پوشيد؟..
گفتم : بيكايك پرسشها پاسخ ميگويم :

56 ـ چـه جـدايـي ميـانـة شـرقيـان و غـربيـانسـت؟..

چون در گفتارهاي گذشته نوشتيم كه ايرانيان و ديگر شرقيان بايد بخود تكاني دهند و بآلودگيهاي خود چاره كنند تا بتوانند با اروپائيان همسري نمايند ، برخي خوانندگان مقصودي را كه از اين جمله ها داشته ايم نفهميده بايرادهايي برخاسته اند اينست مي خواهيم مقصود را روشن گردانيم :
ما انديشة خود را دربارة اروپا بارها نوشته ايم. اروپاييان با آن پيشرفتي كه در زمينة دانشها و اختراعات كرده و جهان را بتكان آورده اند

55 ـ گــفت و شــنيــد

چند روز پيش دو تن بنزد من آمده اند و يكي بسخن پرداخته در ميان گفتگو چنين ميگويد :" سرگذشت ما نيز در پايان اين جنگ معلوم خواهد شد. كوشش ديگري فايده ندارد". آن يكي سرخود را بتصديق او تكان داده ميگويد : " آري بايد منتظر باشيم كه نتيجة اين جنگ چيست. شب آبستن است تا چه زايد سحر".
اين دو تن از كسانيند كه خود را دانا شمارده در كارهاي زندگاني داراي انديشه و عقيده ميباشند و اينان در نهان از كوششهايي كه ما در راه نيكي ايران بكار مي بريم خشنودي ندارند و اينست گاهي يك كدام بنزد من ميآيند و در ميان گفتگو تعرضهايي نمايند و سخنان كنايه آميزي گويند. اينها نيز مقصودشان جز تعرض و كنايه نبود.
از سوي ديگر اين راز درون ايشان است كه بهيچ كوششي در راه زندگاني توده اي و براي نگه داري كشور نياز نمي بينند و هميشه ميخواهند تماشاگر حوادث باشند و سودهايي براي خود از كوششهاي ديگران توقع دارند