پرچم باهماد آزادگان

92 ـ گواهي پاكدلانه

به نام پاک آفرنده‌ی جهان
گواهی پاکدلانه
خدايش بيامرزد در ميان خويشاوندان ما مرد بسيار دانشمند و تاريخداني بود. هنگامي که به خانهی ما مي‌آمد شبها (سراسر) تا بامداد با پدرم بگفتگو ميپرداخت و من در کنار اينها مي‌نشستم و سراسر شب را تا بامداد به گفتگوهايشان گوش ميدادم. پدرم هواداری از انقلاب و اسلام ميکرد اما او در نکوهش انقلاب و اسلام (بيشتر از رفتارهاي آخوندها) سخن ميراند.
این خویشاوند ما در سالهاي جواني در حوزه‌ي علميه درس خوانده بود اما پس از چندي از آن کناره گرفته و رخت آخوندی از تن درآورده بود. این کار او واکنشي در ميان خويشاوندان برانگيخته بود و مايه‌ي شگفتي هر کسي شده بود. من نخستین درس پاکخویی در زندگی را از او یاد گرفتم و اندیشههایم با راهنماییهای او روشنی گرفت. سپس که بزرگتر شدم به پيش او بيشتر ميرفتم و بسيار با او گفتگو ميکردم. با اينکه ديپلم انساني نگرفته بودم دلبستگي من به تاريخ شُوند اين شد که رشته‌ی آموزشیام را دیگر گردانیدم و يکسالي دوره‌ي پيش‌دانشگاهي دانش انساني را گذراندم و سپس به آزمایش دانشگاه رفتم و در يکي از رشته‌هاي دانش انساني پذيرفته شدم. من در آن سالها هيچ چيزي درباره‌ي راهنما (احمد کسروی) نشنيده بودم سرگرمي من در آن دوران جستن واژه‌هاي پارسي سره و تاريخ باستان بود. ميتوانم بگويم که يک باستانگراي بس پافشاری بودم. آن هنگام با اينکه چيزهايي درباره‌ي زرتشت شنيده بودم اما از بس که از دين متنفر بودم هيچگاه نخواستم که آن را جستجو کنم تا اينکه کم‌کم از سال دوم دانشگاه با انديشه‌هاي زردشتيگري آشنا شدم و کم‌کم نيز به آن گرايش پيدا کردم و پس از چندي به دين زرتشت پيوسته و خود را در ميان دوستانم زرتشتي مي‌شناساندم.
به پیروی از آن خویشاوندمان دلبستگي فراواني به واژگان پارسي داشتم در هر کجا که کتابي و يا دفتري در آنباره ميديدم ميگرفتم و ميخواندم و هميشه ميکوشيدم واژگان پارسي را جانشين واژگان بيگانه در زبان خود کنم. روزي در سر کلاس درس ، گفتگو از سياست پيش آمد استاد ما از زَندهای (تعاریف) گوناگون سياست سخن ميراند و در ميان سخنانش زندی هم از راهنما از کتاب در راه سياست او به ميان آورد و از انديشه‌هايش و کوششهايش به کوتاهی سخن راند. همین اندازه گفت که او بنيانگزار پاکديني و پاکزباني و پاکخويي و از هواداران انقلاب مشروطه بود. پيدا بود که ميخواهد از او بیشتر سخن راند و بیشتر او را بما بشناساند اما به هر روي در سر کلاسهاي درس هميشه مزدوران سخنچین (خبرچین) رژیم میبودند و اين استاد ما نيز از ترس آنها ، به سخن گفتن بيش از اين درباره‌ي راهنما نمي‌ياريد. اين نخستين‌بار بود که درباره‌ي راهنما مي‌شنيدم. با اينکه بسيار کوتاه درباره‌ي او شنیدم اما دانستم که کوششهاي بيشتري بايستي داشته باشد و شخصيت ویژهای نيز بايد بوده باشد. جستجو درباره‌ي واژگان پارسي سره مرا کم‌کم با راهنما آشنا گرداند و مرا به جستجوي کتابهاي او کشاند. هنگامي که درباره‌ي کتابهاي او جستجو کردم دانستم که کتابهاي او از شمار کتابهاي ممنوعه است همه‌جا مي‌شنيدم که کتابي دارد به نام شيعیگري که در آن به کیش شيعه تاخته است اما کتابهاي او را نتوانستم پيدا کنم. اينهم نميدانستم که سايتي هست و کتابهاي او را ميتوان از آنجا دانلود کرد. تا کم‌کم برخي از کتابهاي راهنما همچون در پيرامون‌ خرد ، راه رستگاري ، در پيرامون ادبيات ، تاريخ مشروطه و تاريخ هجده ساله‌ي آذربايجان  و در راه سياست او در دورهای که دولت اصلاحاتش میخواندند چاپ شد. من آنها را يک به يک ميخريدم و با خواندن هر کدام توفانی در من برانگيخته ميشد. کتاب در پيرامون ادبيات راهنما که تازه چاپ شده بود را خريدم و به خواندن پرداختم هيچگاه نمي‌پنداشتم که حافظ ، خیام ، سعدي و مولوي را به اين آساني بتوان رد کرد البته هيچگاه هم در بند اين شاعران نبودم اما سخنان راهنما برايم بسيار تازگي داشت در اين ميان گهگاه تلفني با آن خويشاوندم از کتابهاي راهنما گفتگو ميکردم او نيز مرا به خواندن آنها برمي‌انگيخت. ميتوانم بگويم که خود را در برابر انديشه‌ي بس شگفتي ميديدم بويژه هنگامي که کتاب در پيرامون خرد و در راه سياست راهنما را خواندم و سپس نيز با خواندن کتاب راه رستگاري به يکباره به‌ انديشه‌هاي راهنما دلبسته شدم و جستجوي خود را درباره‌ي او بيشتر گردانيدم. تا اينكه ناگهان آن خويشاوند ما درگذشت. نميدانيد هنگامي که اين آگهی به من رسيد تا چه ‌اندازه افسرده شدم من بيوسان اين بودم که هرچه زودتر دانشگاه خود را بپايان رسانم و بتوانم بيشتر او را ببينم و اينبار با آگاهيهاي بيشتري که بدست آورده بودم با او گفتگو کنم که بيکباره اين آگهي چندان مرا بهم ريخت که به هيچ زباني نميتوانم آن را بيان کنم. بيکباره‌ اندوه درگذشت او مرا از پرداختن به اندیشههای راهنما بازداشت. من دانشگاه بودم و از بستري شدن او آگاه نبودم و هنگامي که آگهی مرگ او به من رسید هيچ باورم نشد و تا بچشم خود نديدم باور نکردم. اين يکي از تلخترين دورانهاي زندگي من بوده و خواهد بود. به هر روي پس از چندگاهی که خود را بازيافتم با انديشه‌هاي راهنما خود را سرگرم مي‌ساختم. سپس يکي از دوستان يک سيدي از کتابهاي گوناگون به من داد که در ميان آنها بسياري از کتابهاي راهنما هم بود. همچون تشنه‌اي که پس از ديري به آب رسد نشستم و يک به يک کتابهاي او را خواندم ميتوانم بگويم هر يک از کتابهاي او را چند بار خواندم تاريخ هجده ساله‌ي آذربايجان و تاريخ مشروطه را هر کدام سه بار خواندم. بدينسان کمکم با انديشه‌هاي راهنما آشنا میشدم. نخست برخي از انديشه‌هاي راهنما را پذیرفتن نمیتوانستم اما پس از چندي همه‌ی آنها را راست دانستم و جاي هيچگونه چون و چرائي در آنها نديدم. همچون ديوار پوسيده‌اي که ديري در برابر يک فشار خوردکننده پايداري کند ولي سرانجام فروريزد باورهاي پوسيده‌ی من نيز در برابر فشار خوردکننده و بي‌امان انديشه‌هاي پاکدینی فرو ريخت. من کتابهاي بسياري ، از فلسفه‌ی سياسي غرب گرفته تا انديشه‌هاي جامعه‌شناسي و کتابهاي مارکسيستي را خوانده بودم اما تا آن زمان با کتابي و انديشه‌اي همچون کتابها و نوشته‌هاي راهنما برخورد نکرده بودم. دلبستگي من به راهنما به ‌اندازه‌اي بود که هنگامي که به سربازي ميرفتم چند کتاب از او هميشه با من ميبود. پس از آمدن از سربازي راه پاکديني را برگزيدم و دست از زردشتيگري برداشتم. تو گويي با زرتشتي ديگر آشنا شده بودم و براستي هم شده بودم. هنگامي که دوستانم از من انتقاد ميکردند که چرا از دين زرتشتي دست برداشته‌ام پاسخ ميدادم که خود زرتشت گفته است به سخنان کساني گوش فرادهيد که سخنانشان درمانگر دردهاي زندگي باشد (يسنا 31 ـ بند 19) از همين روي گروش من به ‌انديشه‌هاي راهنما خود گروشي خردمندانه و بر پايه‌ي راهنماييهاي خود زرتشت است. رفتارهايي از برخي ميديدم که سراسر نشان از ناداني داشت و من پي بردم که اينان تنها از روي واکنش در برابر آخوندها خود را زرتشتي و يا مسيحي مينامند (چه بسا من خود نيز همچون آنان از سر واکنش در برابر آخوندها زرتشتي شده بودم) من با چشم خود هوس ، ناداني ، خودنمايي و گمراهيهايي را که راهنما در کتابهاي خود نام ميبرد در رفتارهای بسیاری ميديدم و اینبود که دیگر جايي براي درنگ نديده و با آگاهيهايي که از پيش درباره‌ي انديشه‌هاي راهنما بدست آورده بودم و ديري بود که به پاکديني هم گرويده بودم در پيش خود سوگند خوردم که در راه پاکديني تا پاي مرگ بکوشم. پس از اين بود که بجستجوي ياران راهنما پرداختم اما نشاني نمييافتم تو گويي که در تاريخ ايران کسي بنام راهنما برنخاسته است. اينکه کسي ازو سخني نميراند و يا نشاني از ياران او پيدا نميکردم مرا اندوهگين ميگردانيد. تا اینکه با شما آشنا شدم و آشنايي با شما رخداد بزرگی در زندگي من بود و مرا به دنبال کردن اين راه دلگرمتر از پيش گردانيد. در پايان سخنانم را با تکه‌اي از سخنان راهنما به پايان میرسانم :
« كساني خواهند گفت : اينها درست است ليكن هرگاه من يك تن در بند راستي و درستي باشم و خوي خود را آراسته گردانم ، جهان به نيكي ميگرايد؟... ميگوييم فراموش نبايد كرد كه هركس يك تن بيشتر نيست و جهان از همين يك تن‌ها پديد می‌آيد و اينست هركسي بنام نيكي جهان ناگزير است در بند نيكي خود باشد. اگر اين پوزش را توان پذيرفت كيست آن را پيش نياورد؟! و آنگاه اگر اين بهانه درخور پذيرفتن است پس چگونه هنگامي كه از يكي ستمي ميبيني يا زياني ميكشي زبان به ناله و فرياد باز ميكني؟! نه اينكه آنكس يك تن است و در دل خود همين بهانه را پرورده است؟! سخن را به پایان میرسانیم ، اين بيگمان است كه بايد بنياد زندگاني آدمي راستي و درستي باشد.»
(کتاب پاکخویی سات 21)

91 ـ در ناداني فرو رفته اند و خود را دانا مي شمارند

ديروز كسي مرا در اتوبوس ديده و بسخن پرداخته با يك تندي مي گويد : « عجب عالميست رفته ام لامپ بخرم يكي نه تومان ميگويند».

من پاسخي نداده بياد آوردم كه اينمرد از كسانيست كه سالها با من آشنايند و تاكنون نزديك نيآمده و در كوششها همراهي ننموده اند بلكه همين مرد يكبار هم با من بسخن پرداخته و چنين گفته : « اين كوششها فايده ندارد. اينمردم شدني نيستند». كسانيكه خودشان نميخواهند گفته هاي ما را بپذيرند اين يكي از بهانه ها ايشانست. بدينسان ميخواهند كمترين تكاني بخود ندهند و از اين آلودگيهاي گوناگون بيرون نيايند ، و تنها هنگامي تكان ميخورند كه يك زياني بخودشان برسد و در آنهنگام نيز تنها بگله و بدگويي و ناله و فرياد بس ميكنند.

چون اينها را بياد آوردم با يك آزردگي خاموش ايستادم ولي مردك كه از گراني لامپ دل پراندوهي داشت و ميخواست با گله و بدگويي دل تهي گرداند و آسوده شود و پي بيغيرتيش برود

90 ـ آيا زر و سيم ثروت نيست؟!..

در نامة پرچم اخيراً مقالة ( ارزش اسكناس با پشتوانه نيست ) را خواندم و در ضمن مقاله اينهم بود كه پول ( اهم از اسكناس و زر و سيم ثروت نيست ) چون مندرجات پرچم همواره منطقي و روي دليل است و پاسخ هاي منطقي را هم از نظر دور نميدارد اين است در اين قسمت كه اشتباهي بنظرم رسيد خواستم نظريات خود را عرض نمايم كه اگر اشتباه از طرف بنده باشد رفع شود.

بنده ميگويم ارزش اسكناس با پشتوانه است و اگر پشتوانه نباشد اسكناس ارزش ندارد و زر و سيم جزء ثروت است.

89 ـ يك نشست فراموش نشدني

چنانكه آگاهي داده بوديم روز يكشنبه يكم آذر نشستي در خانة دارندة پرچم برپا گرديد. نخست سخناني از عيد رفت و دارندة پرچم شرح داد كه عيدهاي هر توده اي آنروزهاييست كه با يك پيشامد تاريخي مصادف بوده و اينست هرساله آنرا عيد ميگيرند و بجشن و شادي مي پردازند كه هم قدرداني از كوششها و رنجهاي گذشتگان كرده و هم كنونيان را به برخاستن بمانندة آنكارهاي تاريخي برانگيزند ، اينكار خردمندانه ايست و بايد باشد. ولي افسوس كه عيدهاي ايران كمتر يكي مبناي تاريخي دارد. بهرحال ما امروز را يكي از عيدها مي شماريم

88 ـ راه چه دور و چه نزديك با پيمودنست كه بپايان ميرسد

كساني ميگويند : اين راهيكه شما پيش گرفته ايد سالها ميخواهد تا به نتيجه برسد. ميگويم : شما نتيجه را چه چيز ميگوييد؟!. اينكه يك كسي معني درست زندگي را بشناسد و از گمراهيها بيرون آيد و زندگاني پاكدلانه پيش گيرد يك نتيجة بزرگي براي اوست كه بايد قدرش داند و خشنودي نمايد. اين سخني كه ميگوييد دليلست كه شما باز چشمتان تنها بسوي ديگران باز است و خود را بياد نمي آوريد. از آنسو راه نزديكتر از اين كجا هست؟! يكمردمي كه آلودة چند گونه ناداني گرديده اند و انديشه هاي پست و پراكنده بآنان چيره ميباشد چه راه چاره دارند جز آنكه خود را از آن نادانيها و انديشه ها رها گردانند؟!..

اين گفتة شما بدان ميماند كه كسي در دادگاه محكوم به بند هميشگي (حبس دائم) شده بود و چون وكيلي باو دلداري داده ميگفت : « من يكراهي دارم كه شما را رها گردانم

87 ـ هركسي هرچه از كوشش بدست آورده ازآنِ اوست

يكي بدستينة « خوانندة پرچم» نامه اي فرستاده مي نويسد : « عقيدة شما دربارة مالكيت چيست؟.. بعضي ميگويند : شما منكر مالكيت هستيد و ميگوييد بايد ثروت مردم را از دستشان گرفت. من چيزي در اين موضوع در پرچم نخوانده ام ولي چون ميگويند بهتر است توضيحي دهيد».

ميگويم : ما هر سخني داريم مي نويسيم. اين را در كجا نوشته ايم؟.. مالكيت (يا بفارسي بگويم : ازآنِش) يك چيز طبيعي است.

86 ـ به آقاي ناصر اعتمادي سرودي

خواهش ميكنم اگر حرف حسابي داريد بنويسيد و به ادارة پرچم بفرستيد من قول ميدهم زودتر و بهتر از روزنامة « استوار قم» [1] چاپ خواهند كرد.
بازي موش و گربه چرا؟! در گوشه اي تاريك و سياه پناه بردن و بروشنائي سنگ پراندن چرا؟ مرد و مردانه باش؟ جلو بيا حرفي بزن و جوابي بشنو.
آبادان ـ ع : ع
پرچم : ديروز پاسخي را كه آقاي شيشه گر بناصر اعتمادي بهائي داده بود بچاپ رسانيديم. اين پاسخ را هم آقاي عيلامي داده. آري آقاي ناصر سرودي ، ما بكيش بهائي ايرادهاي بسياري داريم و خود آرزومنديم كه يك بهائي با ما روبرو شود و بايرادهاي ما پاسخ دهد. اكنون كه شما بجنگ پرچم برخاسته ايد بهتر است به پرسشهاي ما پاسخ دهيد ـ پاسخ دهيد تا بدانيم كيشتان راستست. در پايين چند پرسش را مينويسم :
1) سيد باب بسخنان مهملي كه معني ندارد پرداخته ، از قبيل « بسم الله الفريد الفراد ذي الافراد الفرود ....» اينها براي چه بوده؟!.. چرا يك مرد خدايي مهمل گويد؟.
2) ازو در تبريز هرچه پرسيدند گفت نميدانم و سپس چون چوب خورد از دعوي خود برگشت و توبه نامه نوشت كه اين توبه نامه را ميرزا ابوالفضل گلپايگاني با دستور عبدالبهاء نشركرده و چنين گفته ميشود كه نسخة اصل آن در كتابخانة مجلس است ـ آيا اينها دليل دروغگويي او نيست؟!.

85 ـ از گله و ناله چسودي تواند بود؟!.

دراين هفته بار ديگر ، يكرشته نامه ها و تلگرافهاي گله و ناله از سختي خواربار و از گرسنگي و بدبختي مردم رسيده. در آذربايجان بيكبار نرخها رو ببالا نهاده هي ميرود و هنوز در جايي نايستاده. از شرفخانه تلگراف كرده اند كه نوزده تن از گرسنگي ناتوان گرديده از خود رفته اند. در تبريز در نتيجة سختي زندگي در اين روزها آدمكشيها و خودكشيهايي رخ داده است.

اين نامه ها پياپي ميرسد و ما نميدانيم چكار كنيم. زيرا از يكسو مي بينيم اينها راستست و يك گراني بي اندازه اي بمردم رو آورده. در خشكسالي تنها گندم و جو و خوراك كم باشد و گران گردد. امروز هر چيزي از اندازه بيرون رفته. از يكسو هم ميدانيم كه از چاپ آنها در روزنامه هيچكاري نخواهد بود و جز سياه كردن كاغذ نتيجه نخواهد. از اين ناله ها نه آن كردان نامرد كه خواربار را خريده قاچاق ميبرند دست خواهند كشيد ، نه آن دلالان پستنهاد كه براي بيگانگان خواربار خريده انبار ميكنند بخود خواهند آمد ، نه همسايگان (يا مهمانان ما) كه پرواي گرسنگي اينمردم را كمتر ميكنند ترتيب اثري خواهند داد.[1]

اين يكي از نادانيهاي ايرانيانست كه بنوشتن در روزنامه اهميت بي اندازه ميدهند و چنين ميپندارند كه اين يك راه چاره اي ميباشد.

از آنسو ما يك نكتة بزرگتر ديگري را رعايت ميكنيم : چنانكه بارها گفته ايم ايرانيها شيوة خود قرار داده اند كه چون آسوده اند بيباك و بي پروا روز گذرانند و گمان كمي و آلودگي بخود نبرند و اگر كسي كميهاي آنانرا يادآوري كرد بي پروايي نمايند ، بلكه بآزارش كوشند ، با صد درماندگي دم از « غرور ملي» زنند و خود را يكي از توده هاي بنام جهان شمارند ، و همينكه روز گرفتاري رسيد بناله و فرياد پردازند و بزاري و فغان كوشند.

84 ـ باز در پيرامون صوفيگري


در شماره هاي پيش پرچم از صوفيگري سخن رانده گفتيم : سرچشمة صوفيگري آن بود كه پلوتينوس فيلسوف رومي چنين گفته : « روان آدمي از آنجهان آزاد و بي آلايش فرود آمده و در اينجهان گرفتار ماده گرديده و آلودگيها پيدا كرده. ليكن هر كسي كه بخواهشهاي تن نپردازد و بپرورش روان برخيزد آلايش او كمتر خواهد بود ، و كسانيكه بخواهند از اين دامگه باز رهند و بجايگاه پيشين باز گردند بايد از خوشيهاي اينجهان دامن درچينند و پارسا باشند».

اين سخن نتيجة آنرا داده كه كساني از كارها و خوشيهاي اينجهان روگردان باشند و در خانقاهها نشسته بخود سختي دهند ، و آنرا وسيله اي براي پاكي روان و نيرومندي آن شمارند ، و چون اينان براي رنجانيدن تن رختهاي پشمي ناهموار مي پوشيدند آنانرا « صوفي» (يا پشمينه پوش) ناميده اند.

اين آغاز صوفيگري بوده ولي داستان در اينجا نايستاده و كساني چنين گفته اند : « روانهاي ما از خدا جدا ميشود و پايين آمده در تن جا ميگيرد ، و اينست ما چون بخود سختي دهيم و تن مادي خود را از نيرو اندازيم بخدا مي پيونديم و خود خدا ميشويم» ، و اينست كساني از پيشروان ايشان همچون شبلي و ديگران بدعوي خدايي برخاسته اند : « ليس في جبتي الا الله» يا « سبحاني ما اعظم شأني».

سپس از اين اندازه هم گذشته و داستان « وحدت وجود» را بميان آورده اند ، اين « وحدت وجود» يك معماييست كه هركسي بشكل ديگري آنرا باز نموده و حقيقت آن اينست كه كساني ميگويند : « خدا همين هستي (وجود) است و چيز ديگري نيست. اينست هر چيزيكه در جهانست خداست. ما به هر چه مينگريم خدا را مي بينيم و جز او را نمي بينيم :

يار بي پرده از در و ديوار      در تجليست يا اولي الابصار

83 ـ شانزده خواست آزادگان

پايگاه : از ميان نوشته ها و كوششهاي كسروي و باهماد آزادگان سه رشته از همه چشمگيرتر است. نخستين رشته دربارة دين مي باشد كه از سخن كنوني ما بيرونست. دوم ، كوششهايي در زمينة دموكراسي و نشر معني درست(كامل) آن. سوم ، نبرد با هياهوي « ادبيات» و شعرهاي بيهوده ، نبرد با كيشهاي سراسر زيانمندي مانند شيعيگري ، صوفيگري ، بهاييگري و گمراهيهايي همچون ماديگري و جبريگري.

اين رشتة سوم (نبرد با گمراهيها) كه برخي به او ايراد گرفته و از اين رهگذر او را « افراطي» ، « عاصي» و يا « دشمن تراش» ناميده اند

82 ـ خود را بشناسيد

يكي از ياران ميگويد : دو گفتاريكه در پرچم دربارة خرد نوشتيد بس نبود. انبوه مردم خرد را نمي شناسند و اين را باور نميكنند كه مي توان براهنمايي خرد حقايق زندگي را دريافت و يك زندگاني آسوده و خوشي پيش گرفت و همينكه گفتگو ميشود ميگويند : « با اين عقلها؟! ، با اين عقلها ميخواهي ما حقايق را درك كنيم؟!.» از اينگونه ايرادها بسيار مي گيرند. آن دو گفتاري كه شما نوشتيد كساني آنرا يك « بحث علمي» مي شمارند و چنان ميدانند كه

81 ـ بايد از نادانيها جلو گرفت

چنانكه هركسي ميداند در اين آخرها دوباره درويشهايي پيدا شده اند و در اينجا و آنجا ديدار زشت خود را بمردم نشان ميدهند. از شهرستانها نيز مينويسند كه درويشان پيدا شده اند همچنين بسياري از آنانكه عمامه را برداشته بودند بار ديگر كلاه را بعمامه بدل گردانيده اند. بويژه سيدهايي كه عمامه سياه بر سر ميگزارند فراوانتر شده اند.

80 ـ دربارة روزه و احکام عبادي

نوشتة يكي از خوانندگان :
آن چه در دين به طور کلي واجب است دوري از بدي ها و انجام و اشاعه نيکي هاست. براي انجام نيکي ها بايد موانع آن را کنار زد و براي پرهيز از بدي ها مي بايست هوس ها و مشوق هاي آن را از خويش دور نمود.

79 ـ ارزش اسكناس با پشتوانه نيست

تا سي و چند سال پيش از اين ، بازرگانان ايران ، از برگزيده ترين تيره هاي ايران شمرده ميشدند. زيرا با پيشاني باز پول بدست مي آوردند و با پيشاني باز بكار مي بردند ، به كمچيزان و درماندگان دستگيريها مي نمودند ، بكارهاي تاريخي نيكي از ساختن پل و در آوردن چشمه و مانند اينها مي پرداختند.

در جنبش مشروطه نيز اينان مردانگي بسيار نمودند و رادمردانه پولهاي فراوان در راه جنبش بيرون ريختند. مشروطه بيش از همه با پول بازرگانان پيش رفته.

ليكن جاي افسوست كه امروز بازرگانان از نيكان شمرده نميشوند

78 ـ فلسفة روزه

پايگاه : با فرارسيدن ماه رمضان سال 1389 بجا ديديم در اين شماره رشته گفتارهاي پرچم را بريده و اين گفتار را بياوريم.
مقدمه

ماه صيام است ، مساجد و معابد شب و روز از اجتماع مسلمين و روزه داران رونق گرفته ، عالِم و عامي اين ماهِ بخصوص را ماه عبادت مي دانند و سعي دارند آيين اسلامي را هرچه بيشتر رواج دهند و به ثواب جزيل نايل شوند.

واعظين بوعظ خود و روضه خوانان به روضه خواني خود و پيشنمازان بنماز جماعت خود توجه و علاقة بيشتري بخرج مي دهند ، عامة ناس خصوصاً بازرگانان و بازاريان جهد بليغ دارند در اين ماه مبارك كه بهترين فرصت براي تحصيل ثواب مي باشد دستورات ديني خود را انجام دهند و با گرفتن روزه و خواندن نماز و دعا و شب زنده داري اجر اخروي بدست آرند.

با تمام اين احوال بايد اذعان و اعتراف نمود كه بازار روزه كاسد و رونق مسلماني كم شده است و با جرأت مي توان گفت از صد نفر بيش از ده نفر روزه نمي گيرند و چه بسا

77 ـ پيام بملايان تبريز

چنانكه از تبريز مي نويسند از چندي پيش ملايان تبريز نشستهايي دارند كه از پيمان و پرچم گفتگو مي كنند و گويا چنين گفته اند كه به پيمان پاسخ خواهند نوشت.

مي گويم : يك كار نيك همينست كه ميخواهند بكنيد. كسيكه يك سخني را نمي پذيرد راهش آنست كه با دليل بآن پاسخ دهد ، و ما نيز از آن نخواهيم رنجيد بلكه

76 ـ خرده گيري و پاسخ آن

يكي با دستينة « الداعي عبدالله » نامه اي نوشته و چنين ميگويد : شما در جريده تان جمع بين اضداد كرده ايد : زيرا از يك طرف عكسهاي مشروطه خواهان را چاپ ميكنيد و طرفداري از مشروطه نشان ميدهيد. از يكطرف مردم را بدين دعوت ميكنيد. از يكطرف نيز حمايت و تعريف از شاه سابق مي نمائيد. در حاليكه شاه مزبور هم مشروطه را پايمال گردانيد و هم دين را معدوم ساخت. در زمان او روحانيت انقراض پذيرفت ...» و چون لحن نامه بافرهنگانه است و نويسنده اش گويا در مشروطه از پيشگامان بوده با همة ناشناسي بهتر ميدانيم بنوشته اش پاسخ دهيم و اينست بشرح پائين ميپردازيم :

75 ـ گفتارهايي از خوانندگان

پايگاه : در روزنامة پرچم بجز نوشته هاي دارندة آن ، گفتارهايي ازخوانندگان نيز چاپ ميشده. برخي از آنها گواهي پاكدلانه ( شهادت صادقانه ) بوده و زير همان عنوان بچاپ رسيده ، برخي خود شاعر يا هوادار رمان بوده اند كه با خواندن نوشته هاي پيمان و پرچم تكان خورده به بيهودگي بلكه زيانمندي آن كارها پي برده دست برداشته اند و اينست سرگذشت خود را بنام هواداري از گفته هاي پرچم در اين زمينه نوشته اند

74 ـ در پيرامون خرد

يكي از شگفتيها بايد شمرد كه مردمان معني خرد را نمي دانند و آنرا نمي شناسند. « خرد» چيست؟ خرد گرانمايه ترين گوهريست كه خدا بآدميان داده كه بدستياري آن نيك از بد ، راست از كج ، سود از زيان بازشناسند ، براهنمايي آن براستيها پي برند و معني درست جهان و زندگي را بدانند. ولي جاي افسوس است كه مردمان چنين گوهر گرانمايه اي را نميشناسند و از آن بهره مندي نميخواهند. داستان مردمان با اين رفتارشان داستان راهروانيست كه در تاريكي شب راه ميروند و يك چراغ تاباني را كه دارند بجاي بهره مندي از آن ، خاموشش ميسازند

73 ـ پاسخ به آقاي منوچهر عدل

نخست بايد بگويم كه از اظهار تأثر خودداري نمي توانم. زيرا اين خود ماية تأثر است كه در اين كشور بيشتر نويسندگان گذشته از آنكه دربند دليل نمي باشند از هيچگونه بيفرهنگي و زباندرازي نيز خودداري نمي نمايند. اين بارها رخداده كه كساني زير عنوان پاسخ بآقاي كسروي يا پاسخ پيمان و پرچم گفتارهايي نوشته اند ولي تنها چيزي كه در آن گفتارها نمي توان يافت پاسخ است. بلكه با ياوه و ناسزا صفحات اين نامه و آن نامه را مانند دلشان سياه گردانيده اند.

آن سياه دلان رسوا بدانند كه بزودي مزد بيفرهنگي خود را خواهند گرفت.

خوشبختانه آقاي منوچهر عدل در گفتار خود پيروي از آن سبكمغزان ننموده

72 ـ قابل توجه وزارت فرهنگ

نگارش منوچهر عدل [از خوي] :

همانطوريكه در ايران يكعده اي بنام پيشوايان مذهب ، ما ايرانيان را به بداخلاقي و بدبختي سوق داده اند عده اي هم بنام شاعر و فيلسوف و صوفي ، صفات برجسته و عالي باستاني ما ايرانيان را از ريشه كندند!

در نتيجه (ادبيات) كه بايد با قلم تواناي نويسندگان خود روانهاي خشن و پست را باعلاترين درجة اخلاق برساند به پست ترين درجة اخلاقي امروزه رسانيده است.

امروز كه آقاي كسروي سر منشاء سستي و پراكندگي افكار ما را نتيجة مستقيم شاعران مي داند انصافاً نمي شود حكم كرد كه حق ندارند.

ولي اعمال بد و بيروية شاعران نبايد عظمت و بزرگي گويندگان و نويسندگان بااخلاق و بااراده را نيز محو و نابود سازد.

مثلاً مسعود سعد سلمان كه ميفرمايد :

گر تو سنگي بلاي سختي كش      ور نه اي سنگ بشكن و بگداز

بكم از قدر خود مشو راضي       بين كه گنجشك را نگيرد باز ... الخ

درسهاي عالي شهامت و عزت نفس و علو همت ياد ما داده

71 ـ بايد بهتر از اين چاره انديشيد

چندي است روزنامه هاي تهران از سختي زندگاني و كمي خواربار سخن ميرانند ولي ما بخاموشي گراييده ايم. چرا بخاموشي گراييده ايم؟..

70 ـ پاسخ يكي از هواداران صوفيگري

چندي پيش در روزنامة پرچم مقاله اي راجع بذم صوفيان و درويشان ديدم كه نام بعضي از بزرگان تصوف هم در آن تصريح شده بود و سبب شگفتي اينجانب گرديد كه چگونه دانشمندي مانند شما راضي ميشود در روزنامه اي كه بنام ايشان منتشر ميشود

69 ـ يك پيام و پاسخ آن

شرحي را كه در شمارة 209 پرچم زير عنوان « گفتگو با بهاييان» بچاپ رسانيدم ماية دل آزردگي برخي از بهائيان تهران گرديده و با زبان يكي از ياران « باوفا» چنين پيامي فرستاده اند :

« شما كه دعوي صلح كل مي كنيد بهر چه بما مي تازيد؟!.

68 ـ بجوانان و جوان انديشگان

در اين گفتار روي سخن بجوانان و جوان انديشگان است و ميخواهم بگفتگويي دربارة رهايي ايران پردازم. ولي بايد نخست مقدمه اي ياد كنم :

67 ـ خواهشمنديم جلو ياوه گويان را بگيريد

در اين چند روز نامه هايي از شهرستانها رسيده و از من مي پرسند : بهر چه ادارة تبليغات اجازه ميدهد كه در راديو تعرض بپرچم و نوشته هايش كنند و كنايه بزنند؟!. از يك ادارة دولتي چه سزاست؟!. اساساً تعرض و كنايه يعني چه؟! ... همه ميدانند كه ما با شاعران بيهوده گو دشمنيم و دشمني خود را با دليلهاي بسيار آشكاره نوشته ايم. همين امسال بود كه چند گفتاري دربارة شعر و نيك و بد آن نوشتيم. سپس گفتارهايي دربارة خراباتيان ـ كه خيام و حافظ از ايشانند ـ نوشته زيان بدآموزيهاي آنها را با دليلهايي از شعرهاشان روشن گردانيديم. باز هم با آواز بلندي ميگوييم : اينها از كوردروني ، جهان باين آراستگي و شگفتي را هيچ و پوچ پنداشته اند ، از گستاخي و بيفرهنگي بجنگ آفريدگار رفته و ايرادها بآفرينش گرفته اند ، از بيخردي چنين دستور داده اند كه بايد انديشة گذشته نكرد و دربند آينده نبود و تنها دم را غنيمت دانست و زندگاني را با مستي و بي پروايي بسر برد.

66 ـ دربـارة صـوفيـان و درويشــان

چند روز پيش در پرچم گفتاري دربارة صوفيگري بخامة آقاي رحيمي چاپ كرديم و اينك ميخواهيم در آن زمينه بيكرشته گفتارهاي ديگري پردازيم. اين نيز همچون شعر بايد دنبال گردد.

اگر ايرانيان توده اي بودند كه نيك و بد شناسند و سود و زيان بفهمند ما دربارة صوفيان بهيچ گفتاري نياز پيدا نمي كرديم.

65 ـ خود نمي كوشنـد و بكوشـش ديگــران نيـز رشـك ميبـرند

در ايران كسان بسياري هستند كه هيچ كوششي در راه توده و كشور نميكنند و از علاقه مندي بكشور و توده تنها بآن بس ميكنند كه در اين مجلس و آن مجلس گله كنند ، و از حال مردم بد گويند و از كمي خواروبار و گراني نرخها و نزديك شدن جنگ و مانند اينها سخن رانده تأسف نمايند و بهمين كار اكتفا كنند. دستة انبوهي از مردم اينحال را دارند و با اين غفلت و ناداني روزگار بسر ميدهند ، و اين نميدانند كه وظايفي در گردن دارند و يك مردي چنانكه بايد مقيد بخاندان خود باشد و آسايش زن و فرزندان خود را فراهم گرداند بايد مقيد بكشور و تودة خود نيز باشد و آزادي و آبادي كشور و آسايش و خرسندي توده را آرزوي خود شناخته در راه آن كوششهايي كند. بخصوص

64 ـ خـواهـران گـرامـي

نوشتة يك بانو
در اين هنگام كه خامة تواناي نويسندة پرچم و پيمان با بيهوده گوئي شاعران نبرد ميكند بر ما بانوان نيز لازم استكه اظهار قدرداني نمائيم براي اينكه اولاً مردهاي ما را از پيروي خراباتيان كه نامرديهاي ديگري در بردارد باز ميدارد و آنان را بشاهراه زندگي و مردانگي رهبري ميكند. دوم آنكه شعرا با كمال بي پروايي و بدون اينكه از روي خواهر و مادر خود شرم كنند عنوانهاي قبيح ديگري دربارة زنان نموده اند.

63 ـ فــــرهنـــــگ

1ـ فرهنگ چيست و براي چيست؟ ...
چنانكه خوانندگان ميدانند در چند شمارة پيش پرسشهايي از آقاي فرهشيد بچاپ رسانيده وعده داديم كه پاسخ آنها را سپس در سرگفتارها بنويسيم. اينك وعدة خود را بجا مي آوريم. چون چند تا از پرسشها دربارة « فرهنگ» بود ميخواهيم نخست بآن پردازيم و چون يك زمينة بسيار مهم و دامنه داريست بايد در چند شماره اين گفتگو را دنبال نمائيم :

نخست بايد ديد : « فرهنگ چيست و براي چيست؟ ...». يكي از نكته هاييكه بايد دانست اينستكه بيشتر مردم چون چشم باز كرده و اين عادتها و كارهاي زندگي را ديده اند درپي حقيقت آنها نبوده اند و از چگونگي آنها و علتي كه دارد و نتيجه اي كه بايد بدهد پرسش نكرده اند ، مثلاً شما اگر از يكتن بپرسيد : « رخت چيست؟ ... چرا بايد آدم رخت بپوشد؟ ...» از اين پرسش شما در شگفت شده خواهد گفت : " عجب سئوالي ميكنيد. رخت هم براي چيست دارد؟ مگر شما ميخواهيد رخت نپوشيم؟! ..."، بيش از اين پاسخي نخواهد توانست و حقيقت آنستكه بيشتر مردم ـ بلكه انبوه ايشان ـ از معني درست رخت ، و اينكه براي چه مي پوشند ، آگاه نيستند.

رخت براي آنستكه

62 ـ آدمـي نيــكي پـذير نيســت

آقـاي كســروي
شرحي در شمارة 179 در پيرامون جان و روان مرقوم داشته و از عقايد ماديون انتقاد فرموده بودند " در سرماي زمستان شما از خيابان ميگذريد و بينوائي را مي بينيد كه با يك پيراهن نازكي بيخ ديوار نشسته از سرما ميلرزد و شما دلتان سوخته پالتو را از دوش خود برداشته باو ميدهيد و اندكي گرم ميشود شما خوشحال ميگرديد. اينكار و مانند آن با خودخواهي چه سازشي دارد؟ " بنده كه يكي از خوانندگان پيمان و پرچم هستم و بتمام مطالب مطروحه در آن دو جريده اذعان و ايمان دارم در اين موضوع اختلاف عقيده دارم و معتقدم كه

61 ـ بـايـد جنـگ را بـا بـديــها كـرد

از گفتارهاييكه در سه شمارة گذشته نوشتيم كساني پنداشته اند كه ما ميگوييم جنگ نباشد ، يا ميگوييم در زندگاني بجنگ نيازي نيست. چون گاهي چنين سخني گفته شده و در برخي كيشها نيز هست ، پنداشته اند ما نيز چنان ميگوييم. اين دو روزه برخي از ايشان پرسشهايي از من كرده و چنين خواسته اند كه ايرادهايي بگيرند.

مي گويم : ما نگفتيم جنگ نباشد ، نگفتيم در زندگاني بجنگ نياز نيست. سخن ما چيز ديگر بود و از جنگهاي بيهوده امروزي كه منطقي براي آنها نتوان پنداشت گفتگو ميكرديم و نكوهش مينموديم. اگر كساني ميخواهند انديشة ما را دربارة جنگ بدانند

60 ـ جبــهة دوم

پايگاه : ما تاكنون تنها گفتارهايي را از پرچم آورديم كه به حال امروزي ايران بستگي دارد. اينست به گزارشهاي جنگ در آن روزنامه و ديگر گفتارها نيازي نديديم. ولي گفتار كنوني با آنكه دربارة جنگ جهاني دوم است ، چون زمينة ارجداريست در اينجا آن را مي آوريم. چنانكه در اين گفتار ديده مي شود در آن زمان مردم « چون نقصي در خود نمي شناختند اينست گناه را بگردن حوادث انداخته براي رهايي نيز چشم براه حوادث مي نشستند» و اينست به اخبار جنگ بيش از آنچه ارج داشته مي پرداختند. شوري در ايران بپا خاسته مردم سودهايي از رهگذر پيشآمدها براي خود در نظر داشتند.

متأسفانه انديشه و باورهاي مردم در زمينه هاي بسياري هنوز پس از هفتاد سال تغييري نكرده و حساسيت مردم براي مثال به انتخابات آمريكا و اخبار جنگ عراق و افغانستان بيش از توجه ايشان به گرفتاريها و آلودگيهاي جامعة خودشان مي باشد و بيشتر گمان ميكنند كه كوشش سياسي تنها پرداختن به اينگونه اخبار است.

59 ـ يـك گـام ديـگري در راه پيشــرفـت

تاكنون بارها روشن گردانيده ايم كه ما پرچم را براي چند مقصود بنياد نهاديم : يكي آنكه در اين هنگام آشفتگي جهان از هم ميهنان خود بركنار نباشيم و بتوانيم در زندگاني آنان براهنمايي پردازيم. ديگري اينكه برخي حقايق را كه مقصد اصلي ماست روشن گردانيم كه تاكنون هر دو رشته را يكسان پيش برده ايم ، و چون ديده ميشود يكدسته از خوانندگان از دور و نزديك بنوشته هاي روزنامه ـ بويژه ببخش حقايق ـ دلبستگي مينمايند اينك ميخواهيم يك گام ديگري در اينراه برداريم و يكرشتة ديگري از حقايق را روشن گردانيم و از همين شماره بآن مي پردازيم و چون در اين زمينه بتازگي « گفت و شنيدي» رخ داده و يك موضوعي در ضمن گفت و شنيد بهتر روشن ميگردد اينست همان را در اينجا نقل ميكنيم.

جواني بنزد من آمده چنين ميگويد : من سخنان شما را از زبان ديگران مي شنيدم و نميتوانستم بپذيرم. ولي در اين دو سه بار

58 ـ نــگاهـي بـهنـدوســتان

خوانندگان از داستان هندوستان آگاهند. در هفته هاي گذشته اين سرزمين تاريخي بار ديگر جنبشي نشان داد و در اين گرماگرم جنگ نظر جهانيان را بخود جلب نموده. مهاتما گاندي ، آن پيشواي بنام هند ، بهمراهي حزب كنگره كه پديد آوردة خود اوست   [1] ، بار ديگر بكوششـهايي در راه استقلال هندوستان برخاستند ، و با يك زبان آشكاري از انگليسيان در خواست كردند كه هندوستان را بخود گزارند و از آنجا بيرون روند تاكنون درخواستي باين آشكاري از هندويان سر نزده بود. پيداست كه انگليسيان آنرا نپذيرفتند و آنها نيز پاسخ يكروية [= مستقيم] آشكاري دادند ، و چون گاندهي و پيروانش ، بشيوة خاص خود ، آمادة شورشهاي ناخونريزانه [= نافرماني مدني ، مقاومت منفي] شدند حكومت هندوستان [حكومت دست نشاندة انگليسي هند] فرصت نداده گاندهي و ديگر پيشروان را دستگير ساختند و ببند انداختند

57 ـ چنـد پرســش و پـاسـخهاي آنـها

1-
شبهاي آدينه و روزهاي آن كه كساني بنزد من مي آيند هميشه پرسشهايي ميكنند و پاسخهايي مي شنوند و من دوست ميدارم كه گاهي آنها را در نوشته هاي خود بياورم ، و اين خود راهي براي نزديكي انديشه هاست.
در آدينة گذشته دو تن بنزد من آمدند و چنين گفتند : " شما بارها در نوشته هاي خود نام «حقايق» را مي بريد و چنين ميگوييد كه همگي بايد حقايق را بپذيرند. ما ميخواهيم چند پرسشي از شما كنيم" :
1) آيا در جهان حقايقي هست؟.. بسياري از دانشمندان بحقايق قايل نيستند. ميگويند در جهان هرچه هست جز فريب نيست. ميگويند : هر كسيكه نيروي گويندگي و زبان شيوا دارد ميتواند مطالبي را بنام حقايق بقبولاند و جمعي را پيرو خود گرداند. نه اينكه راستي را حقايق باشد.
2) بر فرض آنكه حقايقي هست راه درك آنها چيست؟.. چگونه ميتوان حقيقت را شناخت؟..
3) آيا ميتوان از روي حقايق زندگي كرد و از هرچه نحقيقت است چشم پوشيد؟..
گفتم : بيكايك پرسشها پاسخ ميگويم :

56 ـ چـه جـدايـي ميـانـة شـرقيـان و غـربيـانسـت؟..

چون در گفتارهاي گذشته نوشتيم كه ايرانيان و ديگر شرقيان بايد بخود تكاني دهند و بآلودگيهاي خود چاره كنند تا بتوانند با اروپائيان همسري نمايند ، برخي خوانندگان مقصودي را كه از اين جمله ها داشته ايم نفهميده بايرادهايي برخاسته اند اينست مي خواهيم مقصود را روشن گردانيم :
ما انديشة خود را دربارة اروپا بارها نوشته ايم. اروپاييان با آن پيشرفتي كه در زمينة دانشها و اختراعات كرده و جهان را بتكان آورده اند

55 ـ گــفت و شــنيــد

چند روز پيش دو تن بنزد من آمده اند و يكي بسخن پرداخته در ميان گفتگو چنين ميگويد :" سرگذشت ما نيز در پايان اين جنگ معلوم خواهد شد. كوشش ديگري فايده ندارد". آن يكي سرخود را بتصديق او تكان داده ميگويد : " آري بايد منتظر باشيم كه نتيجة اين جنگ چيست. شب آبستن است تا چه زايد سحر".
اين دو تن از كسانيند كه خود را دانا شمارده در كارهاي زندگاني داراي انديشه و عقيده ميباشند و اينان در نهان از كوششهايي كه ما در راه نيكي ايران بكار مي بريم خشنودي ندارند و اينست گاهي يك كدام بنزد من ميآيند و در ميان گفتگو تعرضهايي نمايند و سخنان كنايه آميزي گويند. اينها نيز مقصودشان جز تعرض و كنايه نبود.
از سوي ديگر اين راز درون ايشان است كه بهيچ كوششي در راه زندگاني توده اي و براي نگه داري كشور نياز نمي بينند و هميشه ميخواهند تماشاگر حوادث باشند و سودهايي براي خود از كوششهاي ديگران توقع دارند

54 ـ يـك راز دانسـتنـي

در هفتة گذشته خبري در روزنامه ها بچاپ رسيد كه مضمونش اين بود : اينكه در بعضي روزنامه ها از ناامني رضاييه نوشته بودند صحيح نيست. چنانكه مأمورين دولت گزارش داده اند در آنجا امنيت برقرار است.
اين خبر كه دولت بروزنامه ها داد يك پاسخي بايرادهاي ما بود. ما چون دربارة رضاييه بكابينة آقاي سهيلي ايراد گرفته فشار مي آورديم اينرا بجاي پاسخي بما بروزنامه ها فرستاده.
اگرچه اكنون كابينة آقاي سهيلي از ميان رفته و ديگر نبايد بآن اعتراضي نماييم و يا باين خبر ما نيز پاسخي نوشته بگوييم چنان امنيتي دروغست. ولي چون اين خبر طرز انديشة وزيران را دربارة كشور و معناييكه بامنيت ميدهند روشن مي سازد ميخواهيم در اينجا از آن سخن رانيم.

53 ـ سيــزدهم مـرداد يـا چـهاردهــم؟..

چنانكه خوانندگان آگاهند همه ساله در ايران روز چهاردهم مرداد را بنام آنكه روز داده شدن مشروطه است عيد ميگيرند و در بهارستان جشن و پذيرائي باشكوهي انجام مي يابد و امسال نيز خواهد بود.
ما چون بمشروطه علاقه منديم و آنرا بهترين راه حكومت يا سررشته داري مي شماريم و تاكنون در اين زمينه كوششهاي بسيار كرده ايم اكنون نيز در اين جشن از شادي و خشنودي خودداري نخواهيم كرد و چنانكه آگاهي داده ايم شمارة فردا شمارة خاصي با عكسهاي پيشروان و سران مشروطه خواهي خواهد بود.
ولي در اينجا دو نكته اي هست يكي آنكه ما معني درست مشروطه را ميخواهيم. ما آنرا آرزومنديم كه بزودي يكروزي بيايد كه همة مردم ايران معني درست مشروطه را بدانند ، و مزايايي را كه اينگونه زندگاني ، اينگونه سررشته داري ، اينگونه كشورداري ، دارد بشناسند و خود شايستة چنان كشورداري گردند.
بارها گفته ايم فرق مشروطه با استبداد تنها در شكل حكومت و بودن يا نبودن قانون نيست. يك فرق بزرگ

52 ـ بـايد نيـكان از بـدان جـدا گـردند

يكي از خوانندگان پرچم نامه اي فرستاده و در آن پرسشهايي كرده كه از جمله مي نويسد : " آيا شما به نتيجة زحمات خود مطمئن هستيد؟!.. آيا اينمردم اصلاح خواهند شد؟!.."
ميگويم : من اگر بنتيجة زحمتهاي خود اطمينان نداشتم باين كوششها برنميخاستم. مرا باين كار هوس برنيانگيخته. نه سالست ما اين رنج را ميبريم و اگر از روي هوس بود تاكنون پايان مي يافت. بهوس كسي نه سال برنج سختي تاب نمي آورد. ما باين راه از روي بينش درآمده ايم و از روي بينش گام برميداريم و بنتيجة كار خود اطمينان داريم.
اما اينكه مي پرسيد : « آيا اين مردم اصلاح خواهند شد؟!..» پيداست اصلاح يا نيكي بآرزو نتواند بود و يك وسيله اي ميخواهد. در جهان هيچ چيزي بي وسيله نتواند بود. نيكي اين مردم بسته بآنست كه

51 ـ بايـد بـراستيهـا گـردن گـزاشــت

چند روز پيش كسي تلفن كرده بي آنكه خود را بشناساند چنين ميگويد : " آيا ميتوانيم يك جمع ايراني از شما خواهش كنيم كه بيش از اين موضوع شعر را تعقيب نكنيد". گفتم يك جمعي نباشد و يكتن ايراني باشد پيش ما گراميست ولي در اين مورد بهتر است ما از آنان خواهش كنيم كه سخناني را كه با دليل مي نويسيم بپذيرند. ما كه بشاعران دشنام نمي دهيم ، دروغ نمي بنديم ، سخناني را با دليل مي نويسيم ، و اين براي رهايي ايرانيان از اين آلودگيهاست و ما خود هيچ غرضي نداريم. پس آنكسان بگويند كه چرا نمي پذيرند؟!. گفت : سخن شما راست است ولي

50 ـ خـرابـاتيـان كه بـودند ، چـه ميگفتنــد؟..

چون در شماره هاي اخير پرچم بارها نام « خراباتيان» و « خراباتيگري» برده شده ، ميخواهيم روشن گردانيم كه خراباتيان كه بودند و چه ميگفتند ، بيشتر مردم اينها را نميدانند.
نخست معني « خرابات» روشن گردانم : بايد دانست خرابات بمعني ميخانه و قمارخانه است و در فرهنگها نيز

49 ـ كلـمه هايـي كه معنـايـش دانستـه نيسـت

 1-
در ايران بسياري از كلمه هاست كه در زبانها ميگردد ولي اگر شما بپرسيد كمتر كسي معني آنها را ميداند. مثلاً كلمه هاي اخلاق ، دين ، تربيت ، ادبيات ، تمدن ، عرفان هميشه بر سر زبانهاست و پياپي در روزنامه ها درميان گفتارها تكرار ميشود. ولي شما اگر هر يكي را بگيريد ، و از هر كسيكه ميخواهيد بپرسيد خواهيد ديد معني درستي از آنها نفهميده و بشما شرح نميتواند داد ما بارها اينرا آزموده ايم.
مثلاً كلمة « اخلاق» را بگيريم. بارها آزموده ايم كه يك معناي روشن

48 ـ چــرا زندگانــي رو بسـختـي رفته؟..

بارها شنيده ام كساني بمن نسبت ميدهند كه منكر ماشين هستم. همين اكنون نامه اي در پيشم است كه يكي مي نويسد : در فلان مجلس گفتگو از مضرات ماشين ميرفت من هم با عقيدة شما موافقت كردم.
من در شگفتم كه سخني را كه مي نويسم بيشتر از مردم نيك نمي خوانند و نيك نمي فهمند ، و بسياري از ايشان بگفته هاي من معنايي از پيش خود مي دهند. ما ناگزير شده ايم هر سخني را يكبار بنويسيم و يكبار هم در پيرامون آن شرحها داده بگوييم : مقصود ما فلانست و فلان نيست.

47 ـ بـايـد بـه پستــي خويـها چـاره كـرد

گردن نهادن بزور ، و فروتني نمودن در برابر زورمند ، و همچنين گردن كشيدن بناتوان ، و پاگزاردن بروي افتاده ، در بسياري از ايرانيان طبيعت دوم گرديده.
اين خوي پست در كمتر جايي باندازة ايران رواج دارد. در كشوريكه قرنها استبداد فرمانروا بوده و پادشاهان ستمگر ساية خدا شمرده ميشدند ، در كشوريكه كتابها پر از دستورهاي چاپلوسي و پستيست

46 ـ در بـارة رضـاشـاه پهـلوي و كارهاي زمـان آنشــاه

يكي از كارهاي نيكي كه بايد در ايران انجام گيرد آنستكه كسي يا كساني با يك نظر پاك و بيغرضي كارهاي رضاشاه پهلوي را بگفتگو و جستجو گزارند و نيك و بد همه را روشن گردانند. مردم دربارة او از حقيقت بسيار دورند و نيكيها و بديهاي او را نمي دانند. زيرا آنچه در زمان خودش بود هر كاري ميكرد و چه در روزنامه ها و چه در مجلس شورا و چه در جاهاي ديگر مورد ستايش مي گرديد و كسي زبان بخرده گيري نميتوانست گشود و آنچه اكنون است

45 ـ چرا خردها از كار افتاده

روزنامة كوشش كتابي از فرانسه زير عنوان « سه سال در ايران» ترجمه ميكند كه نويسندة آن كنت گوبينو در آغاز پادشاهي ناصرالدينشاه بعنوان سفارت فرانسه بايران آمده سه سال در اينجا مانده ، و چون مرد دانشمندي بوده كتابهايي دربارة ايران نوشته كه يكي از آنها همينست. كنت گوبينو دربارة ايران چنين مي نويسد :
" اصول استدلال و روش تنقيد اروپايي بهيچوجه در ايران مورد توجه نيست و هواخواه ندارد. شما اگر با يك نفر صوفي ايراني صحبت كنيد و بنيروي استدلال و روش علمي اروپاييان بطلان عقيدة او را ثابت نماييد و نيز با يكنفر علي اللهي صحبت نماييد

44 ـ يكي از دشواريها

چنانكه بارها گفته ايم اين بالا رفتن نرخها ـ از يك نظر ـ گراني نيست و در واقع ارزان شدن پولست. زيرا همه چيز در نوبت خود بالا ميرود. چنانكه مي بينيم همينكه در بازار تكاني پديد مي آيد و بازرگانان و سقط فروشان و ديگران بنرخ كالاها مي افزايند در بيرون نيز هر چيزي بهمان تناسب بالا ميرود. مثلاً كارگر و بنا و باربر مزد بيشتر ميخواهد. كافه چي و رستوران چي پول فزونتر ميگيرد ، پزشك و دندانساز و وكيل حق الزحمه بيشتر مي طلبد. يكي از چيزهاييكه ما در اين دو ساله در تهران مي بينيم و خود شگفت مي نمايد فزوني بهاي ميوه ميباشد. راست است كه ميوه بتهران از بيرون مي آيد و كرايه ها گران گرديده. ولي آيا تفاوت تا باين اندازه خواهد بود؟!..
راستي آنستكه هركسي در نوبت خود جبران بالا رفتن نرخها را مي كند و بهاي كالاي خود را مي افزايد و تنها كساني از اين جبران محرومند كه ماهانة محدودي ميگيرند ، و آنان كاركنان اداره ها ميباشند.

43 ـ گفت و شنيـــد

يكي از آشنايان بنزد من آمده چنين ميگويد : شما اين جمله را تكرار ميكنيد ، " مردم معني زندگاني را نميدانند". اين جملة شگفتيست و بكسان بسياري برميخورد. گفتم : جاي شگفتي و برخورد نيست. با مثالهاي بسياري ميتوان آنرا ثابت گردانيد ولي من بيك مثلي بس ميكنم.
يكي از موضوعهاي مهم زندگاني كار و پيشه است. مردم ايران معني درست آنرا نميدانند.

42 ـ چند سخني با آقاي فرامرزي

چند روز پيش يكي گفت : "روزنامه كيهان نشر ميشود و همة روزنامه ها يادي از آن كردند ولي شما نكرديد". گفتم : " ما از هيچ روزنامه اي ياد نميكنيم و از اين « تعارف» بركناريم. ولي آقاي فرامرزي چون دوست ماست آرزومنديم روزنامة او باين توده و كشور سودمند افتد". اين پاسخيست كه بآن گوينده دادم. ولي ميخواهم در اينجا چند سخني با‌ آقاي فرامرزي برانم.

41 ـ چرا حقايق را نمي پذيرند؟..

يكي از آشنايان چنين ميگويد : " بسياري از مردم اين سخنان شما را نميپذيرند. بارها شده كه در مجلسي گفتگوي نوشته هاي پرچم بميان آمده و كساني بهياهو پرداخته چنين گفته اند : « ما اينها را نمي پذيريم»".
ميگويم : پذيرفتن حقايق اختياري نيست. هر آدمي بايد حقايق را بپذيرد. يكي از فرقهاي بزرگ آدميان با چهارپايان همينست كه خدا بآدميان نيرويي بنام « خرد» براي شناختن حقايق و پذيرفتن آنها داده ولي بچهارپايان چنين نيرويي نداده. پس كساني كه با حقايق نبرد ميكنند بايد گفت : چهارپاياني بصورت آدمي ميباشند بايد گفت : از آدميگري بهره اي ندارند.
از آنسو اينها چارة دردهاست و اگر نپذيرند در اين خواري و بدبختي خواهند ماند. بايد گفت : شما مي توانيد اينها را نپذيريد ، ولي از اين بدبختي رهايي نخواهيد داشت. مي توانيد نپذيريد ولي لگدمال گرديده از ميان خواهيد رفت. اينجهان پياپي ميگردد و مردمان ناشايست را از ميان ميبرد و شما نيز يكي از آنان خواهيد بود.
تو گويي جهان ناز آنان را خواهد كشيد كه بدينسان در برابر حقايق نازفروشي و بي نيازي مينمايند. اين بدان ميماند كه كسي بيك بيماري پستي گرفتار باشد و چون

40 ـ ما خود خواهان سواديم

نكوهشهاييكه در گفتارهاي گذشته از درسخواندگان و سستي عزم و ناستودگي خوي آنها نوشتيم ديده ميشود در برخي از روزنامه ها آن گفتارها را عنوان ميكنند و چنين ميفهمانند كه ما ميخواهيم مردم باسواد نباشند ، و چنين نسبتي بما داده آنگاه از پيش خود بپاسخ ميپردازند. اينست مي نويسيم ما چنان چيزي را نگفته ايم و شما هم بيهوده زحمت نكشيد.
اساساً خواهشمنديم سخن بميان نياوريد و بگزاريد ما مطلب را روشن گردانيم. اين گفتگو نچيزيست كه هركس در آن دخالت كند. اگر كساني باين موضوع و باين گفته ها اهميت ميدهد بايد تا بآخر گوش دهند و نيك بفهمند و بينديشند و آنوقت اگر ايرادي پيدا كردند بگويند. اگر اهميت

39 ـ يك گفت و شنيدي

چون در شمارة پريروز پرچم نامة آقاي آگاه را دربارة بيزاري از شاعري و چشم پوشي از شعرهاي خود بچاپ رسانديم يكي از خوانندگان با من چنين ميگويد : " نامة آن لاري را خواندم راست نوشته ، ولي تند رفته" گفتم : لاري نيست. در لارستان مأموريت دارد. اما اين سخن شما بيمعني است ، زيرا اگر راست گفته ديگر تند رفتنش كدام است؟!. او ميگويد من چون زيان شعرهاي بيهوده را فهميدم بخود چنان كاري را نپسنديدم و آنچه داشتم از ميان بردم ، شما بكجاي اين سخن ايراد داريد؟!. اين كاريست كه هر خردمندي

38 ـ بيهوده گويان را بخود باز گزاريد

سخناني را كه در گفتارهاي گذشتة پرچم دربارة شعر يا در پيرامون پراكنده انديشي ها نوشتيم برخي روزنامه هاي كوچك آنها را عنوان نموده بسخنان خنك برخاسته اند ، و كساني از ياران ميگويند : " چرا بآنها پاسخ نمي نويسيد؟!.." ميگويم : شگفت از شماست كه ميخواهيد بآنها پاسخي نويسيم. چه پاسخي بآنها خواهيم نوشت؟.. آنها اگر منطق ـ فهم و دليل پذير بودند آن نوشته هاي ما سراپا منطق است و بهر سخني دليلهاي روشن ياد كرده ايم. در جاييكه منطق نمي فهمند چه جاي گفتگو با ايشانست؟!..
نافهمي نگريد : ما مي نويسيم « شعر بخشي از سخنست و سخن بايد تابع نياز باشد». آنان هايهوي برمي انگيزند كه بشعرا توهين شده. ما ميگوييم : يكي از علل درماندگي هاي ايرانيان عقيده بجبريگريست و شعرهايي را كه شعراي نافهم در جبريگري سروده اند يادآوري ميكنيم آنان يخه ميدرند كه بافتخارات ايران توهين كرده اند. با چنين كسان بي بهره ـ از ـ خرد ما چه گفتگو توانيم داشت؟!..

37 ـ چرا بجاي سود زيان مي بينيم؟..

از سال 1305[قمري] كه حاجي ميرزاحسن رشديه نخستين دبستان (يا مدرسة جديد) را در تبريز بنياد نهاد تا امروز كه پنجاه و شش سال ميگذرد در ايران در راه معارف (يا فرهنگ) كوششهاي بسياري رفته است. از همان هنگام عقيدة علاقه مندان بكشور و توده اين بود كه بايد مردم را باسواد گردانيد ، و اينست هر يكي باندازة تواناييش در اين راه ميكوشيده.
يكي از پيشگامان در اين راه شادروان امين الدوله بوده. زيرا چون در همان زمانها بواليگري تبريز آمد حاجي ميرزا حسن از دست ملايان و طلبه ها آزار بسيار ديده و پس از چند سال كوشش دبستان را رها كرده بمصر رفته بود ، امين الدوله با تلگراف او را به تبريز خواست و دوباره با دست او دبستان بنياد نهاد كه بشاگردان رخت و نهار نيز داده ميشد. سپس چون ناصرالدينشاه كشته شد و پسرش مظفرالدينشاه بجاي او نشست و پس از چند ماهي امين الدوله را براي صدراعظمي بتهران خواست امين الدوله حاجي ميرزاحسن را با خود همراه آورد و در تهران نيز يك دبستان بزرگي كه با پول او اداره ميشد بنياد گزاشت.
يكي ديگر شادروان شيخ هادي نجم آبادي بود. اين مرد دل آگاه بدشمنيها كه ملايان سالوس با دبستانها مي نمودند پروا نكرده پشتيباني از آنها نشان ميداد و از اينرو چون امين الدوله معزول شد و از تهران بيرون ميرفت نگهداري دبستانها را باو سپرد و آقا شيخ هادي آنچه نگهداري و پشتيباني بود دريغ نگفت.
ديگري شادروان طباطبايي بود كه در تهران دبستان اسلام را بنياد نهاد. ديگري لقمان الممالك بود كه در تبريز مدرسة لقمانيه را (كه گويا بجاي دارالفنون تهران بود) تأسيس كرد. بسياري از حكمرانان و توانگران هر كسي در شهري كه بود يك دبستاني بنياد ميكرد.
اينها از مشروطه بود. پس از مشروطه اين كوششها بسيار بيشتر و ميدان آن بسيار وسيعتر گرديد. آزاديخواهان در همه جا دبستانها بنياد ميگزاردند و مردم را بفرستادن بچه هاي خود برمي انگيختند. در روزنامه ها پياپي گفتارها در تشويق مردم نوشته ميشد ، هر سال بهنگام آزمايش (امتحان) در دبستانها جشن ميگرفتند و شادي و اميدواري بسيار مي نمودند. علاقه مندي ايرانيان باين دبستانها بجايي رسيد كه برخي روزنامه هاي قفقاز بزبان آمده و اين رفتار را بايرانيان ايراد گرفتند.
آنروز دولت دخالت در اين كارها نداشت. خود مردم خرج دبستانها را ميدادند.

36 ـ چگونه ميخواهيد آب پاشيد و آتش را خاموش نبينيد؟!..

در سال 1304 كه از سفر خوزستان برگشته در تهران بيكار بودم روزي بخانة يكي از دوستان مهمان رفتم. چون باهم نشستيم و بگفتگو درآمديم دوست ما چنين گفت : ديروز در مجلسي بوديم چند نفر از روزنامه نويسان و نويسندگان نيز بودند و سخن از درماندگيهاي ايران ميرفت. بيست سالست اين كشور مشروطه شده و در اين مدت كوششهاي بسياري بكار رفته. ولي نتيجه اي بدست نيآمده بلكه ما روز بروز عقب رفته ايم. ميگفتيم علت اين چيست؟.. فلان نويسنده ميگفت : توده بيسواد است. بايد معارف را تعميم و توده را باسواد گردانيد. فلان روزنامه نويس باو پاسخ داده گفت : اساس اخلاقست بايد اخلاق مردم را اصلاح كرد. ديگري گفت : بايد بمردم درس وطن پرستي داد. پيشرفت مردمان اروپا از ميهن پرستيست. باز ديگري گفت : بايد كاري كرد كه قانونها اجرا شود. مردم چون مدتي در زير قانون زندگي كردند خود تربيت ميشوند. بدينسان در يك مجلس چهار عقيده پيدا شد و هر يكي از اينها دليلها براي عقيدة خود ياد ميكرد و يكساعت بيشتر مباحثه ميرفت.
دوست ما اين داستان را ميگفت و مقصودش آن بود كه من بگويم كدام عقيده درستتر است. ولي من چون انديشة روشني نداشتم بخاموشي گراييدم. دوباره پرسيد و گفتم موضوع باين آساني نيست. گفت : من دلم ميخواهد ما ايرانيها يك نصف دارايي خود را بدهيم و درد اين كشور را بدانيم و يك نصف ديگر را بدهيم و چارة آنرا بدست آوريم.
اكنون آن دوست ما مرده است و پس از پانزده سال

35 ـ همه چيز را ميدانند و هيچ چيز را نميدانند

تاكنون بارها گله كرده ايم كه ايرانيان معني « دانستن» را هم نميدانند. همين داستان « قضا و قدر» يك مثل نيكي براي اين موضوع ميباشد.
شما اگر در مجلسي بنشينيد و چنين گفتگو كنيد : " در زندگاني هر كسي بايد بكوشد تا نتيجه بردارد. اگر كسي نكوشد و يا راه كوشش را نداند ناچار در زندگي بسختي خواهد افتاد. همچنين توده ها آنهاييكه نكوشند و يا راه كوشش را ندانند بزيردستي مي افتند و بدبخت مي گردند". اينها را كه سراپا حقايقست شرح دهيد ، خواهيد ديد شنوندگان همگي از درون دل « بلي» ميگويند و سرها را براي تصديق تكان ميدهند ، خواهيد ديد يكي سري تكان داده ميگويد : " بلي « ليس للانسان الا ما سعي»". آن يكي دهان پرباد كرده شعر ميخواند :
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر       كاي نور چشم من بجز از كشته ندروي
آن ديگري با لحن فيلسوفانه ميسرايد : « هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت». چهارمي بنطق پرداخته ميگويد : " بلي آقا ! اين نتيجة كوشش است كه آلمان را بآن مقام رسانيده نتيجة كوشش است كه انگليسيها بيك نصف كره حكومت ميكنند". آن ديگري ميگويد : " من دربارة سعي و عمل مقاله اي نوشته ام". اين ميگويد : " من بتازگي يك قصيده اي سروده ام". اينها را ميگويند و چنين مي فهمانند كه ما اينها را ميدانيم و عقيده مند ميباشيم.
در حاليكه نميدانند و باوري هم ندارند. سخنانيست شنيده و فرا گرفته اند ، ولي نفهميده و باور هم نكرده اند. زيرا كسيكه يكچيز را باور كرده ضد آنرا نپذيرد. شما اگر علم هيئت خوانده و داستان زمين و آفتاب و ديگر كرات را

34 ـ ما در زندگي ناچار نيستيم و چاره داريم

چون در گفتارهايي كه در پيرامون انديشه هاي پراكنده نوشتيم نام « جبريگري» برده گفتيم : بسياري هم عقيده باين دارند و آدميان را در زندگاني ناچار ميشمارند ، كساني از خوانندگان مي پرسند : " پس نظر شما در بارة قضا و قدر چيست؟..." ميگويم : " نپرسيد نظر شما دربارة قضا و قدر چيست ؟..." حقيقت قضا و قدر را بپرسيد.
يكي از لغزشها در ايرانيان آنست كه مي پندارند در جهان حقايقي نيست و هر كس از روي گمان يا پندار يك چيزهايي ميفهمد و آن نظريست كه او دارد. مثلاً ما اين سخناني را كه دربارة درماندگي ايرانيان و علت آنرا مي نويسيم كساني خوانده چنين مي گويند : « اين هم يك نظريست». بارها ديده ايم كه يك موضوعي را كه نوشته و دليلها برايش آورديم يك كسي ضد آنرا نوشته و آورده و چنين خواسته كه ما بچاپ رسانيم ، و چون گفته ايم : " اين نوشتة شما بضد آنست كه ما خود نوشته ايم" پاسخ داده : " آن يك نظريه اي بود اين هم يك نظريه ايست".
همين خود نشان نافهمي و بيچارگي ايرانيان است. چنين مي پندارند در جهان حقايقي نيست. ولي بايد بدانند مثلاً دربارة شعر در ايران سخنان بسياري گفته اند. گاهي آن را وحي خوانده اند.گاهي سحر ناميده اند گاه از صنايع مستظرفه شمرده اند. ولي حقيقتش آن بود كه ما نوشتيم باين دليل كه شما هيچ ايرادي بآن گفته ها نتوانيد گرفت. بخوانيد و جمله بجمله بسنجيد آيا بكدام يكي ايرادي دارد؟!..

33 ـ پراكنده انديشي چه اثري تواند داشت؟..

در چند شمارة پيش نمونه اي از پراكندگي انديشه ها را نشانداديم. كنون ميخواهيم دنبالة سخن را گرفته پيش رويم. ميخواهيم رابطه اي را كه ميانة آن انديشه هاي پراكنده با بدبختي ها و درماندگيهاي ايرانيان است روشن گردانيم. اين بدبختيها و درماندگيها چه ربطي بانديشه هاي پراكنده دارد؟!.. مگر انديشه هم تواند يك تودة بزرگي را بدينسان درمانده گرداند؟!.. براي دانستن اينها بايد چند چيز را بديده گرفت.

32 ـ آيا ميان دموكراسي و باورهاي بيهوده ارتباطي هست؟!

پايگاه :
اكنون پس از نشر گفتارهاي سه ماه نخست پرچم ، خوانندگاني كه آنها را با دقت خوانده اند بنيكي دانسته اند كه آنها برخلاف ظاهر خود كه جستارهاي پراكنده اي مي نمايد همه بهم مربوط بوده و همه يك مقصد را دنبال مي كنند. از سوي ديگر دانسته اند كه با آنكه از زمان گفتارها شصت و اندي سال مي گذرد همچنان آنها درسهاي گرانبهايي را در بر دارند. اين موضوع تصادفي نيست زيرا آن گفتارها سخن از موضوعات پايه اي اجتماع دارند و ما نيز امروز

31 ـ سرچشمة درماندگيهاي ايران

در اين سه ماه كه پرچم را پراكنده مي كنيم يك نتيجه اي بدست آمده و آن اينكه روزنامة ما يكدسته خوانندگان خاص پيدا كرده ـ يكدسته خوانندگان پيدا كرده كه پرچم را نه سرسري و از راه هوس ، بلكه با دقت و از روي فهم ميخوانند و بمطالب آن علاقه مند ميباشند. اين نتيجه مغتنم است و ما اميدمنديم اين خوانندگان روزبروز فزونتر گردند و بالاخره يكدسته اي كه رستگاري و رهايي اين كشور با دست آنان خواهد بود پديد آيد.
پرچم يكروزنامه اي كه تنها مقصودش پركردن ستونها باشد و هرچه بدستش افتاد يا بانديشة نويسندگانش رسيد بچاپ رساند نيست. اين روزنامه مقصدي را دنبال ميكند و راه آنرا

30 ـ ما را با موسيقي دشمني نيست

چند سال پيش كه ما از شعر سخن رانديم و به بيهوده گويي شعرا ايراد گرفتيم كساني گفتند : "با موسيقي هم دشمنست ، ميخواهد شعر و موسيقي و صنايع مستظرفه نباشد" و چون چند روز پيش دوباره در پرچم گفتارهايي در همان زمينه نوشتيم باز كساني آن سخن را بميان آوردند. ما نميدانيم چه ملازمه ميانة موسيقي و بيهوده گويي مي باشد كه ما از آن نكوهش مي كنيم و كساني بياد اين مي افتند. موسيقي كجا و اين بيهوده گويي كجاست؟!.. آري شعر را با موسيقي نسبتي هست. ولي ما كه با خود شعر دشمني ننموديم. بلكه از اينكه شعر را يك چيز جداگانه شمارند و بي هيچ نيازي بنشينند و قصيده يا غزل سرايند نكوهش كرديم.
همانا اينان مي خواهند بيهوده گوييهاي خود را همسنگ موسيقي جلوه دهند و هردو را از يك رديف و داراي يك ارزش شمارند. ولي

29 ـ در پيرامون شعر

چون در گفتارهاي پيش از مخالفت خود با شاعران نام برديم ميخواهيم در اينجا بهتر و مفصلتر شرح دهيم.
بايد دانست هرچيزي يك حقيقتي دارد كه اگر دانسته شود نيكي يا بديش بآساني شناخته خواهد بود. دربارة شعر هم بايد حقيقت آنرا دانست. زيرا چنانكه حقيقت بسيار چيزها دانسته نيست حقيقت شعر نيز دانسته نمي باشد.

28ـ بايد از نادانيها جلو گرفت

ما تاكنون بارها نام « حزبسازي» برده و گله كرديم. ولي هنوز جاي گله باز است ، هنوز بايد گفتارها برانيم. اين يك بازيچة بسيار خنكي گرديده. شش يا هفت تن گرد هم مي نشينند و يكرشته جمله هايي را از اينجا و آنجا دزديده در يكدفتري مينويسند : « وحدت ملي ، ترويج كشاورزي ، اصلاح برنامة فرهنگ ...» و نامي نيز از فلان و بهمان بروي خود ميگزارند ، و همين را حزب ميشمارند و بهمديگر وعده داده چنين ميگويند : بايد تبليغات كنيم ، بايد بكوشيم ، بايد جامعه را اصلاح نماييم ـ بيخردان چنين مي پندارند كه با اين چند چيز حزب درست ميشود. اين بازيچة كودكانه را حزب مينامند.
در تبريز حكايتي هست ميگويند

27 ـ بيكاري يكي از گناههاست

در يكرشته گفتارهايي از كارها و پيشه ها سخن رانده معني آنها را روشن گردانيديم. چنانكه گفتيم آنچه ما در زندگاني نيازمنديم در طبيعت گزارده شده. ولي بايد بكوشيم و آنها را بدست آوريم و از اينجاست كه كارها و پيشه ها پيدا گرديده. هر دسته اي از پيشه وران و كارگران و ديگران يك قسمت از لوازم زندگي را آماده ميگردانند و يا بيك بخشي از كارهاي آن ميپردازند. اينست معني كارها و پيشه ها.
در اينجا بايد يك نكتة ديگري را روشن گردانيم ، و آن اينكه بيكاري يكي از گناهانست. چون بايد در اين زندگاني بكوشيم و لوازم آن را آماده گردانيم ، از اينرو هر كس بايد پيشه اي يا كاري پيش گيرد تا در آن كوشش شركت كند و هر كسي كه بيكار مي نشيند معني اين رفتار وي آنست كه از دسترنج ديگران بهره ميبرد بي آنكه عوض دهد و اين خود خيانتي بتوده است.
ميدانم بيكاران خواهند گفت : ما پول ميدهيم و خواروبار و ديگر چيزها را ميگيريم. ما مفت نميخوريم. ميگويم

26 ـ دربارة استقلال


در شمارة 57 پرچم گفتاري از آقاي دادپرور دربارة آذربايجان بچاپ رسانيديم كه در آن چنين ميگويد : " در آذربايجان پرچم مانند دستة گلي دست بدست ميگردد ... هر كس مي خواهد ببيند نسبت به آذربايجان تازه چه نوشته شده ... اما افسوس ... كمتر در پرچم خبر مسرت بخشي نسبت به آذربايجان خوانده ميشود".
ميگويم : چه آذربايجان و چه ديگر جاها « خبر شادي آور» بسته بكوششهاي خود ماست. ما را از اين گرفتاريها جز كوششهاي خودمان رها نخواهد گردانيد. بايد كوشيم و فيروز گرديم و به نتيجه هاي شادي آور رسيم.

25 ـ در پيرامون خواربار

چرا نرخها بالا رفته؟..

در اين چند روزه كه گفتگوي پخش اسكناس بميان آمده ناگهان نرخها بالا رفته و بقيمت كالا افزوده. آيا علت اين گراني چيست؟..
اگر از بازرگانان و بازاريان بپرسيد چنين ميگويند : فزوني انتشار اسكناس اعتبار آنرا از ميان ميبرد. اينست مردم بدارايي خود ميترسند و شروع بخريد كالا كرده نرخها را بالا برده اند.
و اين يك بهانه اي بيش نيست و حقيقت چيز ديگري است. حقيقت اينست كه يكدسته از آزمند پول دوست اختيار بازار را در دست دارند و اينان هر روز درپي يك بهانه اي هستند كه قيمت كالاها را بالا ببرند و بميزان استفادة خود بيفزايند.
اينان كه شبها گرد راديو مي نشينند و گوش ميدهند ، روزها كه روزنامه خريده ميخوانند ، باين و آن كه ميرسند و جستجوي اخبار ميكنند ، منظوري جز اين ندارند كه ببينند يك بهانه اي هست

24 ـ بايد انديشه ها يكرويه گردد

در گفتارهاي گذشته معني « دارايي» را روشن گردانيديم. دارايي اين خاك و اين آبها و اين هوا و اين تابش آفتابست ، اين كانهاست كه بفراواني در سينه هاي كوههاست ، اين چهارپايانست كه از هرگونه در دسترس ماست و در كارهاي زندگاني بما ياوري ميكنند ، اين مرغهاي قشنگ است كه در خانه ها و در باغها با ما همسايگي ميكنند.
اينهاست اساس دارايي. بايد قدر اينها را دانست كه از يكسو در انديشة نگهداري آن بود و از يكسو بآبادي و نيكيش كوشيد.
در شهريور ماه گذشته كه آن حوادث اندوه انگيز رخ داد در همانروزها يكي از نمايندگان در مجلس گفتگوي جواهرات كرد و اينسخن بزبانها افتاد ، و من ميديدم مردم با يك علاقة بسياري باين گفتگوها ميپردازند و از اينكه شاه گذشته آنها را با خود نبرده شاديها مي نمايند.
اين كار آنان بمن بسيار ناگوار مي افتاد. زيرا ميديدم اينان به بيمهايي كه از هر سو كشورشان را فرا گرفته اهميت نميدهند ولي دربارة جواهرات آنهمه علاقه نشان ميدهند.
ميديدم اينان از حقايق بسيار دورند و چنين مي دانند كه سرماية زندگيشان آن جواهرات و مانند آنهاست. ميديدم معني درست دارايي را نميدانند.

23 ـ دارايي چيست؟..

يكي از دانستنيهاي مهم معني داراييست. دارايي چيست؟.. بسياري از مردم دارايي يا مال پول را ميشناسند. شما اگر بفلان بازرگان ايراد گيريد كه چرا فلان كالا را باروپا ميفرستيد ، پاسخ دهد : ميفرستيم پول بياورد ، ثروت بياورد.
ولي اين بسيار عاميانه است. پول دارايي نيست. پول افزار مبادله است.
چون

22 ـ سال نو فرا مي رسد

سال كهن 1320 بپايان آمده سال نوين 1321 فرا ميرسد.
سال نوين فرا ميرسد. چنين پيداست كه يكسال پرآشوب و رنجي خواهد بود و ما نيز در سهم خود رنجهايي خواهيم ديد و سختيهايي خواهيم كشيد.
شيوة همگانيست كه در اين هنگام بدوستان و آشنايان دعا گويند و پيام « شادباش» فرستند. ما بجاي شادباش و دعا مي گوييم : بياييد اي ايرانيان ، اين سال را براي خود سال نيكي و فيروزي گردانيم.
با اين گرفتاريها ما را جاي « شادي» نيست. دعا هم از ما نخواهند پذيرفت. ولي در دست خود ماست كه

21 ـ بايد از دور و نزديك دست بهم داد

در يكرشته گفتارهاي گذشته مقصود خود را روشن گردانيدم و اينك ميخواهم روشنتر از آن گردانم :
امروز ايران در يك حاليست كه اگر كسي نيك انديشد و حال گرفتاري اين توده را بديده گيرد بايد رويش نخندد و هميشه دلتنگ و ناآرام باشد. بايد شبها خوابش نبرد و هميشه دل پر از درد دارد.
ببينيد كشوريست ما داريم : داراي هواي خوش ، آبهاي گوارا ، زمينهاي بارده ، كشوري پر از نعمت و بركت. در اين كشور زندگي ميكنيم و درپي نگهداري آن نيستيم ، در انديشة آباديش نميباشيم ، بهره اي كه از آن توان برداشت برنميداريم.
امروز يكدستة بزرگي در اين كشور ببهانة مذهب خود را كنار كشيده مي گويند ما كاري بكشور نداريم.[1] اينان پول دولت را حرام مي شمارند. كوشش در راه كشور و نگهداري آنرا گناه مي پندارند. تا ميتوانند ماليات نميدهند ، بسربازي نميروند.
اينان تا حدي پافشارند كه ماها را كه بنگهداري كشور علاقه منديم دشمن ميدارند و آشكاره بد ميگويند و ريشخند ميكنند ، و هر زمان كه روز سختي بكشور پيش ميآيد بشماتت مي پردازند.

20 ـ دربارة آذربايجان

چون دارندة اين نامه ، برخاستة آذربايجانست بي مناسبت نخواهد بود اگر نخستين گفتار ، در نخستين شمارة آن ، دربارة آذربايجان باشد.

از شهريور ماه گذشته كه تبدلاتي در ايران رخ داده ، يكرشته گفتگوهايي دربارة آذربايجان ، در تهران پيدا شده. بتازگي هم گفتاري در يكي از روزنامه ها زير عنوان « غائلة آذربايجان» انتشار يافت.

آنچه ما مي دانيم در آذربايجان ، حادثه يا حالي كه شايستة نام « غائله» باشد نيست. آري در شهريور ماه[1320] كه آن تبدلات روداد در آذربايجان ناامني هايي آغاز شد. كردان به تاراجگري برخاستند ، در قره داغ و آن پيرامونها نابسامانيهايي پديد آمد. ولي اينها تازگي نداشت و آنگاه مخصوص آذربايجان نبود. من در آنهنگام در جنوب بودم. ميانة شيراز و بوشهر آمد و رفت سختي داشت و در كتل دختر روز روشن جلو اتومبيلها را مي گرفتند.

دربارة حال كنوني آذربايجان ما آگهي درستي را در شماره هاي آيندة پرچم خواهيم نوشت.

يك چيز شگفتي كه در آذربايجان ، برخلاف انتظار ، رو داده روزنامه ايست كه چند تن مينويسند و هواداري جدي از زبان تركي مي نمايند. اين روزنامه

19 ـ ما از مردم چه ميخواهيم؟..

در ايران يكرشته كلمه هايي هست كه معناهاي نيكي داشته ، ولي چون بدست بدان افتاده بد گرديده و كلمه ها نيز موهون شده كه آدم چون ميخواهد در گفتن و يا در نوشتن يكي از آنها را بكار برد سختش ميآيد.
يكي از آن كلمه ها « حزب» است كه از بس موهونست ما بسختي آنرا بكار ميبريم ، و آنگاه در ترديد مي مانيم كه آيا خوانندگان چه معنايي را از آن فهميدند ـ آيا آن معناي درست و نيكش را يا اين معناي آلوده و موهونش را؟..
من چون در نوشته هايم اين كلمه را بكار ميبرم اينست بايد در اينجا معني درست آنرا روشن گردانيده بگويم ما از اين كلمه چه معنايي را ميخواهيم. نخست بايد اندكي از تاريخچة حزبها در ايران بنويسيم.